block:4047
۱۲۴۰ | N | چند آن فرعون میشد نرم و رام | * | چون شنیدی او ز موسی آن کلام |
۱۲۴۱ | N | آن کلامی که بدادی سنگ شیر | * | از خوشی آن کلام بینظیر |
۱۲۴۲ | N | چون به هامان که وزیرش بود او | * | مشورت کردی که کینش بود خو |
۱۲۴۳ | N | پس بگفتی تا کنون بودی خدیو | * | بنده گردی ژنده پوشی را به ریو |
۱۲۴۴ | N | همچو سنگ منجنیقی آمدی | * | آن سخن بر شیشه خانهی او زدی |
۱۲۴۵ | N | هر چه صد روز آن کلیم خوش خطاب | * | ساختی در یک دم او کردی خراب |
۱۲۴۶ | N | عقل تو دستور و مغلوب هواست | * | در وجودت ره زن راه خداست |
۱۲۴۷ | N | ناصحی ربانیی پندت دهد | * | آن سخن را او به فن طرحی نهد |
۱۲۴۸ | N | کاین نه بر جای است هین از جا مشو | * | نیست چندان با خود آ شیدا مشو |
۱۲۴۹ | N | وای آن شه که وزیرش این بود | * | جای هر دو دوزخ پر کین بود |
۱۲۵۰ | N | شاد آن شاهی که او را دستگیر | * | باشد اندر کار چون آصف وزیر |
۱۲۵۱ | N | شاه عادل چون قرین او شود | * | نام آن نُورٌ عَلی نُورٍ بود |
۱۲۵۲ | N | چون سلیمان شاه و چون آصف وزیر | * | نور بر نور است و عنبر بر عبیر |
۱۲۵۳ | N | شاه فرعون و چو هامانش وزیر | * | هر دو را نبود ز بد بختی گزیر |
۱۲۵۴ | N | پس بود ظلمات بعضی فوق بعض | * | نه خرد یار و نه دولت روز عرض |
۱۲۵۵ | N | من ندیدم جز شقاوت در لئام | * | گر تو دیدهستی رسان از من سلام |
۱۲۵۶ | N | همچو جان باشد شه و صاحب چو عقل | * | عقل فاسد روح را آرد به نقل |
۱۲۵۷ | N | آن فرشتهی عقل چون هاروت شد | * | سحر آموز دو صد طاغوت شد |
۱۲۵۸ | N | عقل جزوی را وزیر خود مگیر | * | عقل کل را ساز ای سلطان وزیر |
۱۲۵۹ | N | مر هوا را تو وزیر خود مساز | * | که بر آید جان پاکت از نماز |
۱۲۶۰ | N | کاین هوا پر حرص و حالی بین بود | * | عقل را اندیشه یوم دین بود |
۱۲۶۱ | N | عقل را دو دیده در پایان کار | * | بهر آن گل میکشد او رنج خار |
۱۲۶۲ | N | که نفرساید نریزد در خزان | * | باد هر خرطوم اخشم دور از آن |