vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4110

title of 4110
۲۸۳۳Nدی یکی می‌گفت عالم حادث است * فانی است این چرخ و حقش وارث است
۲۸۳۴Nفلسفیی گفت چون دانی حدوث * حادثی ابر چون داند غیوث
۲۸۳۵Nذره‌ای خود نیستی از انقلاب * تو چه می‌دانی حدوث آفتاب
۲۸۳۶Nکرمکی کاندر حدث باشد دفین * کی بداند آخر و بدو زمین
۲۸۳۷Nاین به تقلید از پدر بشنیده‌ای * از حماقت اندر این پیچیده‌ای
۲۸۳۸Nچیست برهان بر حدوث این بگو * ور نه خامش کن فزون گویی مجو
۲۸۳۹Nگفت دیدم اندر این بحر عمیق * بحث می‌کردند روزی دو فریق
۲۸۴۰Nدر جدال و در خصام و در ستوه * گشت هنگامه بر آن دو کس گروه
۲۸۴۱Nمن به سوی جمع هنگامه شدم * اطلاع از حال ایشان بستدم
۲۸۴۲Nآن یکی می‌گفت گردون فانی است * بی‌گمانی این بنا را بانی است
۲۸۴۳Nو آن دگر گفت این قدیم و بی‌کی است * نیستش بانی و یا بانی وی است
۲۸۴۴Nگفت منکر گشته‌ای خلاق را * روز و شب آرنده و رزاق را
۲۸۴۵Nگفت بی‌برهان نخواهم من شنید * آن چه گولی آن به تقلیدی گزید
۲۸۴۶Nهین بیاور حجت و برهان که من * نشنوم بی‌حجت این را در زمن
۲۸۴۷Nگفت حجت در درون جانم است * در درون جان نهان برهانم است
۲۸۴۸Nتو نمی‌بینی هلال از ضعف چشم * من همی‌بینم مکن بر من تو خشم
۲۸۴۹Nگفت‌وگو بسیار گشت و خلق گیج * در سر و پایان این چرخ بسیج
۲۸۵۰Nگفت یارا در درونم حجتی است * بر حدوث آسمانم آیتی است
۲۸۵۱Nمن یقین دارم نشانش آن بود * مر یقین دان را که در آتش رود
۲۸۵۲Nدر زبان می‌ناید آن حجت بدان * همچو حال سر عشق عاشقان
۲۸۵۳Nنیست پیدا سر گفت‌وگوی من * جز که زردی و نزاری روی من
۲۸۵۴Nاشک و خون بر رخ روانه می‌دود * حجت حسن و جمالش می‌شود
۲۸۵۵Nگفت من اینها ندانم حجتی * که بود در پیش عامه آیتی
۲۸۵۶Nگفت چون قلبی و نقدی دم زنند * که تو قلبی من نکویم ارجمند
۲۸۵۷Nهست آتش امتحان آخرین * کاندر آتش در فتند این دو قرین
۲۸۵۸Nعام و خاص از حالشان عالم شوند * از گمان و شک سوی ایقان روند
۲۸۵۹Nآب و آتش آمد ای جان امتحان * نقد و قلبی را که آن باشد نهان
۲۸۶۰Nتا من و تو هر دو در آتش رویم * حجت باقی حیرانان شویم
۲۸۶۱Nتا من و تو هر دو در بحر اوفتیم * که من و تو این گره را آیتیم
۲۸۶۲Nهمچنان کردند و در آتش شدند * هر دو خود را بر تف آتش زدند
۲۸۶۳Nآن خدا گوینده مرد مدعی * رست و سوزید اندر آتش آن دعی
۲۸۶۴Nاز موذن بشنو این اعلام را * کوری افزون روان خام را
۲۸۶۵Nکه نسوزیده‌ست این نام از اجل * کش مستی صدر بوده ست و اجل
۲۸۶۶Nصد هزاران زین رهان اندر قران * بر دریده پرده‌های منکران
۲۸۶۷Nچون گرو بستند غالب شد صواب * در دوام و معجزات و در جواب
۲۸۶۸Nفهم کردم کان که دم زد از سبق * و ز حدوث چرخ پیروز است و حق
۲۸۶۹Nحجت منکر هماره زرد رو * یک نشان بر صدق آن انکار کو
۲۸۷۰Nیک مناره در ثنای منکران * کو در این عالم که تا باشد نشان
۲۸۷۱Nمنبری کو که بر آن جا مخبری * یاد آرد روزگار منکری
۲۸۷۲Nروی دینار و درم از نامشان * تا قیامت می‌دهد زین حق نشان
۲۸۷۳Nسکه‌ی شاهان همی‌گردد دگر * سکه‌ی احمد ببین تا مستقر
۲۸۷۴Nبر رخ نقره و یا روی زری * وانما بر سکه نام منکری
۲۸۷۵Nخود مگیر این معجزه چون آفتاب * صد زبان بین نام او أُمُّ الْکِتابِ
۲۸۷۶Nزهره نی کس را که یک حرفی از آن * یا بدزدد یا فزاید در بیان
۲۸۷۷Nیار غالب شو که تا غالب شوی * یار مغلوبان مشو هین ای غوی
۲۸۷۸Nحجت منکر همین آمد که من * غیر این ظاهر نمی‌بینم وطن
۲۸۷۹Nهیچ نندیشد که هر جا ظاهری است * آن ز حکمتهای پنهان مخبری است
۲۸۸۰Nفایده‌ی هر ظاهری خود باطن است * همچو نفع اندر دواها کامن است