block:4075
۱۹۶۹ | N | مشورت میکرد شخصی با کسی | * | کز تردد وا رهد وز محبسی |
۱۹۷۰ | N | گفت ای خوشنام غیر من بجو | * | ماجرای مشورت با او بگو |
۱۹۷۱ | N | من عدویم مر ترا با من مپیچ | * | نبود از رای عدو پیروز هیچ |
۱۹۷۲ | N | رو کسی جو که ترا او هست دوست | * | دوست بهر دوست لا شک خیر جوست |
۱۹۷۳ | N | من عدویم چاره نبود کز منی | * | کژ روم با تو نمایم دشمنی |
۱۹۷۴ | N | حارسی از گرگ جستن شرط نیست | * | جستن از غیر محل ناجستنی است |
۱۹۷۵ | N | من ترا بیهیچ شکی دشمنم | * | من ترا کی ره نمایم ره زنم |
۱۹۷۶ | N | هر که باشد همنشین دوستان | * | هست در گلخن میان بوستان |
۱۹۷۷ | N | هر که با دشمن نشیند در زمن | * | هست او در بوستان در گولخن |
۱۹۷۸ | N | دوست را مازار از ما و منت | * | تا نگردد دوست خصم و دشمنت |
۱۹۷۹ | N | خیر کن با خلق بهر ایزدت | * | یا برای راحت جان خودت |
۱۹۸۰ | N | تا هماره دوست بینی در نظر | * | در دلت ناید ز کین ناخوش صور |
۱۹۸۱ | N | چون که کردی دشمنی پرهیز کن | * | مشورت با یار مهر انگیز کن |
۱۹۸۲ | N | گفت میدانم ترا ای بو الحسن | * | که تویی دیرینه دشمن دار من |
۱۹۸۳ | N | لیک مرد عاقلی و معنوی | * | عقل تو نگذاردت که کژ روی |
۱۹۸۴ | N | طبع خواهد تا کشد از خصم کین | * | عقل بر نفس است بند آهنین |
۱۹۸۵ | N | آید و منعش کند واداردش | * | عقل چون شحنهست در نیک و بدش |
۱۹۸۶ | N | عقل ایمانی چو شحنهی عادل است | * | پاسبان و حاکم شهر دل است |
۱۹۸۷ | N | همچو گربه باشد او بیدار هوش | * | دزد در سوراخ ماند همچو موش |
۱۹۸۸ | N | در هر آن جا که بر آرد موش دست | * | نیست گربه یا که نقش گربه است |
۱۹۸۹ | N | گربهی چه شیر شیر افکن بود | * | عقل ایمانی که اندر تن بود |
۱۹۹۰ | N | غرهی او حاکم درندگان | * | نعرهی او مانع چرندگان |
۱۹۹۱ | N | شهر پر دزد است و پر جامه کنی | * | خواه شحنه باش گو و خواه نی |