block:4088
۲۲۸۷ | N | عقل میگفتش حماقت با تو است | * | با حماقت عهد را آید شکست |
۲۲۸۸ | N | عقل را باشد وفای عهدها | * | تو نداری عقل رو ای خربها |
۲۲۸۹ | N | عقل را یاد آید از پیمان خود | * | پردهی نسیان بدراند خرد |
۲۲۹۰ | N | چون که عقلت نیست نسیان میر تست | * | دشمن و باطل کن تدبیر تست |
۲۲۹۱ | N | از کمی عقل پروانهی خسیس | * | یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس |
۲۲۹۲ | N | چون که پرش سوخت توبه میکند | * | آز و نسیانش بر آتش میزند |
۲۲۹۳ | N | ضبط و درک و حافظی و یادداشت | * | عقل را باشد که عقل آن را فراشت |
۲۲۹۴ | N | چون که گوهر نیست تابش چون بود | * | چون مذکر نیست ایابش چون بود |
۲۲۹۵ | N | این تمنی هم ز بیعقلی اوست | * | که نبیند کان حماقت را چه خوست |
۲۲۹۶ | N | آن ندامت از نتیجهی رنج بود | * | نه ز عقل روشن چون گنج بود |
۲۲۹۷ | N | چون که شد رنج آن ندامت شد عدم | * | مینیرزد خاک آن توبه و ندم |
۲۲۹۸ | N | آن ندم از ظلمت غم بست بار | * | پس کلام اللیل یمحوه النهار |
۲۲۹۹ | N | چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش | * | هم رود از دل نتیجه و زادهاش |
۲۳۰۰ | N | میکند او توبه و پیر خرد | * | بانگ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا میزند |