block:4121
۳۱۶۰ | N | او شنیده بود از دور این خبر | * | که اسیر پیره زن گشت آن پسر |
۳۱۶۱ | N | کان عجوزه بود اندر جادویی | * | بینظیر و ایمن از مثل و دویی |
۳۱۶۲ | N | دست بر بالای دست است ای فتی | * | در فن و در زور تا ذات خدا |
۳۱۶۳ | N | منتهای دستها دست خداست | * | بحر بیشک منتهای سیلهاست |
۳۱۶۴ | N | هم از او گیرند مایه ابرها | * | هم بدو باشد نهایت سیل را |
۳۱۶۵ | N | گفت شاهش کاین پسر از دست رفت | * | گفت اینک آمدم درمان زفت |
۳۱۶۶ | N | نیست همتا زال را زین ساحران | * | جز من داهی رسیده ز آن کران |
۳۱۶۷ | N | چون کف موسی به امر کردگار | * | نک بر آرم من ز سحر او دمار |
۳۱۶۸ | N | که مرا این علم آمد ز آن طرف | * | نه ز شاگردی سحر مستخف |
۳۱۶۹ | N | آمدم تا بر گشایم سحر او | * | تا نماند شاه زاده زرد رو |
۳۱۷۰ | N | سوی گورستان برو وقت سحور | * | پهلوی دیوار هست اسپید گور |
۳۱۷۱ | N | سوی قبله باز کاو آن جای را | * | تا ببینی قدرت و صنع خدا |
۳۱۷۲ | N | بس دراز است این حکایت تو ملول | * | زبده را گویم رها کردم فضول |
۳۱۷۳ | N | آن گرههای گران را بر گشاد | * | پس ز محنت پور شه را راه داد |
۳۱۷۴ | N | آن پسر با خویش آمد شد دوان | * | سوی تخت شاه با صد امتحان |
۳۱۷۵ | N | سجده کرد و بر زمین میزد ذقن | * | در بغل کرده پسر تیغ و کفن |
۳۱۷۶ | N | شاه آیین بست و اهل شهر شاد | * | و آن عروس ناامید بیمراد |
۳۱۷۷ | N | عالم از سر زنده گشت و پر فروز | * | ای عجب آن روز روز امروز روز |
۳۱۷۸ | N | یک عروسی کرد شاه او را چنان | * | که جلاب قند بد پیش سگان |
۳۱۷۹ | N | جادوی کمپیر از غصه بمرد | * | روی و خوی زشت با مالک سپرد |
۳۱۸۰ | N | شاه زاده در تعجب مانده بود | * | کز من او عقل و نظر چون در ربود |
۳۱۸۱ | N | نو عروسی دید همچون ماه حسن | * | که همیزد بر ملیحان راه حسن |
۳۱۸۲ | N | گشت بیهوش و به رو اندر فتاد | * | تا سه روز از جسم وی گم شد فؤاد |
۳۱۸۳ | N | سه شبانه روز او ز خود بیهوش گشت | * | تا که خلق از غشی او پر جوش گشت |
۳۱۸۴ | N | از گلاب و از علاج آمد بخود | * | اندک اندک فهم گشتش نیک و بد |
۳۱۸۵ | N | بعد سالی گفت شاهش در سخن | * | کای پسر یاد آر از آن یار کهن |
۳۱۸۶ | N | یاد آور ز آن ضجیع و ز آن فراش | * | تا بدین حد بیوفا و مر مباش |
۳۱۸۷ | N | گفت رو من یافتم دار السرور | * | وارهیدم از چه دار الغرور |
۳۱۸۸ | N | همچنان باشد چو مومن راه یافت | * | سوی نور حق ز ظلمت روی تافت |