block:4111
۲۸۸۱ | N | هیچ نقاشی نگارد زین نقش | * | بیامید نفع بهر عین نقش |
۲۸۸۲ | N | بلکه بهر میهمانان و کهان | * | که به فرجه وارهند از اندهان |
۲۸۸۳ | N | شادی بچگان و یاد دوستان | * | دوستان رفته را از نقش آن |
۲۸۸۴ | N | هیچ کوزهگر کند کوزه شتاب | * | بهر عین کوزه نه بر بوی آب |
۲۸۸۵ | N | هیچ کاسهگر کند کاسهی تمام | * | بهر عین کاسه نه بهر طعام |
۲۸۸۶ | N | هیچ خطاطی نویسد خط به فن | * | بهر عین خط نه بهر خواندن |
۲۸۸۷ | N | نقش ظاهر بهر نقش غایب است | * | و آن برای غایب دیگر ببست |
۲۸۸۸ | N | تا سوم چارم دهم بر میشمر | * | این فواید را به مقدار نظر |
۲۸۸۹ | N | همچو بازیهای شطرنج ای پسر | * | فایدهی هر لعب در تالی نگر |
۲۸۹۰ | N | این نهاده بهر آن لعب نهان | * | و آن برای آن و آن بهر فلان |
۲۸۹۱ | N | همچنین دیده جهات اندر جهات | * | در پی هم تا رسی در برد و مات |
۲۸۹۲ | N | اول از بهر دوم باشد چنان | * | که شدن بر پایههای نردبان |
۲۸۹۳ | N | و آن دوم بهر سوم میدان تمام | * | تا رسی تو پایه پایه تا به بام |
۲۸۹۴ | N | شهوت خوردن ز بهر آن منی | * | و آن منی از بهر نسل و روشنی |
۲۸۹۵ | N | کند بینش مینبیند غیر این | * | عقل او بیسیر چون نبت زمین |
۲۸۹۶ | N | نبت را چه خوانده چه ناخوانده | * | هست پای او به گل درمانده |
۲۸۹۷ | N | گر سرش جنبد به سیر باد رو | * | تو به سر جنبانیاش غره مشو |
۲۸۹۸ | N | آن سرش گوید سمعنا ای صبا | * | پای او گوید عصینا خلنا |
۲۸۹۹ | N | چون نداند سیر میراند چو عام | * | بر توکل مینهد چون کور گام |
۲۹۰۰ | N | بر توکل تا چه آید در نبرد | * | چون توکل کردن اصحاب نرد |
۲۹۰۱ | N | و آن نظرهایی که آن افسرده نیست | * | جز رونده و جز درندهی پرده نیست |
۲۹۰۲ | N | آن چه در ده سال خواهد آمدن | * | این زمان بیند به چشم خویشتن |
۲۹۰۳ | N | همچنین هر کس به اندازهی نظر | * | غیب و مستقبل ببیند خیر و شر |
۲۹۰۴ | N | چون که سد پیش و سد پس نماند | * | شد گزاره چشم و لوح غیب خواند |
۲۹۰۵ | N | چون نظر پس کرد تا بدو وجود | * | ماجرا و آغاز هستی رو نمود |
۲۹۰۶ | N | بحث املاک زمین با کبریا | * | در خلیفه کردن بابای ما |
۲۹۰۷ | N | چون نظر در پیش افکند او بدید | * | آن چه خواهد بود تا محشر پدید |
۲۹۰۸ | N | پس ز پس میبیند او تا اصل اصل | * | پیش میبیند عیان تا روز فصل |
۲۹۰۹ | N | هر کسی اندازهی روشن دلی | * | غیب را بیند به قدر صیقلی |
۲۹۱۰ | N | هر که صیقل بیش کرد او بیش دید | * | بیشتر آمد بر او صورت پدید |
۲۹۱۱ | N | گر تو گویی کان صفا فضل خداست | * | نیز این توفیق صیقل ز آن عطاست |
۲۹۱۲ | N | قدر همت باشد آن جهد و دعا | * | لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی |
۲۹۱۳ | N | واهب همت خداوند است و بس | * | همت شاهی ندارد هیچ خس |
۲۹۱۴ | N | نیست تخصیص خدا کس را به کار | * | مانع طوع و مراد و اختیار |
۲۹۱۵ | N | لیک چون رنجی دهد بد بخت را | * | او گریزاند به کفران رخت را |
۲۹۱۶ | N | نیک بختی را چو حق رنجی دهد | * | رخت را نزدیکتر وا مینهد |
۲۹۱۷ | N | بد دلان از بیم جان در کارزار | * | کرده اسباب هزیمت اختیار |
۲۹۱۸ | N | پر دلان در جنگ هم از بیم جان | * | حمله کرده سوی صف دشمنان |
۲۹۱۹ | N | رستمان را ترس و غم وا پیش برد | * | هم ز ترس آن بد دل اندر خویش مرد |
۲۹۲۰ | N | چون محک آمد بلا و بیم جان | * | ز آن پدید آید شجاع از هر جبان |