vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4122

title of 4122
۳۱۸۹Nای برادر دان که شه زاده توی * در جهان کهنه زاده از نوی
۳۱۹۰Nکابلی جادو این دنیاست کاو * کرد مردان را اسیر رنگ و بو
۳۱۹۱Nچون در افکندت در این آلوده روذ * دم‌به‌دم می‌خوان و می‌دم‌ قُلْ أَعُوذُ
۳۱۹۲Nتا رهی زین جادویی و زین قلق * استعاذت خواه از رب الفلق
۳۱۹۳Nز آن نبی دنیات را سحاره خواند * کاو به افسون خلق را در چه نشاند
۳۱۹۴Nهین فسون گرم دارد گنده پیر * کرده شاهان را دم گرمش اسیر
۳۱۹۵Nدر درون سینه نفاثات اوست * عقده‌های سحر را اثبات اوست
۳۱۹۶Nساحره‌ی دنیا قوی دانا زنی است * حل سحر او به پای عامه نیست
۳۱۹۷Nور گشادی عقد او را عقلها * انبیا را کی فرستادی خدا
۳۱۹۸Nهین طلب کن خوش دمی عقده گشا * راز دان‌ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ
۳۱۹۹Nهمچو ماهی بسته استت او به شست * شاه زاده ماند سالی و تو شصت
۳۲۰۰Nشصت سال از شست او در محنتی * نه خوشی نه بر طریق سنتی
۳۲۰۱Nفاسقی بد بخت نه دنیات خوب * نه رهیده از وبال و از ذنوب
۳۲۰۲Nنفخ او این عقده‌ها را سخت کرد * پس طلب کن نفخه‌ی خلاق فرد
۳۲۰۳Nتا نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‌ ترا * وا رهاند زین و گوید برتر آ
۳۲۰۴Nجز به نفخ حق نسوزد نفخ سحر * نفخ قهر است این و آن دم نفخ مهر
۳۲۰۵Nرحمت او سابق است از قهر او * سابقی خواهی برو سابق بجو
۳۲۰۶Nتا رسی اندر نفوس زوجت * کای شه مسحور اینک مخرجت
۳۲۰۷Nبا وجود زال ناید آن حلال * در شبیکه در بر آن پر دلال
۳۲۰۸Nنه بگفته‌ست آن سراج امتان * این جهان و آن جهان را ضرتان
۳۲۰۹Nپس وصال این فراق آن بود * صحت این تن سقام جان بود
۳۲۱۰Nسخت می‌آید فراق این ممر * پس فراق آن مقر دان سخت‌تر
۳۲۱۱Nچون فراق نقش سخت آید ترا * تا چه سخت آید ز نقاشش جدا
۳۲۱۲Nای که صبرت نیست از دنیای دون * چونت صبر است از خدا ای دوست چون
۳۲۱۳Nچون که صبرت نیست زین آب سیاه * چون صبوری داری از چشمه‌ی اله
۳۲۱۴Nچون که بی‌این شرب کم داری سکون * چون ز ابراری جدا و ز یشربون
۳۲۱۵Nگر ببینی یک نفس حسن ودود * اندر آتش افکنی جان و وجود
۳۲۱۶Nجیفه بینی بعد از آن این شرب را * چون ببینی کر و فر قرب را
۳۲۱۷Nهمچو شه زاده رسی در یار خویش * پس برون آری ز پا تو خار خویش
۳۲۱۸Nجهد کن در بی‌خودی خود را بیاب * زودتر و الله اعلم بالصواب
۳۲۱۹Nهر زمانی هین مشو با خویش جفت * هر زمان چون خر در آب و گل میفت
۳۲۲۰Nاز قصور چشم باشد آن عثار * که نبیند شیب و بالا کوروار
۳۲۲۱Nبوی پیراهان یوسف کن سند * ز انکه بویش چشم روشن می‌کند
۳۲۲۲Nصورت پنهان و آن نور جبین * کرده چشم انبیا را دور بین
۳۲۲۳Nنور آن رخسار برهاند ز نار * هین مشو قانع به نور مستعار
۳۲۲۴Nچشم را این نور حالی بین کند * جسم و عقل و روح را گرگین کند
۳۲۲۵Nصورتش نور است و در تحقیق نار * گر ضیا خواهی دو دست از وی بدار
۳۲۲۶Nدم به دم در رو فتد هر جا رود * دیده و جانی که حالی بین بود
۳۲۲۷Nدور بیند دور بین بی‌هنر * همچنان که دور دیدن خواب در
۳۲۲۸Nخفته باشی بر لب جو خشک لب * می‌دوی سوی سراب اندر طلب
۳۲۲۹Nدور می‌بینی سراب و می‌دوی * عاشق آن بینش خود می‌شوی
۳۲۳۰Nمی‌زنی در خواب با یاران تو لاف * که منم بینا دل و پرده شکاف
۳۲۳۱Nنک بدان سو آب دیدم هین شتاب * تا رویم آن جا و آن باشد سراب
۳۲۳۲Nهر قدم زین آب تازی دورتر * دو دوان سوی سراب با غرر
۳۲۳۳Nعین آن عزمت حجاب این شده * که به تو پیوسته است و آمده
۳۲۳۴Nبس کسا عزمی به جایی می‌کند * از مقامی کان غرض در وی بود
۳۲۳۵Nدید و لاف خفته می‌ناید بکار * جز خیالی نیست دست از وی بدار
۳۲۳۶Nخوابناکی لیک هم بر راه خسب * اللَّه اللَّه بر ره اللَّه خسب
۳۲۳۷Nتا بود که سالکی بر تو زند * از خیالات نعاست بر کند
۳۲۳۸Nخفته را گر فکر گردد همچو موی * او از آن دقت نیابد راه کوی
۳۲۳۹Nفکر خفته گر دو تا و گر سه تاست * هم خطا اندر خطا اندر خطاست
۳۲۴۰Nموج بر وی می‌زند بی‌احتراز * خفته پویان در بیابان دراز
۳۲۴۱Nخفته می‌بیند عطشهای شدید * آب اقرب منه‌ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ