block:4114
۲۹۷۴ | N | من خلیل وقتم و او جبرئیل | * | من نخواهم در بلا او را دلیل |
۲۹۷۵ | N | او ادب ناموخت از جبریل راد | * | که بپرسید از خلیل حق مراد |
۲۹۷۶ | N | که مرادت هست تا یاری کنم | * | ور نه بگریزم سبکباری کنم |
۲۹۷۷ | N | گفت ابراهیم نی رو از میان | * | واسطه زحمت بود بعد العیان |
۲۹۷۸ | N | بهر این دنیاست مرسل رابطه | * | مومنان را ز انکه هست او واسطه |
۲۹۷۹ | N | هر دل ار سامع بدی وحی نهان | * | حرف و صوتی کی بدی اندر جهان |
۲۹۸۰ | N | گر چه او محو حق است و بیسر است | * | لیک کار من از آن نازکتر است |
۲۹۸۱ | N | کردهی او کردهی شاه است لیک | * | پیش ضعفم بد نماینده ست نیک |
۲۹۸۲ | N | آن چه عین لطف باشد بر عوام | * | قهر شد بر نازنینان کرام |
۲۹۸۳ | N | بس بلا و رنج میباید کشید | * | عامه را تا فرق بتوانند دید |
۲۹۸۴ | N | کاین حروف واسطهای یار غار | * | پیش واصل خار باشد خار خار |
۲۹۸۵ | N | بس بلا و رنج بایست و وقوف | * | تا رهد آن روح صافی از حروف |
۲۹۸۶ | N | لیک بعضی زین صدا کرتر شدند | * | باز بعضی صافی و برتر شدند |
۲۹۸۷ | N | همچو آب نیل آمد این بلا | * | سعد را آب است و خون بر اشقیا |
۲۹۸۸ | N | هر که پایان بینتر او مسعودتر | * | جدتر او کارد که افزون دید بر |
۲۹۸۹ | N | ز انکه داند کاین جهان کاشتن | * | هست بهر محشر و برداشتن |
۲۹۹۰ | N | هیچ عقدی بهر عین خود نبود | * | بلکه از بهر مقام ربح و سود |
۲۹۹۱ | N | هیچ نبود منکری گر بنگری | * | منکریاش بهر عین منکری |
۲۹۹۲ | N | بل برای قهر خصم اندر حسد | * | یا فزونی جستن و اظهار خود |
۲۹۹۳ | N | و آن فزونی هم پی طمع دگر | * | بیمعانی چاشنی ندهد صور |
۲۹۹۴ | N | ز آن همیپرسی چرا این میکنی | * | که صور زیت است و معنی روشنی |
۲۹۹۵ | N | ور نه این گفتن چرا از بهر چیست | * | چون که صورت بهر عین صورتی است |
۲۹۹۶ | N | این چرا گفتن سؤال از فایدهست | * | جز برای این چرا گفتن بد است |
۲۹۹۷ | N | از چه رو فاییدهجویی ای امین | * | چون بود فاییدهی این خود همین |
۲۹۹۸ | N | پس نقوش آسمان و اهل زمین | * | نیست حکمت کان بود بهر همین |
۲۹۹۹ | N | گر حکیمی نیست این ترتیب چیست | * | ور حکیمی هست پس فعلش تهی است |
۳۰۰۰ | N | کس نسازد نقش گرمابه و خضاب | * | جز پی قصد صواب و ناصواب |