block:4135
۳۶۳۷ | N | آمده اول به اقلیم جماد | * | و ز جمادی در نباتی اوفتاد |
۳۶۳۸ | N | سالها اندر نباتی عمر کرد | * | وز جمادی یاد ناورد از نبرد |
۳۶۳۹ | N | و ز نباتی چون به حیوانی فتاد | * | نامدش حال نباتی هیچ یاد |
۳۶۴۰ | N | جز همین میلی که دارد سوی آن | * | خاصه در وقت بهار و ضیمران |
۳۶۴۱ | N | همچو میل کودکان با مادران | * | سر میل خود نداند در لبان |
۳۶۴۲ | N | همچو میل مفرط هر نو مرید | * | سوی آن پیر جوان بخت مجید |
۳۶۴۳ | N | جزو عقل این از آن عقل کل است | * | جنبش این سایه ز آن شاخ گل است |
۳۶۴۴ | N | سایهاش فانی شود آخر در او | * | پس بداند سر میل و جستجو |
۳۶۴۵ | N | سایهی شاخ دگر ای نیک بخت | * | کی بجنبد گر نجنبد این درخت |
۳۶۴۶ | N | باز از حیوان سوی انسانیاش | * | میکشید آن خالقی که دانیاش |
۳۶۴۷ | N | همچنین اقلیم تا اقلیم رفت | * | تا شد اکنون عاقل و دانا و زفت |
۳۶۴۸ | N | عقلهای اولینش یاد نیست | * | هم از این عقلش تحول کردنی است |
۳۶۴۹ | N | تا رهد زین عقل پر حرص و طلب | * | صد هزاران عقل بیند بو العجب |
۳۶۵۰ | N | گر چه خفته گشت و شد ناسی ز پیش | * | کی گذارندش در آن نسیان خویش |
۳۶۵۱ | N | باز از آن خوابش به بیداری کشند | * | که کند بر حالت خود ریشخند |
۳۶۵۲ | N | که چه غم بود آن که میخوردم به خواب | * | چون فراموشم شد احوال صواب |
۳۶۵۳ | N | چون ندانستم که آن غم و اعتلال | * | فعل خواب است و فریب است و خیال |
۳۶۵۴ | N | همچنان دنیا که حلم نایم است | * | خفته پندارد که این خود دایم است |
۳۶۵۵ | N | تا بر آید ناگهان صبح اجل | * | وارهد از ظلمت ظن و دغل |
۳۶۵۶ | N | خندهاش گیرد از آن غمهای خویش | * | چون ببیند مستقر و جای خویش |
۳۶۵۷ | N | هر چه تو در خواب بینی نیک و بد | * | روز محشر یک به یک پیدا شود |
۳۶۵۸ | N | آن چه کردی اندر این خواب جهان | * | گرددت هنگام بیداری عیان |
۳۶۵۹ | N | تا نپنداری که این بد کردنی است | * | اندر این خواب و ترا تعبیر نیست |
۳۶۶۰ | N | بلکه این خنده بود گریه و زفیر | * | روز تعبیر ای ستمگر بر اسیر |
۳۶۶۱ | N | گریه و درد و غم و زاری خود | * | شادمانی دان به بیداری خود |
۳۶۶۲ | N | ای دریده پوستین یوسفان | * | گرگ برخیزی از این خواب گران |
۳۶۶۳ | N | گشته گرگان یک به یک خوهای تو | * | میدرانند از غضب اعضای تو |
۳۶۶۴ | N | خون نخسبد بعد مرگت در قصاص | * | تو مگو که مردم و یابم خلاص |
۳۶۶۵ | N | این قصاص نقد حیلت سازی است | * | پیش زخم آن قصاص این بازی است |
۳۶۶۶ | N | زین لعب خواندهست دنیا را خدا | * | کاین جزا لعب است پیش آن جزا |
۳۶۶۷ | N | این جزا تسکین جنگ و فتنه است | * | آن چو اخصاء است و این چون ختنه است |