vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4091

title of 4091
۲۳۸۴Nچنبره‌ی دید جهان ادراک تست * پرده‌ی پاکان حس ناپاک تست
۲۳۸۵Nمدتی حس را بشو ز آب عیان * این چنین دان جامه شوی صوفیان
۲۳۸۶Nچون شدی تو پاک پرده بر کند * جان پاکان خویش بر تو می‌زند
۲۳۸۷Nجمله عالم گر بود نور و صور * چشم را باشد از آن خوبی خبر
۲۳۸۸Nچشم بستی گوش می‌آری به پیش * تا نمایی زلف و رخساره‌ی بتیش
۲۳۸۹Nگوش گوید من به صورت نگروم * صورت ار بانگی زند من بشنوم
۲۳۹۰Nعالمم من لیک اندر فن خویش * فن من جز حرف و صوتی نیست بیش
۲۳۹۱Nهین بیا بینی ببین این خوب را * نیست در خور بینی این مطلوب را
۲۳۹۲Nگر بود مشک و گلابی بو برم * فن من این است و علم و مخبرم
۲۳۹۳Nکی ببینم من رخ آن سیم ساق * هین مکن تکلیف ما لیس یطاق
۲۳۹۴Nباز حس کژ نبیند غیر کژ * خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ
۲۳۹۵Nچشم احول از یکی دیدن یقین * دان که معزول است ای خواجه‌ی معین
۲۳۹۶Nتو که فرعونی همه مکری و زرق * مر مرا از خود نمی‌دانی تو فرق
۲۳۹۷Nمنگر از خود در من ای کژ باز تو * تا یکی تو را نبینی تو دو تو
۲۳۹۸Nبنگر اندر من ز من یک ساعتی * تا ورای کون بینی ساحتی
۲۳۹۹Nوارهی از تنگی و از ننگ و نام * عشق اندر عشق بینی و السلام
۲۴۰۰Nپس بدانی چون که رستی از بدن * گوش و بینی چشم می‌داند شدن
۲۴۰۱Nراست گفته است آن شه شیرین زبان * چشم گردد مو به موی عارفان
۲۴۰۲Nچشم را چشمی نبود اول یقین * در رحم بود او جنین گوشتین
۲۴۰۳Nعلت دیدن مدان پیه ای پسر * ور نه خواب اندر ندیدی کس صور
۲۴۰۴Nآن پری و دیو می‌بیند شبیه * نیست اندر دیدگاه هر دو پیه
۲۴۰۵Nنور را با پیه خود نسبت نبود * نسبتش بخشید خلاق ودود
۲۴۰۶Nآدم است از خاک کی ماند به خاک * جنی است از نار بی‌هیچ اشتراک
۲۴۰۷Nنیست مانند آی آتش آن پری * گر چه اصلش اوست چون می‌بنگری
۲۴۰۸Nمرغ از باد است کی ماند به باد * نامناسب را خدا نسبت بداد
۲۴۰۹Nنسبت این فرعها با اصلها * هست بی‌چون گر چه دادش وصلها
۲۴۱۰Nآدمی چون زاده‌ی خاک هباست * این پسر را با پدر نسبت کجاست
۲۴۱۱Nنسبتی گر هست مخفی از خرد * هست بی‌چون و خرد کی پی برد
۲۴۱۲Nباد را بی‌چشم اگر بینش نداد * فرق چون می‌کرد اندر قوم عاد
۲۴۱۳Nچون همی‌دانست مومن از عدو * چون همی‌دانست می را از کدو
۲۴۱۴Nآتش نمرود را گر چشم نیست * با خلیلش چون تجشم کردنی است
۲۴۱۵Nگر نبودی نیل را آن نور و دید * از چه قبطی را ز سبطی می‌گزید
۲۴۱۶Nگر نه کوه و سنگ با دیدار شد * پس چرا داود را او یار شد
۲۴۱۷Nاین زمین را گر نبودی چشم جان * از چه قارون را فرو خورد آن چنان
۲۴۱۸Nگر نبودی چشم دل حنانه را * چون بدیدی هجر آن فرزانه را
۲۴۱۹Nسنگ ریزه گر نبودی دیده‌ور * چون گواهی دادی اندر مشت در
۲۴۲۰Nای خرد بر کش تو پر و بالها * سوره بر خوان زلزلت زلزالها
۲۴۲۱Nدر قیامت این زمین بر نیک و بد * کی ز نادیده گواهیها دهد
۲۴۲۲Nکه تحدث حالها و اخبارها * تظهر الارض لنا اسرارها
۲۴۲۳Nاین فرستادن مرا پیش تو میر * هست برهانی که بد مرسل خبیر
۲۴۲۴Nکاین چنین دارو چنین ناسور را * هست در خور از پی میسور را
۲۴۲۵Nواقعاتی دیده بودی پیش از این * که خدا خواهد مرا کردن گزین
۲۴۲۶Nمن عصا و نور بگرفته به دست * شاخ گستاخ ترا خواهم شکست
۲۴۲۷Nواقعات سهمگین از بهر این * گونه گونه می‌نمودت رب دین
۲۴۲۸Nدر خور سر بد و طغیان تو * تا بدانی کاوست در خور دان تو
۲۴۲۹Nتا بدانی کاو حکیم است و خبیر * مصلح امراض درمان ناپذیر
۲۴۳۰Nتو به تاویلات می‌گشتی از آن * کور و کر کاین هست از خواب گران
۲۴۳۱Nو آن طبیب و آن منجم در لمع * دید تعبیرش بپوشید از طمع
۲۴۳۲Nگفت دور از دولت و از شاهی‌ات * که در آید غصه در آگاهی‌ات
۲۴۳۳Nاز غذای مختلف یا از طعام * طبع شوریده همی‌بیند منام
۲۴۳۴Nز انکه دید او که نصیحت جو نه‌ای * تند و خون‌خواری و مسکین خو نه‌ای
۲۴۳۵Nپادشاهان خون کنند از مصلحت * لیک رحمتشان فزون است از عنت
۲۴۳۶Nشاه را باید که باشد خوی رب * رحمت او سبق دارد بر غضب
۲۴۳۷Nنه غضب غالب بود مانند دیو * بی‌ضرورت خون کند از بهر ریو
۲۴۳۸Nنه حلیمی مخنث‌وار نیز * که شود زن روسپی ز آن و کنیز
۲۴۳۹Nدیو خانه کرده بودی سینه را * قبله‌ای سازیده بودی کینه را
۲۴۴۰Nشاخ تیزت بس جگرها را که خست * نک عصایم شاخ شوخت را شکست