block:4120
۳۱۲۹ | N | مادر شه زاده گفت از نقص عقل | * | شرط کفویت بود در عقل و نقل |
۳۱۳۰ | N | تو ز شح و بخل خواهی و ز دها | * | تا ببندی پور ما را بر گدا |
۳۱۳۱ | N | گفت صالح را گدا گفتن خطاست | * | کاو غنی القلب از داد خداست |
۳۱۳۲ | N | در قناعت میگریزد از تقی | * | نه از لئیمی و کسل همچون گدا |
۳۱۳۳ | N | قلتی کان از قناعت وز تقاست | * | آن ز فقر و قلت دونان جداست |
۳۱۳۴ | N | حبهای آن گر بیابد سر نهد | * | وین ز گنج زر به همت میجهد |
۳۱۳۵ | N | شه که او از حرص قصد هر حرام | * | میکند او را گدا گوید همام |
۳۱۳۶ | N | گفت کو شهر و قلاع او را جهیز | * | یا نثار گوهر و دینار ریز |
۳۱۳۷ | N | گفت رو هر کاو غم دین بر گزید | * | باقی غمها خدا از وی برید |
۳۱۳۸ | N | غالب آمد شاه و دادش دختری | * | از نژاد صالحی خوش جوهری |
۳۱۳۹ | N | در ملاحت خود نظیر خود نداشت | * | چهرهاش تابانتر از خورشید چاشت |
۳۱۴۰ | N | حسن دختر این خصالش آن چنان | * | کز نکویی مینگنجد در بیان |
۳۱۴۱ | N | صید دین کن تا رسد اندر تبع | * | حسن و مال و جاه و بخت منتفع |
۳۱۴۲ | N | آخرت قطار اشتر دان به ملک | * | در تبع دنیاش همچون پشم و پشک |
۳۱۴۳ | N | پشم بگزینی شتر نبود ترا | * | ور بود اشتر چه قیمت پشم را |
۳۱۴۴ | N | چون بر آمد این نکاح آن شاه را | * | با نژاد صالحان بیمرا |
۳۱۴۵ | N | از قضا کمپیرکی جادو که بود | * | عاشق شه زادهی با حسن و جود |
۳۱۴۶ | N | جادویی کردش عجوزهی کابلی | * | که برد ز آن رشک سحر بابلی |
۳۱۴۷ | N | شه بچه شد عاشق کمپیر زشت | * | تا عروس و آن عروسی را بهشت |
۳۱۴۸ | N | یک سیه دیوی و کابولی زنی | * | گشت بر شه زاده ناگه ره زنی |
۳۱۴۹ | N | آن نود ساله عجوز گنده کس | * | نه خرد هشت آن ملک را و نه بس |
۳۱۵۰ | N | تا به سالی بود شه زاده اسیر | * | بوسه جایش نعل کفش گنده پیر |
۳۱۵۱ | N | صحبت کمپیر او را میدرود | * | تا ز کاهش نیم جانی مانده بود |
۳۱۵۲ | N | دیگران از ضعف وی با درد سر | * | او ز سکر سحر از خود بیخبر |
۳۱۵۳ | N | این جهان بر شاه چون زندان شده | * | وین پسر بر گریهشان خندان شده |
۳۱۵۴ | N | شاه بس بیچاره شد در برد و مات | * | روز و شب میکرد قربان و زکات |
۳۱۵۵ | N | ز انکه هر چاره که میکرد آن پدر | * | عشق کمپیرک همیشد بیشتر |
۳۱۵۶ | N | پس یقین گشتش که مطلق آن سری است | * | چاره او را بعد از این لابهگری است |
۳۱۵۷ | N | سجده میکرد او که فرمانت رواست | * | غیر حق بر ملک حق فرمان که راست |
۳۱۵۸ | N | لیک این مسکین همیسوزد چو عود | * | دست گیرش ای رحیم و ای ودود |
۳۱۵۹ | N | تا ز یا رب یا رب و افغان شاه | * | ساحری استاد پیش آمد ز راه |