block:4115
۳۰۰۱ | N | گفت موسی ای خداوند حساب | * | نقش کردی باز چون کردی خراب |
۳۰۰۲ | N | نر و ماده نقش کردی جان فزا | * | و آنگهان ویران کنی این را چرا |
۳۰۰۳ | N | گفت حق دانم که این پرسش ترا | * | نیست از انکار و غفلت و ز هوا |
۳۰۰۴ | N | ور نه تادیب و عتابت کردمی | * | بهر این پرسش ترا آزردمی |
۳۰۰۵ | N | لیک میخواهی که در افعال ما | * | باز جویی حکمت و سر بقا |
۳۰۰۶ | N | تا از آن واقف کنی مر عام را | * | پخته گردانی بدین هر خام را |
۳۰۰۷ | N | قاصدا سایل شدی در کاشفی | * | بر عوام ار چه که تو ز آن واقفی |
۳۰۰۸ | N | ز انکه نیم علم آمد این سؤال | * | هر برونی را نباشد این مجال |
۳۰۰۹ | N | هم سؤال از علم خیزد هم جواب | * | همچنان که خار و گل از خاک و آب |
۳۰۱۰ | N | هم ضلال از علم خیزد هم هدی | * | همچنان که تلخ و شیرین از ندا |
۳۰۱۱ | N | ز آشنایی خیزد این بغض و ولا | * | وز غذای خوش بود سقم و قوی |
۳۰۱۲ | N | مستفید اعجمی شد آن کلیم | * | تا عجمیان را کند زین سر علیم |
۳۰۱۳ | N | ما هم از وی اعجمی سازیم خویش | * | پاسخش آریم چون بیگانه پیش |
۳۰۱۴ | N | خر فروشان خصم یکدیگر شدند | * | تا کلید قفل آن عقد آمدند |
۳۰۱۵ | N | پس بفرمودش خدا ای ذو لباب | * | چون بپرسیدی بیا بشنو جواب |
۳۰۱۶ | N | موسیا تخمی بکار اندر زمین | * | تا تو خود هم وادهی انصاف این |
۳۰۱۷ | N | چون که موسی کشت و شد کشتش تمام | * | خوشههایش یافت خوبی و نظام |
۳۰۱۸ | N | داس بگرفت و مر آن را میبرید | * | پس ندا از غیب در گوشش رسید |
۳۰۱۹ | N | که چرا کشتی کنی و پروری | * | چون کمالی یافت آن را میبری |
۳۰۲۰ | N | گفت یا رب ز آن کنم ویران و پست | * | که در اینجا دانه هست و کاه هست |
۳۰۲۱ | N | دانه لایق نیست در انبار کاه | * | کاه در انبار گندم هم تباه |
۳۰۲۲ | N | نیست حکمت این دو را آمیختن | * | فرق واجب میکند در بیختن |
۳۰۲۳ | N | گفت این دانش تو از کی یافتی | * | که به دانش بیدری بر ساختی |
۳۰۲۴ | N | گفت تمییزم تو دادی ای خدا | * | گفت پس تمییز چون نبود مرا |
۳۰۲۵ | N | در خلایق روحهای پاک هست | * | روحهای تیرهی گلناک هست |
۳۰۲۶ | N | این صدفها نیست در یک مرتبه | * | در یکی در است و در دیگر شبه |
۳۰۲۷ | N | واجب است اظهار این نیک و تباه | * | همچنانک اظهار گندمها ز کاه |
۳۰۲۸ | N | بهر اظهار است این خلق جهان | * | تا نماند گنج حکمتها نهان |
۳۰۲۹ | N | کنت کنزا گفت مخفیا شنو | * | جوهر خود گم مکن اظهار شو |