block:4073
۱۹۲۵ | N | همچنان آمد که او فرموده بود | * | بو الحسن از مردمان آن را شنود |
۱۹۲۶ | N | که حسن باشد مرید و امتم | * | درس گیرد هر صباح از تربتم |
۱۹۲۷ | N | گفت من هم نیز خوابش دیدهام | * | و ز روان شیخ این بشنیدهام |
۱۹۲۸ | N | هر صباحی رو نهادی سوی گور | * | ایستادی تا ضحی اندر حضور |
۱۹۲۹ | N | یا مثال شیخ پیشش آمدی | * | یا که بیگفتی شکالش حل شدی |
۱۹۳۰ | N | تا یکی روزی بیامد با سعود | * | گورها را برف نو پوشیده بود |
۱۹۳۱ | N | توی بر تو برفها همچون علم | * | قبه قبه دید و شد جانش به غم |
۱۹۳۲ | N | بانگش آمد از حظیرهی شیخ حی | * | ها انا ادعوک کی تسعی الی |
۱۹۳۳ | N | هین بیا این سو بر آوازم شتاب | * | عالم ار برف است روی از من متاب |
۱۹۳۴ | N | حال او ز آن روز شد خوب و بدید | * | آن عجایب را که اول میشنید |