block:4103
۲۶۲۸ | N | باز اسپیدی به کمپیری دهی | * | او ببرد ناخنش بهر بهی |
۲۶۲۹ | N | ناخنی که اصل کار است و شکار | * | کور کمپیرک ببرد کوروار |
۲۶۳۰ | N | که کجا بودهست مادر که ترا | * | ناخنان زین سان دراز است ای کیا |
۲۶۳۱ | N | ناخن و منقار و پرش را برید | * | وقت مهر این میکند زال پلید |
۲۶۳۲ | N | چون که تتماجش دهد او کم خورد | * | خشم گیرد مهرها را بر درد |
۲۶۳۳ | N | که چنین تتماج پختم بهر تو | * | تو تکبر مینمایی و عتو |
۲۶۳۴ | N | تو سزایی در همان رنج و بلا | * | نعمت و اقبال کی سازد ترا |
۲۶۳۵ | N | آب تتماجش دهد کاین را بگیر | * | گر نمیخواهی که نوشی ز آن فطیر |
۲۶۳۶ | N | آب تتماجش نگیرد طبع باز | * | زال بترنجد شود خشمش دراز |
۲۶۳۷ | N | از غضب آن آش سوزان بر سرش | * | زن فرو ریزد شود کل مغفرش |
۲۶۳۸ | N | اشک از آن چشمش فرو ریزد ز سوز | * | یاد آرد لطف شاه دل فروز |
۲۶۳۹ | N | ز آن دو چشم نازنین با دلال | * | که ز چهرهی شاه دارد صد کمال |
۲۶۴۰ | N | چشم ما زاغش شده پر زخم زاغ | * | چشم نیک از چشم بد با درد و داغ |
۲۶۴۱ | N | چشم دریا بسطتی کز بسط او | * | هر دو عالم مینماید تار مو |
۲۶۴۲ | N | گر هزاران چرخ در چشمش رود | * | همچو چشمه پیش قلزم گم شود |
۲۶۴۳ | N | چشم بگذشته از این محسوسها | * | یافته از غیب بینی بوسها |
۲۶۴۴ | N | خود نمییابم یکی گوشی که من | * | نکتهای گویم از آن چشم حسن |
۲۶۴۵ | N | میچکید آن آب محمود جلیل | * | میربودی قطرهاش را جبرئیل |
۲۶۴۶ | N | تا بمالد در پر و منقار خویش | * | گر دهد دستوریاش آن خوب کیش |
۲۶۴۷ | N | باز گوید خشم کمپیر ار فروخت | * | فر و نور و صبر و علمم را نسوخت |
۲۶۴۸ | N | باز جانم باز صد صورت تند | * | زخم بر ناقه نه بر صالح زند |
۲۶۴۹ | N | صالح از یک دم که آرد باشکوه | * | صد چنان ناقه بزاید متن کوه |
۲۶۵۰ | N | دل همیگوید خموش و هوش دار | * | ور نه درانید غیرت پود و تار |
۲۶۵۱ | N | غیرتش را هست صد حلم نهان | * | ور نه سوزیدی به یک دم صد جهان |
۲۶۵۲ | N | نخوت شاهی گرفتش جای پند | * | تا دل خود را ز بند پند کند |
۲۶۵۳ | N | که کنم با رای هامان مشورت | * | کاوست پشت ملک و قطب مقدرت |
۲۶۵۴ | N | مصطفی را رایزن صدیق رب | * | رایزن بو جهل را شد بو لهب |
۲۶۵۵ | N | عرق جنسیت چنانش جذب کرد | * | کان نصیحتها به پیشش گشت سرد |
۲۶۵۶ | N | جنس سوی جنس صد پره پرد | * | بر خیالش بندها را بر درد |