block:4087
۲۲۶۶ | N | گفت ماهی دگر وقت بلا | * | چون که ماند از سایهی عاقل جدا |
۲۲۶۷ | N | کاو سوی دریا شد و از غم عتیق | * | فوت شد از من چنان نیکو رفیق |
۲۲۶۸ | N | لیک ز آن نندیشم و بر خود زنم | * | خویشتن را این زمان مرده کنم |
۲۲۶۹ | N | پس بر آرم اشکم خود بر زبر | * | پشت زیر و میروم بر آب بر |
۲۲۷۰ | N | میروم بر وی چنان که خس رود | * | نی بسباحی چنان که کس رود |
۲۲۷۱ | N | مرده گردم خویش بسپارم به آب | * | مرگ پیش از مرگ امن است از عذاب |
۲۲۷۲ | N | مرگ پیش از مرگ امن است ای فتی | * | این چنین فرمود ما را مصطفی |
۲۲۷۳ | N | گفت موتوا کلکم من قبل ان | * | یاتی الموت تموتوا بالفتن |
۲۲۷۴ | N | همچنان مرد و شکم بالا فگند | * | آب میبردش نشیب و گه بلند |
۲۲۷۵ | N | هر یکی ز آن قاصدان بس غصه برد | * | که دریغا ماهی بهتر بمرد |
۲۲۷۶ | N | شاد میشد او از آن گفت دریغ | * | پیش رفت این بازیام رستم ز تیغ |
۲۲۷۷ | N | پس گرفتش یک صیاد ارجمند | * | پس بر او تف کرد و بر خاکش فگند |
۲۲۷۸ | N | غلط غلطان رفت پنهان اندر آب | * | ماند آن احمق همیکرد اضطراب |
۲۲۷۹ | N | از چپ و از راست میجست آن سلیم | * | تا به جهد خویش برهاند گلیم |
۲۲۸۰ | N | دام افکندند و اندر دام ماند | * | احمقی او را در آن آتش نشاند |
۲۲۸۱ | N | بر سر آتش به پشت تابهای | * | با حماقت گشت او هم خوابهای |
۲۲۸۲ | N | او همیجوشید از تف سعیر | * | عقل میگفتش أ لم یاتک نذیر |
۲۲۸۳ | N | او همیگفت از شکنجه و ز بلا | * | همچو جان کافران قالُوا بَلی |
۲۲۸۴ | N | باز میگفت او که گر این بار من | * | وا رهم زین محنت گردن شکن |
۲۲۸۵ | N | من نسازم جز به دریایی وطن | * | آب گیری را نسازم من سکن |
۲۲۸۶ | N | آب بیحد جویم و آمن شوم | * | تا ابد در امن و صحت میروم |