vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4137

title of 4137
۳۷۱۱Nرفت ذو القرنین سوی کوه قاف * دید او را کز زمرد بود صاف
۳۷۱۲Nگرد عالم حلقه گشته او محیط * ماند حیران اندر آن خلق بسیط
۳۷۱۳Nگفت تو کوهی دگرها چیستند * که به پیش عظم تو بازیستند
۳۷۱۴Nگفت رگهای من‌اند آن کوهها * مثل من نبوند در حسن و بها
۳۷۱۵Nمن به هر شهری رگی دارم نهان * بر عروقم بسته اطراف جهان
۳۷۱۶Nحق چو خواهد زلزله‌ی شهری مرا * گوید او من بر جهانم عرق را
۳۷۱۷Nپس بجنبانم من آن رگ را به قهر * که بدان رگ متصل گشته ست شهر
۳۷۱۸Nچون بگوید بس، شود ساکن رگم * ساکنم و ز روی فعل اندر تگم
۳۷۱۹Nهمچو مرهم ساکن و بس کارکن * چون خرد ساکن و ز او جنبان سخن
۳۷۲۰Nنزد آن کس که نداند عقلش این * زلزله هست از بخارات زمین