block:4132
۳۴۹۴ | N | گفت قبطی تو دعایی کن که من | * | از سیاهی دل ندارم آن دهن |
۳۴۹۵ | N | که بود که قفل این دل وا شود | * | زشت را در بزم خوبان جا شود |
۳۴۹۶ | N | مسخی از تو صاحب خوبی شود | * | یا بلیسی باز کروبی شود |
۳۴۹۷ | N | یا به فر دست مریم بوی مشک | * | یابد و تری و میوه شاخ خشک |
۳۴۹۸ | N | سبطی آن دم در سجود افتاد و گفت | * | کای خدای عالم جهر و نهفت |
۳۴۹۹ | N | جز تو پیش کی بر آرد بنده دست | * | هم دعا و هم اجابت از تو است |
۳۵۰۰ | N | هم ز اول تو دهی میل دعا | * | تو دهی آخر دعاها را جزا |
۳۵۰۱ | N | اول و آخر تویی ما در میان | * | هیچ هیچی که نیاید در بیان |
۳۵۰۲ | N | این چنین میگفت تا افتاد طشت | * | از سر بام و دلش بیهوش گشت |
۳۵۰۳ | N | باز آمد او به هوش اندر دعا | * | لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی |
۳۵۰۴ | N | در دعا بود او که ناگه نعرهای | * | از دل قبطی بجست و غرهای |
۳۵۰۵ | N | که هلا بشتاب و ایمان عرضه کن | * | تا ببرم زود زنار کهن |
۳۵۰۶ | N | آتشی در جان من انداختند | * | مر بلیسی را به جان بنواختند |
۳۵۰۷ | N | دوستی تو و از تو ناشگفت | * | حمد لله عاقبت دستم گرفت |
۳۵۰۸ | N | کیمیایی بود صحبتهای تو | * | کم مباد از خانهی دل پای تو |
۳۵۰۹ | N | تو یکی شاخی بدی از نخل خلد | * | چون گرفتم او مرا تا خلد برد |
۳۵۱۰ | N | سیل بود آن که تنم را در ربود | * | برد سلیم تا لب دریای جود |
۳۵۱۱ | N | من به بوی آب رفتم سوی سیل | * | بحر دیدم در گرفتم کیل کیل |
۳۵۱۲ | N | طاس آوردش که اکنون آب گیر | * | گفت رو شد آبها پیشم حقیر |
۳۵۱۳ | N | شربتی خوردم ز اللَّه اشتری | * | تا به محشر تشنگی ناید مرا |
۳۵۱۴ | N | آن که جو و چشمهها را آب داد | * | چشمهای در اندرون من گشاد |
۳۵۱۵ | N | این جگر که بود گرم و آب خوار | * | گشت پیش همت او آب خوار |
۳۵۱۶ | N | کاف کافی آمد او بهر عباد | * | صدق وعدهی کهیعص |
۳۵۱۷ | N | کافیام بدهم ترا من جمله خیر | * | بیسبب بیواسطهی یاری غیر |
۳۵۱۸ | N | کافیام بینان ترا سیری دهم | * | بیسپاه و لشکرت میری دهم |
۳۵۱۹ | N | بیبهارت نرگس و نسرین دهم | * | بیکتاب و اوستا تلقین دهم |
۳۵۲۰ | N | کافیام بیداروات درمان کنم | * | گور را و چاه را میدان کنم |
۳۵۲۱ | N | موسیی را دل دهم با یک عصا | * | تا زند بر عالمی شمشیرها |
۳۵۲۲ | N | دست موسی را دهم یک نور و تاب | * | که طپانچه میزند بر آفتاب |
۳۵۲۳ | N | چوب را ماری کنم من هفت سر | * | که نزاید ماده مار او را ز نر |
۳۵۲۴ | N | خون نیامیزم در آب نیل من | * | خود کنم خون عین آبش را به فن |
۳۵۲۵ | N | شادیات را غم کنم چون آب نیل | * | که نیابی سوی شادیها سبیل |
۳۵۲۶ | N | باز چون تجدید ایمان بر تنی | * | باز از فرعون بیزاری کنی |
۳۵۲۷ | N | موسی رحمت ببینی آمده | * | نیل خون بینی از او آبی شده |
۳۵۲۸ | N | چون سر رشته نگه داری درون | * | نیل ذوق تو نگردد هیچ خون |
۳۵۲۹ | N | من گمان بردم که ایمان آورم | * | تا از این طوفان خون آبی خورم |
۳۵۳۰ | N | من چه دانستم که تبدیلی کند | * | در نهاد من مرا نیلی کند |
۳۵۳۱ | N | سوی چشم خود بکی نیلم روان | * | برقرارم پیش چشم دیگران |
۳۵۳۲ | N | همچنان که این جهان پیش نبی | * | غرق تسبیح است و پیش ما غبی |
۳۵۳۳ | N | پیش چشمش این جهان پر عشق و داد | * | پیش چشم دیگران مرده و جماد |
۳۵۳۴ | N | پست و بالا پیش چشمش تیز رو | * | از کلوخ و خشت او نکته نشو |
۳۵۳۵ | N | با عوام این جمله بسته و مردهای | * | زین عجبتر من ندیدم پردهای |
۳۵۳۶ | N | گورها یکسان به پیش چشم ما | * | روضه و حفره به چشم اولیا |
۳۵۳۷ | N | عامه گفتندی که پیغمبر ترش | * | از چه گشته ست و شده ست او ذوق کش |
۳۵۳۸ | N | خاص گفتندی که سوی چشمتان | * | مینماید او ترش ای امتان |
۳۵۳۹ | N | یک زمان در چشم ما آیید تا | * | خندهها بینید اندر هَلْ أَتی |
۳۵۴۰ | N | از سر امرودبن بنماید آن | * | منعکس صورت، به زیر آ ای جوان |
۳۵۴۱ | N | آن درخت هستی است امرودبن | * | تا بر آن جایی نماید نو کهن |
۳۵۴۲ | N | تا بر آن جایی ببینی خارزار | * | پر ز کژدمهای خشم و پر ز مار |
۳۵۴۳ | N | چون فرود آیی ببینی رایگان | * | یک جهان پر گل رخان و دایگان |