vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4111

title of 4111
۲۸۸۱Nهیچ نقاشی نگارد زین نقش * بی‌امید نفع بهر عین نقش
۲۸۸۲Nبلکه بهر میهمانان و کهان * که به فرجه وارهند از اندهان
۲۸۸۳Nشادی بچگان و یاد دوستان * دوستان رفته را از نقش آن
۲۸۸۴Nهیچ کوزه‌گر کند کوزه شتاب * بهر عین کوزه نه بر بوی آب
۲۸۸۵Nهیچ کاسه‌گر کند کاسه‌ی تمام * بهر عین کاسه نه بهر طعام
۲۸۸۶Nهیچ خطاطی نویسد خط به فن * بهر عین خط نه بهر خواندن
۲۸۸۷Nنقش ظاهر بهر نقش غایب است * و آن برای غایب دیگر ببست
۲۸۸۸Nتا سوم چارم دهم بر می‌شمر * این فواید را به مقدار نظر
۲۸۸۹Nهمچو بازیهای شطرنج ای پسر * فایده‌ی هر لعب در تالی نگر
۲۸۹۰Nاین نهاده بهر آن لعب نهان * و آن برای آن و آن بهر فلان
۲۸۹۱Nهمچنین دیده جهات اندر جهات * در پی هم تا رسی در برد و مات
۲۸۹۲Nاول از بهر دوم باشد چنان * که شدن بر پایه‌های نردبان
۲۸۹۳Nو آن دوم بهر سوم می‌دان تمام * تا رسی تو پایه پایه تا به بام
۲۸۹۴Nشهوت خوردن ز بهر آن منی * و آن منی از بهر نسل و روشنی
۲۸۹۵Nکند بینش می‌نبیند غیر این * عقل او بی‌سیر چون نبت زمین
۲۸۹۶Nنبت را چه خوانده چه ناخوانده * هست پای او به گل درمانده
۲۸۹۷Nگر سرش جنبد به سیر باد رو * تو به سر جنبانی‌اش غره مشو
۲۸۹۸Nآن سرش گوید سمعنا ای صبا * پای او گوید عصینا خلنا
۲۸۹۹Nچون نداند سیر می‌راند چو عام * بر توکل می‌نهد چون کور گام
۲۹۰۰Nبر توکل تا چه آید در نبرد * چون توکل کردن اصحاب نرد
۲۹۰۱Nو آن نظرهایی که آن افسرده نیست * جز رونده و جز درنده‌ی پرده نیست
۲۹۰۲Nآن چه در ده سال خواهد آمدن * این زمان بیند به چشم خویشتن
۲۹۰۳Nهمچنین هر کس به اندازه‌ی نظر * غیب و مستقبل ببیند خیر و شر
۲۹۰۴Nچون که سد پیش و سد پس نماند * شد گزاره چشم و لوح غیب خواند
۲۹۰۵Nچون نظر پس کرد تا بدو وجود * ماجرا و آغاز هستی رو نمود
۲۹۰۶Nبحث املاک زمین با کبریا * در خلیفه کردن بابای ما
۲۹۰۷Nچون نظر در پیش افکند او بدید * آن چه خواهد بود تا محشر پدید
۲۹۰۸Nپس ز پس می‌بیند او تا اصل اصل * پیش می‌بیند عیان تا روز فصل
۲۹۰۹Nهر کسی اندازه‌ی روشن دلی * غیب را بیند به قدر صیقلی
۲۹۱۰Nهر که صیقل بیش کرد او بیش دید * بیشتر آمد بر او صورت پدید
۲۹۱۱Nگر تو گویی کان صفا فضل خداست * نیز این توفیق صیقل ز آن عطاست
۲۹۱۲Nقدر همت باشد آن جهد و دعا * لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی
۲۹۱۳Nواهب همت خداوند است و بس * همت شاهی ندارد هیچ خس
۲۹۱۴Nنیست تخصیص خدا کس را به کار * مانع طوع و مراد و اختیار
۲۹۱۵Nلیک چون رنجی دهد بد بخت را * او گریزاند به کفران رخت را
۲۹۱۶Nنیک بختی را چو حق رنجی دهد * رخت را نزدیکتر وا می‌نهد
۲۹۱۷Nبد دلان از بیم جان در کارزار * کرده اسباب هزیمت اختیار
۲۹۱۸Nپر دلان در جنگ هم از بیم جان * حمله کرده سوی صف دشمنان
۲۹۱۹Nرستمان را ترس و غم وا پیش برد * هم ز ترس آن بد دل اندر خویش مرد
۲۹۲۰Nچون محک آمد بلا و بیم جان * ز آن پدید آید شجاع از هر جبان