block:4122
۳۱۸۹ | N | ای برادر دان که شه زاده توی | * | در جهان کهنه زاده از نوی |
۳۱۹۰ | N | کابلی جادو این دنیاست کاو | * | کرد مردان را اسیر رنگ و بو |
۳۱۹۱ | N | چون در افکندت در این آلوده روذ | * | دمبهدم میخوان و میدم قُلْ أَعُوذُ |
۳۱۹۲ | N | تا رهی زین جادویی و زین قلق | * | استعاذت خواه از رب الفلق |
۳۱۹۳ | N | ز آن نبی دنیات را سحاره خواند | * | کاو به افسون خلق را در چه نشاند |
۳۱۹۴ | N | هین فسون گرم دارد گنده پیر | * | کرده شاهان را دم گرمش اسیر |
۳۱۹۵ | N | در درون سینه نفاثات اوست | * | عقدههای سحر را اثبات اوست |
۳۱۹۶ | N | ساحرهی دنیا قوی دانا زنی است | * | حل سحر او به پای عامه نیست |
۳۱۹۷ | N | ور گشادی عقد او را عقلها | * | انبیا را کی فرستادی خدا |
۳۱۹۸ | N | هین طلب کن خوش دمی عقده گشا | * | راز دان یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ |
۳۱۹۹ | N | همچو ماهی بسته استت او به شست | * | شاه زاده ماند سالی و تو شصت |
۳۲۰۰ | N | شصت سال از شست او در محنتی | * | نه خوشی نه بر طریق سنتی |
۳۲۰۱ | N | فاسقی بد بخت نه دنیات خوب | * | نه رهیده از وبال و از ذنوب |
۳۲۰۲ | N | نفخ او این عقدهها را سخت کرد | * | پس طلب کن نفخهی خلاق فرد |
۳۲۰۳ | N | تا نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ترا | * | وا رهاند زین و گوید برتر آ |
۳۲۰۴ | N | جز به نفخ حق نسوزد نفخ سحر | * | نفخ قهر است این و آن دم نفخ مهر |
۳۲۰۵ | N | رحمت او سابق است از قهر او | * | سابقی خواهی برو سابق بجو |
۳۲۰۶ | N | تا رسی اندر نفوس زوجت | * | کای شه مسحور اینک مخرجت |
۳۲۰۷ | N | با وجود زال ناید آن حلال | * | در شبیکه در بر آن پر دلال |
۳۲۰۸ | N | نه بگفتهست آن سراج امتان | * | این جهان و آن جهان را ضرتان |
۳۲۰۹ | N | پس وصال این فراق آن بود | * | صحت این تن سقام جان بود |
۳۲۱۰ | N | سخت میآید فراق این ممر | * | پس فراق آن مقر دان سختتر |
۳۲۱۱ | N | چون فراق نقش سخت آید ترا | * | تا چه سخت آید ز نقاشش جدا |
۳۲۱۲ | N | ای که صبرت نیست از دنیای دون | * | چونت صبر است از خدا ای دوست چون |
۳۲۱۳ | N | چون که صبرت نیست زین آب سیاه | * | چون صبوری داری از چشمهی اله |
۳۲۱۴ | N | چون که بیاین شرب کم داری سکون | * | چون ز ابراری جدا و ز یشربون |
۳۲۱۵ | N | گر ببینی یک نفس حسن ودود | * | اندر آتش افکنی جان و وجود |
۳۲۱۶ | N | جیفه بینی بعد از آن این شرب را | * | چون ببینی کر و فر قرب را |
۳۲۱۷ | N | همچو شه زاده رسی در یار خویش | * | پس برون آری ز پا تو خار خویش |
۳۲۱۸ | N | جهد کن در بیخودی خود را بیاب | * | زودتر و الله اعلم بالصواب |
۳۲۱۹ | N | هر زمانی هین مشو با خویش جفت | * | هر زمان چون خر در آب و گل میفت |
۳۲۲۰ | N | از قصور چشم باشد آن عثار | * | که نبیند شیب و بالا کوروار |
۳۲۲۱ | N | بوی پیراهان یوسف کن سند | * | ز انکه بویش چشم روشن میکند |
۳۲۲۲ | N | صورت پنهان و آن نور جبین | * | کرده چشم انبیا را دور بین |
۳۲۲۳ | N | نور آن رخسار برهاند ز نار | * | هین مشو قانع به نور مستعار |
۳۲۲۴ | N | چشم را این نور حالی بین کند | * | جسم و عقل و روح را گرگین کند |
۳۲۲۵ | N | صورتش نور است و در تحقیق نار | * | گر ضیا خواهی دو دست از وی بدار |
۳۲۲۶ | N | دم به دم در رو فتد هر جا رود | * | دیده و جانی که حالی بین بود |
۳۲۲۷ | N | دور بیند دور بین بیهنر | * | همچنان که دور دیدن خواب در |
۳۲۲۸ | N | خفته باشی بر لب جو خشک لب | * | میدوی سوی سراب اندر طلب |
۳۲۲۹ | N | دور میبینی سراب و میدوی | * | عاشق آن بینش خود میشوی |
۳۲۳۰ | N | میزنی در خواب با یاران تو لاف | * | که منم بینا دل و پرده شکاف |
۳۲۳۱ | N | نک بدان سو آب دیدم هین شتاب | * | تا رویم آن جا و آن باشد سراب |
۳۲۳۲ | N | هر قدم زین آب تازی دورتر | * | دو دوان سوی سراب با غرر |
۳۲۳۳ | N | عین آن عزمت حجاب این شده | * | که به تو پیوسته است و آمده |
۳۲۳۴ | N | بس کسا عزمی به جایی میکند | * | از مقامی کان غرض در وی بود |
۳۲۳۵ | N | دید و لاف خفته میناید بکار | * | جز خیالی نیست دست از وی بدار |
۳۲۳۶ | N | خوابناکی لیک هم بر راه خسب | * | اللَّه اللَّه بر ره اللَّه خسب |
۳۲۳۷ | N | تا بود که سالکی بر تو زند | * | از خیالات نعاست بر کند |
۳۲۳۸ | N | خفته را گر فکر گردد همچو موی | * | او از آن دقت نیابد راه کوی |
۳۲۳۹ | N | فکر خفته گر دو تا و گر سه تاست | * | هم خطا اندر خطا اندر خطاست |
۳۲۴۰ | N | موج بر وی میزند بیاحتراز | * | خفته پویان در بیابان دراز |
۳۲۴۱ | N | خفته میبیند عطشهای شدید | * | آب اقرب منه مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ |