block:4069
۱۸۳۴ | N | گفت زین سو بوی یاری میرسد | * | کاندر این ده شهریاری میرسد |
۱۸۳۵ | N | بعد چندین سال میزاید شهی | * | میزند بر آسمانها خرگهی |
۱۸۳۶ | N | رویش از گلزار حق گلگون بود | * | از من او اندر مقام افزون بود |
۱۸۳۷ | N | چیست نامش گفت نامش بو الحسن | * | حلیهاش وا گفت ز ابرو و ذقن |
۱۸۳۸ | N | قد او و رنگ او و شکل او | * | یک به یک وا گفت از گیسو و رو |
۱۸۳۹ | N | حلیههای روح او را هم نمود | * | از صفات و از طریقه و جا و بود |
۱۸۴۰ | N | حلیهی تن همچو تن عاریتی است | * | دل بر آن کم نه که آن یک ساعتی است |
۱۸۴۱ | N | حلیهی روح طبیعی هم فناست | * | حلیهی آن جان طلب کان بر سماست |
۱۸۴۲ | N | جسم او همچون چراغی بر زمین | * | نور او بالای سقف هفتمین |
۱۸۴۳ | N | آن شعاع آفتاب اندر وثاق | * | قرص او اندر چهارم چار طاق |
۱۸۴۴ | N | نقش گل در زیر بینی بهر لاغ | * | بوی گل بر سقف و ایوان دماغ |
۱۸۴۵ | N | مرد خفته در عدن دیده فرق | * | عکس آن بر جسم افتاده عرق |
۱۸۴۶ | N | پیرهن در مصر رهن یک حریص | * | پر شده کنعان ز بوی آن قمیص |
۱۸۴۷ | N | بر نبشتند آن زمان تاریخ را | * | از کباب آراستند آن سیخ را |
۱۸۴۸ | N | چون رسید آن وقت و آن تاریخ راست | * | زاده شد آن شاه و نرد ملک باخت |
۱۸۴۹ | N | از پس آن سالها آمد پدید | * | بو الحسن بعد وفات بایزید |
۱۸۵۰ | N | جملهی خوهای او ز امساک و جود | * | آن چنان آمد که آن شه گفته بود |
۱۸۵۱ | N | لوح محفوظ است او را پیشوا | * | از چه محفوظ است محفوظ از خطا |
۱۸۵۲ | N | نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب | * | وحی حق و الله اعلم بالصواب |
۱۸۵۳ | N | از پی رو پوش عامه در بیان | * | وحی دل گویند آن را صوفیان |
۱۸۵۴ | N | وحی دل گیرش که منظر گاه اوست | * | چون خطا باشد چو دل آگاه اوست |
۱۸۵۵ | N | مومنا بنظر به نور اللَّه شدی | * | از خطا و سهو ایمن آمدی |