vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4089

title of 4089
۲۳۰۱Nعقل ضد شهوت است ای پهلوان * آن که شهوت می‌تند عقلش مخوان
۲۳۰۲Nوهم خوانش آن که شهوت را گداست * وهم قلب نقد زر عقلهاست
۲۳۰۳Nبی‌محک پیدا نگردد وهم و عقل * هر دو را سوی محک کن زود نقل
۲۳۰۴Nاین محک قرآن و حال انبیا * چون محک مر قلب را گوید بیا
۲۳۰۵Nتا ببینی خویش را ز آسیب من * که نه‌ای اهل فراز و شیب من
۲۳۰۶Nعقل را گر اره‌ای سازد دو نیم * همچو زر باشد در آتش او بسیم
۲۳۰۷Nوهم مر فرعون عالم سوز را * عقل مر موسای جان افروز را
۲۳۰۸Nرفت موسی بر طریق نیستی * گفت فرعونش بگو تو کیستی
۲۳۰۹Nگفت من عقلم رسول ذو الجلال * حجه اللَّه‌ام امانم از ضلال
۲۳۱۰Nگفت نی خامش رها کن های و هو * نسبت و نام قدیمت را بگو
۲۳۱۱Nگفت که نسبت مرا از خاکدانش * نام اصلم کمترین بندگانش
۲۳۱۲Nبنده زاده‌ی آن خداوند وحید * زاده از پشت جواری و عبید
۲۳۱۳Nنسبت اصلم ز خاک و آب و گل * آب و گل را داد یزدان جان و دل
۲۳۱۴Nمرجع این جسم خاکم هم به خاک * مرجع تو هم به خاک ای سهمناک
۲۳۱۵Nاصل ما و اصل جمله سرکشان * هست از خاکی و آن را صد نشان
۲۳۱۶Nکه مدد از خاک می‌گیرد تنت * از غذای خاک پیچد گردنت
۲۳۱۷Nچون رود جان می‌شود او باز خاک * اندر آن گور مخوف سهمناک
۲۳۱۸Nهم تو و هم ما و هم اشباه تو * خاک گردند و نماند جاه تو
۲۳۱۹Nگفت غیر این نسب نامیت هست * مر ترا آن نام خود اولیتر است
۲۳۲۰Nبنده‌ی فرعون و بنده‌ی بندگانش * که از او پرورد اول جسم و جانش
۲۳۲۱Nبنده‌ی یاغی طاغی ظلوم * زین وطن بگریخته از فعل شوم
۲۳۲۲Nخونی و غداری و حق ناشناس * هم بر این اوصاف خود می‌کن قیاس
۲۳۲۳Nدر غریبی خوار و درویش و خلق * که ندانستی سپاس ما و حق
۲۳۲۴Nگفت حاشا که بود با آن ملیک * در خداوندی کسی دیگر شریک
۲۳۲۵Nواحد اندر ملک او را یار نی * بندگانش را جز او سالار نی
۲۳۲۶Nنیست خلقش را دگر کس مالکی * شرکتش دعوی کند جز هالکی
۲۳۲۷Nنقش او کردست و نقاش من اوست * غیر اگر دعوی کند او ظلم جوست
۲۳۲۸Nتو نتانی ابروی من ساختن * چون توانی جان من بشناختن
۲۳۲۹Nبلکه آن غدار و آن طاغی تویی * که کنی با حق تو دعوی دویی
۲۳۳۰Nگر بکشتم من عوانی را به سهو * نه برای نفس کشتم نه به لهو
۲۳۳۱Nمن زدم مشتی و ناگاه او فتاد * آن که جانش خود نبد جانی بداد
۲۳۳۲Nمن سگی کشتم تو مرسل زادگان * صد هزاران طفل بی‌جرم و زیان
۲۳۳۳Nکشته‌ای و خونشان در گردنت * تا چه آید بر تو زین خون خوردنت
۲۳۳۴Nکشته‌ای ذریت یعقوب را * بر امید قتل من مطلوب را
۲۳۳۵Nکوری تو حق مرا خود بر گزید * سر نگون شد آن چه نفست می‌پزید
۲۳۳۶Nگفت اینها را بهل بی‌هیچ شک * این بود حق من و نان و نمک
۲۳۳۷Nکه مرا پیش حشر خواری کنی * روز روشن بر دلم تاری کنی
۲۳۳۸Nگفت خواری قیامت صعب‌تر * گر نداری پاس من در خیر و شر
۲۳۳۹Nزخم کیکی را نمی‌تانی کشید * زخم ماری را تو چون خواهی چشید
۲۳۴۰Nظاهرا کار تو ویران می‌کنم * لیک خاری را گلستان می‌کنم