vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4090

title of 4090
۲۳۴۱Nآن یکی آمد زمین را می‌شکافت * ابلهی فریاد کرد و بر نتافت
۲۳۴۲Nکاین زمین را از چه ویران می‌کنی * می‌شکافی و پریشان می‌کنی
۲۳۴۳Nگفت ای ابله برو بر من مران * تو عمارت از خرابی باز دان
۲۳۴۴Nکی شود گلزار و گندم‌زار این * تا نگردد زشت و ویران این زمین
۲۳۴۵Nکی شود بستان و کشت و برگ و بر * تا نگردد نظم او زیر و زبر
۲۳۴۶Nتا بنشکافی به نشتر ریش چغز * کی شود نیکو و کی گردید نغز
۲۳۴۷Nتا نشوید خلطهایت از دوا * کی رود شورش کجا آید شفا
۲۳۴۸Nپاره پاره کرده درزی جامه را * کس زند آن درزی علامه را
۲۳۴۹Nکه چرا این اطلس بگزیده را * بر دریدی چه کنم بدریده را
۲۳۵۰Nهر بنای کهنه کابادان کنند * نه که اول کهنه را ویران کنند
۲۳۵۱Nهمچنین نجار و حداد و قصاب * هستشان پیش از عمارتها خراب
۲۳۵۲Nآن هلیله و آن بلیله کوفتن * ز آن تلف، گردند معموری تن
۲۳۵۳Nتا نکوبی گندم اندر آسیا * کی شود آراسته ز آن خوان ما
۲۳۵۴Nآن تقاضا کرد آن نان و نمک * که ز شستت وارهانم ای سمک
۲۳۵۵Nگر پذیری پند موسی وارهی * از چنین شست بد نامنتهی
۲۳۵۶Nبس که خود را کرده‌ای بنده‌ی هوا * کرمکی را کرده‌ای تو اژدها
۲۳۵۷Nاژدها را اژدها آورده‌ام * تا به اصلاح آورم من دم‌به‌دم
۲۳۵۸Nتا دم آن از دم این بشکند * مار من آن اژدها را بر کند
۲۳۵۹Nگر رضا دادی رهیدی از دو مار * ور نه از جانت بر آرد آن دمار
۲۳۶۰Nگفت الحق سخت استا جادویی * که در افکندی به مکر اینجا دویی
۲۳۶۱Nخلق یکدل را تو کردی دو گروه * جادویی رخنه کند در سنگ و کوه
۲۳۶۲Nگفت هستم غرق پیغام خدا * جادویی کی دید با نام خدا
۲۳۶۳Nغفلت و کفر است مایه‌ی جادوی * مشعله‌ی دین است جان موسوی
۲۳۶۴Nمن به جادویان چه مانم ای وقیح * کاز دمم پر رشک می‌گردد مسیح
۲۳۶۵Nمن به جادویان چه مانم ای جنب * که ز جانم نور می‌گیرد کتب
۲۳۶۶Nچون تو با پر هوا بر می‌پری * لا جرم بر من گمان آن می‌بری
۲۳۶۷Nهر که را افعال دام و دد بود * بر کریمانش گمان بد بود
۲۳۶۸Nچون تو جزو عالمی هر چون بوی * کل را بر وصف خود بینی غوی
۲۳۶۹Nگر تو بر گردی و بر گردد سرت * خانه را گردنده بیند منظرت
۲۳۷۰Nور تو در کشتی روی بر یم روان * ساحل یم را همی‌بینی دوان
۲۳۷۱Nگر تو باشی تنگدل از ملحمه * تنگ بینی جو دنیا را همه
۲۳۷۲Nور تو خوش باشی به کام دوستان * این جهان بنمایدت چون گلستان
۲۳۷۳Nای بسا کس رفته تا شام و عراق * او ندیده هیچ جز کفر و نفاق
۲۳۷۴Nوی بسا کس رفته تا هند و هری * او ندیده جز مگر بیع و شری
۲۳۷۵Nوی بسا کس رفته ترکستان و چین * او ندیده هیچ جز مکر و کمین
۲۳۷۶Nچون ندارد مدرکی جز رنگ و بو * جمله‌ی اقلیمها را گو بجو
۲۳۷۷Nگاو در بغداد آید ناگهان * بگذرد او زین سران تا آن سران
۲۳۷۸Nاز همه عیش و خوشیها و مزه * او نبیند جز که قشر خربزه
۲۳۷۹Nکه بود افتاده بر ره یا حشیش * لایق سیران گاوی یا خریش
۲۳۸۰Nخشک بر میخ طبیعت چون قدید * بسته‌ی اسباب جانش لا یزید
۲۳۸۱Nو آن فضای خرق اسباب و علل * هست ارض اللَّه ای صدر اجل
۲۳۸۲Nهر زمان مبدل شود چون نقش جان * نو به نو بیند جهانی در عیان
۲۳۸۳Nگر بود فردوس و انهار بهشت * چون فسرده‌ی یک صفت شد گشت زشت