block:4056
۱۴۹۷ | N | در حدیث آمد که یزدان مجید | * | خلق عالم را سه گونه آفرید |
۱۴۹۸ | N | یک گره را جمله عقل و علم و جود | * | آن فرشته ست او نداند جز سجود |
۱۴۹۹ | N | نیست اندر عنصرش حرص و هوا | * | نور مطلق زنده از عشق خدا |
۱۵۰۰ | N | یک گروه دیگر از دانش تهی | * | همچو حیوان از علف در فربهی |
۱۵۰۱ | N | او نبیند جز که اصطبل و علف | * | از شقاوت غافل است و از شرف |
۱۵۰۲ | N | این سوم هست آدمی زاد و بشر | * | نیم او ز افرشته و نیمیش خر |
۱۵۰۳ | N | نیم خر خود مایل سفلی بود | * | نیم دیگر مایل عقلی بود |
۱۵۰۴ | N | آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب | * | وین بشر با دو مخالف در عذاب |
۱۵۰۵ | N | وین بشر هم ز امتحان قسمت شدند | * | آدمی شکلند و سه امت شدند |
۱۵۰۶ | N | یک گره مستغرق مطلق شدند | * | همچو عیسی با ملک ملحق شدند |
۱۵۰۷ | N | نقش آدم لیک معنی جبرئیل | * | رسته از خشم و هوا و قال و قیل |
۱۵۰۸ | N | از ریاضت رسته و ز زهد و جهاد | * | گوییا از آدمی او خود نزاد |
۱۵۰۹ | N | قسم دیگر با خران ملحق شدند | * | خشم محض و شهوت مطلق شدند |
۱۵۱۰ | N | وصف جبریلی در ایشان بود رفت | * | تنگ بود آن خانه و آن وصف زفت |
۱۵۱۱ | N | مرده گردد شخص کاو بیجان شود | * | خر شود چون جان او بیآن شود |
۱۵۱۲ | N | ز انکه جانی کان ندارد هست پست | * | این سخن حق است و صوفی گفته است |
۱۵۱۳ | N | او ز حیوانها فزونتر جان کند | * | در جهان باریک کاریها کند |
۱۵۱۴ | N | مکر و تلبیسی که او داند تنید | * | آن ز حیوان دگر ناید پدید |
۱۵۱۵ | N | جامههای زرکشی را بافتن | * | درها از قعر دریا یافتن |
۱۵۱۶ | N | خرده کاریهای علم هندسه | * | یا نجوم و علم طب و فلسفه |
۱۵۱۷ | N | که تعلق با همین دنیاستش | * | ره به هفتم آسمان بر نیستش |
۱۵۱۸ | N | این همه علم بنای آخور است | * | که عماد بود گاو و اشتر است |
۱۵۱۹ | N | بهر استبقای حیوان چند روز | * | نام آن کردند این گیجان رموز |
۱۵۲۰ | N | علم راه حق و علم منزلش | * | صاحب دل داند آن را یا دلش |
۱۵۲۱ | N | پس در این ترکیب حیوان لطیف | * | آفرید و کرد با دانش الیف |
۱۵۲۲ | N | نام کَالْأَنْعامِ کرد آن قوم را | * | ز انکه نسبت کو به یقظه نوم را |
۱۵۲۳ | N | روح حیوانی ندارد غیر نوم | * | حسهای منعکس دارند قوم |
۱۵۲۴ | N | یقظه آمد نوم حیوانی نماند | * | انعکاس حس خود از لوح خواند |
۱۵۲۵ | N | همچو حس آن که خواب او را ربود | * | چون شد او بیدار عکسیت نمود |
۱۵۲۶ | N | لاجرم اسفل بود از سافلین | * | ترک او کن لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ |