vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4070

title of 4070
۱۸۵۶Nصوفیی از فقر چون در غم شود * عین فقرش دایه و مطعم شود
۱۸۵۷Nز انکه جنت از مکاره رسته است * رحم قسم عاجزی اشکسته است
۱۸۵۸Nآن که سرها بشکند او از علو * رحم حق و خلق ناید سوی او
۱۸۵۹Nاین سخن آخر ندارد و آن جوان * از کمی اجرای نان شد ناتوان
۱۸۶۰Nشاد آن صوفی که رزقش کم شود * آن شبه‌ش در گردد و او یم شود
۱۸۶۱Nز آن جرای خاص هرک آگاه شد * او سزای قرب و اجری گاه شد
۱۸۶۲Nز آن جرای روح چون نقصان شود * جانش از نقصان آن لرزان شود
۱۸۶۳Nپس بداند که خطایی رفته است * که سمن زار رضا آشفته است
۱۸۶۴Nهمچنانک آن شخص از نقصان کشت * رقعه سوی صاحب خرمن نبشت
۱۸۶۵Nرقعه‌اش بردند پیش میر داد * خواند آن رقعه جوابی وا نداد
۱۸۶۶Nگفت او را نیست الا درد لوت * پس جواب احمق اولیتر سکوت
۱۸۶۷Nنیستش درد فراق و وصل هیچ * بند فرع است او نجوید اصل هیچ
۱۸۶۸Nاحمق است و مرده‌ی ما و منی * کز غم فرعش فراغ اصل نی
۱۸۶۹Nآسمانها و زمین یک سیب دان * کز درخت قدرت حق شد عیان
۱۸۷۰Nتو چو کرمی در میان سیب در * و ز درخت و باغبانی بی‌خبر
۱۸۷۱Nآن یکی کرمی دگر در سیب هم * لیک جانش از برون صاحب علم
۱۸۷۲Nجنبش او واشکافد سیب را * بر نتابد سیب آن آسیب را
۱۸۷۳Nبر دریده جنبش او پرده‌ها * صورتش کرم است و معنی اژدها
۱۸۷۴Nآتشی کاول ز آهن می‌جهد * او قدم بس سست بیرون می‌نهد
۱۸۷۵Nدایه‌اش پنبه‌ست اول لیک اخیر * می‌رساند شعله‌ها او تا اثیر
۱۸۷۶Nمرد اول بسته‌ی خواب و خور است * آخر الامر از ملایک برتر است
۱۸۷۷Nدر پناه پنبه و کبریتها * شعله و نورش بر آید بر سها
۱۸۷۸Nعالم تاریک روشن می‌کند * کنده‌ی آهن به سوزن می‌کند
۱۸۷۹Nگر چه آتش نیز هم جسمانی است * نه ز روح است و نه از روحانی است
۱۸۸۰Nجسم را نبود از آن عز بهره‌ای * جسم پیش بحر جان چون قطره‌ای
۱۸۸۱Nجسم از جان روز افزون می‌شود * چون رود جان جسم بین چون می‌شود
۱۸۸۲Nحد جسمت یک دو گز خود بیش نیست * جان تو تا آسمان جولان کنی است
۱۸۸۳Nتا به بغداد و سمرقند ای همام * روح را اندر تصور نیم گام
۱۸۸۴Nدو درم سنگ است پیه چشمتان * نور روحش تا عنان آسمان
۱۸۸۵Nنور بی‌این چشم می‌بیند به خواب * چشم بی‌این نور چه بود جز خراب
۱۸۸۶Nجان ز ریش و سبلت تن فارغ است * لیک تن بی‌جان بود مردار و پست
۱۸۸۷Nبار نامه‌ی روح حیوانی است این * پیشتر رو روح انسانی ببین
۱۸۸۸Nبگذر از انسان هم و از قال و قیل * تا لب دریای جان جبرئیل
۱۸۸۹Nبعد از آنت جان احمد لب گزد * جبرئیل از بیم تو واپس خزد
۱۸۹۰Nگوید ار آیم به قدر یک کمان * من به سوی تو بسوزم در زمان