vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4134

title of 4134
۳۵۷۵Nکامدش پیغام از وحی مهم * که کژی بگذار اکنون‌ فَاسْتَقِمْ
۳۵۷۶Nاین درخت تن عصای موسی است * کامرش آمد که بیندازش ز دست
۳۵۷۷Nتا ببینی خیر او و شر او * بعد از آن بر گیر او را ز امر هو
۳۵۷۸Nپیش از افکندن نبود او غیر چوب * چون به امرش بر گرفتی گشت خوب
۳۵۷۹Nاول او بد برگ افشان بره را * گشت معجز آن گروه غره را
۳۵۸۰Nگشت حاکم بر سر فرعونیان * آبشان خون کرد و کف بر سر زنان
۳۵۸۱Nاز مزارع‌شان بر آمد قحط و مرگ * از ملخهایی که می‌خوردند برگ
۳۵۸۲Nتا بر آمد بی‌خود از موسی دعا * چون نظر افتادش اندر منتها
۳۵۸۳Nکاین همه اعجاز و کوشیدن چراست * چون نخواهند این جماعت گشت راست
۳۵۸۴Nامر آمد که اتباع نوح کن * ترک پایان بینی مشروح کن
۳۵۸۵Nز آن تغافل کن چو داعی رهی * امر بَلِّغْ‌ هست نبود آن تهی
۳۵۸۶Nکمترین حکمت کاز این الحاح تو * جلوه گردد آن لجاج و آن عتو
۳۵۸۷Nتا که ره بنمودن و اضلال حق * فاش گردد بر همه‌ی اهل فرق
۳۵۸۸Nچون که مقصود از وجود اظهار بود * بایدش از پند و اغوا آزمود
۳۵۸۹Nدیو الحاح غوایت می‌کند * شیخ الحاح هدایت می‌کند
۳۵۹۰Nچون پیاپی گشت آن امر شجون * نیل می‌آمد سراسر جمله خون
۳۵۹۱Nتا به نفس خویش فرعون آمدش * لابه می‌کردش دو تا گشته قدش
۳۵۹۲Nکانچه ما کردیم ای سلطان مکن * نیست ما را روی ایراد سخن
۳۵۹۳Nپاره پاره گردمت فرمان پذیر * من به عزت خو گرم سختم مگیر
۳۵۹۴Nهین بجنبان لب به رحمت ای امین * تا ببندد این دهانه‌ی آتشین
۳۵۹۵Nگفت یا رب می‌فریبد او مرا * می‌فریبد او فریبیده‌ی ترا
۳۵۹۶Nبشنوم یا من دهم هم خدعه‌اش * تا بداند اصل را آن فرع‌کش
۳۵۹۷Nکاصل هر مکری و حیله پیش ماست * هر چه بر خاک است اصلش از سماست
۳۵۹۸Nگفت حق آن سگ نیرزد هم بدان * پیش سگ انداز از دور استخوان
۳۵۹۹Nهین بجنبان آن عصا تا خاکها * وا دهد هر چه ملخ کردش فنا
۳۶۰۰Nو آن ملخها در زمان گردد سیاه * تا ببیند خلق تبدیل اله
۳۶۰۱Nکه سببها نیست حاجت مر مرا * آن سبب بهر حجاب است و غطا
۳۶۰۲Nتا طبیعی خویش بر دارو زند * تا منجم رو به استاره کند
۳۶۰۳Nتا منافق از حریصی بامداد * سوی بازار آید از بیم کساد
۳۶۰۴Nبندگی ناکرده و ناشسته روی * لقمه‌ی دوزخ بگشته لقمه جوی
۳۶۰۵Nآکل و مأکول آمد جان عام * همچو آن بره‌ی چرنده از حطام
۳۶۰۶Nمی‌چرد آن بره و قصاب شاد * کاو برای ما چرد برگ مراد
۳۶۰۷Nکار دوزخ می‌کنی در خوردنی * بهر او خود را تو فربه می‌کنی
۳۶۰۸Nکار خود کن روزی حکمت بچر * تا شود فربه دل با کر و فر
۳۶۰۹Nخوردن تن مانع این خوردن است * جان چو بازرگان و تن چون ره زن است
۳۶۱۰Nشمع تاجر آن گه است افروخته * که بود ره زن چو هیزم سوخته
۳۶۱۱Nکه تو آن هوشی و باقی هوش پوش * خویشتن را گم مکن یاوه مکوش
۳۶۱۲Nدان که هر شهوت چو خمر است و چو بنگ * پرده‌ی هوش است و عاقل زوست دنگ
۳۶۱۳Nخمر تنها نیست سر مستی هوش * هر چه شهوانی است بندد چشم و گوش
۳۶۱۴Nآن بلیس از خمر خوردن دور بود * مست بود او از تکبر و ز جحود
۳۶۱۵Nمست آن باشد که آن بیند که نیست * زر نماید آن چه مس و آهنی است
۳۶۱۶Nاین سخن پایان ندارد موسیا * لب بجنبان تا برون روژد گیا
۳۶۱۷Nهمچنان کرد و هم اندر دم زمین * سبز گشت از سنبل و حب ثمین
۳۶۱۸Nاندر افتادند در لوت آن نفر * قحط دیده مرده از جوع البقر
۳۶۱۹Nچند روزی سیر خوردند از عطا * آن دمی و آدمی و چار پا
۳۶۲۰Nچون شکم پر گشت و بر نعمت زدند * و آن ضرورت رفت پس طاغی شدند
۳۶۲۱Nنفس فرعونی است هان سیرش مکن * تا نیارد یاد از آن کفر کهن
۳۶۲۲Nبی‌تف آتش نگردد نفس خوب * تا نشد آهن چو اخگر هین مکوب
۳۶۲۳Nبی‌مجاعت نیست تن جنبش‌کنان * آهن سردی است می‌کوبی بدان
۳۶۲۴Nگر بگرید ور بنالد زار زار * او نخواهد شد مسلمان هوش دار
۳۶۲۵Nاو چو فرعون است در قحط آن چنان * پیش موسی سر نهد لابه‌کنان
۳۶۲۶Nچون که مستغنی شد او طاغی شود * خر چو بار انداخت اسکیزه زند
۳۶۲۷Nپس فراموشش شود چون رفت پیش * کار او ز آن آه و زاریهای خویش
۳۶۲۸Nسالها مردی که در شهری بود * یک زمان که چشم در خوابی رود
۳۶۲۹Nشهر دیگر بیند او پر نیک و بد * هیچ در یادش نیاید شهر خود
۳۶۳۰Nکه من آن جا بوده‌ام این شهر نو * نیست آن من درینجایم گرو
۳۶۳۱Nبل چنان داند که خود پیوسته او * هم در این شهرش بده ست ابداع و خو
۳۶۳۲Nچه عجب گر روح موطنهای خویش * که بده‌ستش مسکن و میلاد پیش
۳۶۳۳Nمی‌نیارد یاد کاین دنیا چو خواب * می‌فرو پوشد چو اختر را سحاب
۳۶۳۴Nخاصه چندین شهرها را کوفته * گردها از درک او ناروفته
۳۶۳۵Nاجتهاد گرم ناکرده که تا * دل شود صاف و ببیند ماجرا
۳۶۳۶Nسر برون آرد دلش از بخش راز * اول و آخر ببیند چشم باز