block:4083
۲۲۰۲ | N | قصهی آن آبگیر است ای عنود | * | که در او سه ماهی اشگرف بود |
۲۲۰۳ | N | در کلیله خوانده باشی لیک آن | * | قشر قصه باشد و این مغز جان |
۲۲۰۴ | N | چند صیادی سوی آن آبگیر | * | بر گذشتند و بدیدند آن ضمیر |
۲۲۰۵ | N | پس شتابیدند تا دام آورند | * | ماهیان واقف شدند و هوشمند |
۲۲۰۶ | N | آن که عاقل بود عزم راه کرد | * | عزم راه مشکل ناخواه کرد |
۲۲۰۷ | N | گفت با اینها ندارم مشورت | * | که یقین سستم کنند از مقدرت |
۲۲۰۸ | N | مهر زاد و بود بر جانشان تند | * | کاهلی و جهلشان بر من زند |
۲۲۰۹ | N | مشورت را زندهای باید نکو | * | که ترا زنده کند و آن زنده کو |
۲۲۱۰ | N | ای مسافر با مسافر رای زن | * | ز انکه پایت لنگ دارد رایزن |
۲۲۱۱ | N | از دم حب الوطن بگذر مهایست | * | که وطن آن سوست جان این سوی نیست |
۲۲۱۲ | N | گر وطن خواهی گذر ز آن سوی شط | * | این حدیث راست را کم خوان غلط |