block:4117
۳۰۵۱ | N | هست بازیهای آن شیر علم | * | مخبری از بادهای مکتتم |
۳۰۵۲ | N | گر نبودی جنبش آن بادها | * | شیر مرده کی بجستی در هوا |
۳۰۵۳ | N | ز آن شناسی باد را گر آن صباست | * | یا دبور است این بیان آن خفاست |
۳۰۵۴ | N | این بدن مانند آن شیر علم | * | فکر میجنباند او را دمبهدم |
۳۰۵۵ | N | فکر کان از مشرق آید آن صباست | * | وان که از مغرب دبور با وباست |
۳۰۵۶ | N | مشرق این باد فکرت دیگر است | * | مغرب این باد فکرت ز آن سر است |
۳۰۵۷ | N | مه جماد است و بود شرقش جماد | * | جان جان جان بود شرق فؤاد |
۳۰۵۸ | N | شرق خورشیدی که شد باطن فروز | * | قشر و عکس آن بود خورشید روز |
۳۰۵۹ | N | ز انکه چون مرده بود تن بیلهب | * | پیش او نه روز بنماید نه شب |
۳۰۶۰ | N | ور نباشد آن چو این باشد تمام | * | بیشب و بیروز دارد انتظام |
۳۰۶۱ | N | همچنان که چشم میبیند به خواب | * | بیمه و خورشید ماه و آفتاب |
۳۰۶۲ | N | نوم ما چون شد اخ الموت ای فلان | * | زین برادر آن برادر را بدان |
۳۰۶۳ | N | ور بگویندت که هست آن فرع این | * | مشنو آن را ای مقلد بییقین |
۳۰۶۴ | N | میببیند خواب جانت وصف حال | * | که به بیداری نبینی بیست سال |
۳۰۶۵ | N | در پی تعبیر آن تو عمرها | * | میدوی سوی شهان با دها |
۳۰۶۶ | N | که بگو آن خواب را تعبیر چیست | * | فرع گفتن این چنین سر را سگی است |
۳۰۶۷ | N | خواب عام است این و خود خواب خواص | * | باشد اصل اجتبا و اختصاص |
۳۰۶۸ | N | پیل باید تا چو خسبد او ستان | * | خواب بیند خطهی هندوستان |
۳۰۶۹ | N | خر نبیند هیچ هندستان به خواب | * | خر ز هندستان نکردهست اغتراب |
۳۰۷۰ | N | جان همچون پیل باید نیک زفت | * | تا به خواب او هند داند رفت تفت |
۳۰۷۱ | N | ذکر هندستان کند پیل از طلب | * | پس مصور گردد آن ذکرش به شب |
۳۰۷۲ | N | اذْکُرُوا اللَّهَ کار هر اوباش نیست | * | ارْجِعِی بر پای هر قلاش نیست |
۳۰۷۳ | N | لیک تو آیس مشو هم پیل باش | * | ور نه پیلی در پی تبدیل باش |
۳۰۷۴ | N | کیمیا سازان گردون را ببین | * | بشنو از میناگران هر دم طنین |
۳۰۷۵ | N | نقش بندانند در جو فلک | * | کارسازانند بهر لی و لک |
۳۰۷۶ | N | گر نبینی خلق مشکین جیب را | * | بنگر ای شب کور این آسیب را |
۳۰۷۷ | N | هر دم آسیب است بر ادراک تو | * | نبت نو نو رسته بین از خاک تو |
۳۰۷۸ | N | زین بد ابراهیم ادهم دیده خواب | * | بسط هندستان دل را بیحجاب |
۳۰۷۹ | N | لاجرم زنجیرها را بر درید | * | مملکت برهم زد و شد ناپدید |
۳۰۸۰ | N | آن نشان دید هندستان بود | * | که جهد از خواب و دیوانه شود |
۳۰۸۱ | N | میفشاند خاک بر تدبیرها | * | میدراند حلقهی زنجیرها |
۳۰۸۲ | N | آن چنان که گفت پیغمبر ز نور | * | که نشانش آن بود اندر صدور |
۳۰۸۳ | N | که تجافی آرد از دار الغرور | * | هم انابت آرد از دار السرور |
۳۰۸۴ | N | بهر شرح این حدیث مصطفی | * | داستانی بشنو ای یار صفا |