vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4138

title of 4138
۳۷۲۱Nمورکی بر کاغذی دید او قلم * گفت با موری دگر این راز هم
۳۷۲۲Nکه عجایب نقشها آن کلک کرد * همچو ریحان و چو سوسن زار و ورد
۳۷۲۳Nگفت آن مور اصبع است آن پیشه‌ور * وین قلم در فعل فرع است و اثر
۳۷۲۴Nگفت آن مور سوم کز بازو است * که اصبع لاغر ز زورش نقش بست
۳۷۲۵Nهمچنین می‌رفت بالا تا یکی * مهتر موران فطن بود اندکی
۳۷۲۶Nگفت کز صورت مبینید این هنر * که به خواب و مرگ گردد بی‌خبر
۳۷۲۷Nصورت آمد چون لباس و چون عصا * جز به عقل و جان نجنبد نقشها
۳۷۲۸Nبی‌خبر بود او که آن عقل و فؤاد * بی‌ز تقلیب خدا باشد جماد
۳۷۲۹Nیک زمان از وی عنایت بر کند * عقل زیرک ابلهی‌ها می‌کند
۳۷۳۰Nچونش گویا یافت ذو القرنین گفت * چون که کوه قاف در نطق سفت
۳۷۳۱Nکای سخن گوی خبیر راز دان * از صفات حق بکن با من بیان
۳۷۳۲Nگفت رو کان وصف از آن هایل‌تر است * که بیان بر وی تواند برد دست
۳۷۳۳Nیا قلم را زهره باشد که به سر * بر نویسد بر صحایف ز آن خبر
۳۷۳۴Nگفت کمتر داستانی باز گو * از عجبهای حق ای حبر نکو
۳۷۳۵Nگفت اینک دشت سیصد ساله راه * کوههای برف پر کرده ست شاه
۳۷۳۶Nکوه بر که بی‌شمار و بی‌عدد * می‌رسد در هر زمان برفش مدد
۳۷۳۷Nکوه برفی می‌زند بر دیگری * می‌رساند برف سردی تا ثری
۳۷۳۸Nکوه برفی می‌زند بر کوه برف * دم‌به‌دم ز انبار بی‌حد شگرف
۳۷۳۹Nگر نبودی این چنین وادی شها * تف دوزخ محو کردی مر مرا
۳۷۴۰Nغافلان را کوههای برف دان * تا نسوزد پرده‌های عاقلان
۳۷۴۱Nگر نبودی عکس جهل برف باف * سوختی از نار شوق آن کوه قاف
۳۷۴۲Nآتش از قهر خدا خود ذره‌ای است * بهر تهدید لئیمان دره‌ای است
۳۷۴۳Nبا چنین قهری که زفت و فایق است * برد لطفش بین که بر وی سابق است
۳۷۴۴Nسبق بی‌چون و چگونه‌ی معنوی * سابق و مسبوق دیدی بی‌دوی
۳۷۴۵Nگر ندیدی آن بود از فهم پست * که عقول خلق ز آن کان یک جو است
۳۷۴۶Nعیب بر خود نه نه بر آیات دین * کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین
۳۷۴۷Nمرغ را جولانگه عالی هواست * ز انکه نشو او ز شهوت وز هواست
۳۷۴۸Nپس تو حیران باش بی‌لا و بلی * تا ز رحمت پیشت آید محملی
۳۷۴۹Nچون ز فهم این عجایب کودنی * گر بلی گویی تکلف می‌کنی
۳۷۵۰Nور بگویی نه زند نه گردنت * قهر بر بندد بدان نه روزنت
۳۷۵۱Nپس همین حیران و واله باش و بس * تا در آید نصر حق از پیش و پس
۳۷۵۲Nچون که حیران گشتی و گیج و فنا * با زبان حال گفتی‌ اهْدِنَا
۳۷۵۳Nزفت زفت است و چو لرزان می‌شوی * می‌شود آن زفت نرم و مستوی
۳۷۵۴Nز انکه شکل زفت بهر منکر است * چون که عاجز آمدی لطف و بر است