vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4043

title of 4043
۱۰۴۵Nآن سگی در کو گدای کور دید * حمله می‌آورد و دلقش می‌درید
۱۰۴۶Nگفته‌ایم این را ولی باری دگر * شد مکرر بهر تاکید خبر
۱۰۴۷Nکور گفتش آخر آن یاران تو * بر که‌اند این دم شکاری صید جو
۱۰۴۸Nقوم تو در کوه می‌گیرند گور * در میان کوی می‌گیری تو کور
۱۰۴۹Nترک این تزویر گو شیخ نفور * آب شوری جمع کرده چند کور
۱۰۵۰Nکاین مریدان من و من آب شور * می‌خورند از من همی‌گردند کور
۱۰۵۱Nآب خود شیرین کن از بحر لدن * آب بد را دام این کوران مکن
۱۰۵۲Nخیز شیران خدا بین گور گیر * تو چو سگ چونی به زرقی کور گیر
۱۰۵۳Nگور چه از صید غیر دوست دور * جمله شیر و شیر گیر و مست نور
۱۰۵۴Nدر نظاره‌ی صید و صیادی شه * کرده ترک صید و مرده در وله
۱۰۵۵Nهمچو مرغ مرده‌شان بگرفته یار * تا کند او جنس ایشان را شکار
۱۰۵۶Nمرغ مرده مضطر اندر وصل و بین * خوانده ای القلب بین اصبعین
۱۰۵۷Nمرغ مرده‌اش را هر آن که شد شکار * چون ببیند شد شکار شهریار
۱۰۵۸Nهر که او زین مرغ مرده سر بتافت * دست آن صیاد را هرگز نیافت
۱۰۵۹Nگوید او منگر به مرداری من * عشق شه بین در نگهداری من
۱۰۶۰Nمن نه مردارم مرا شه کشته است * صورت من شبه مرده گشته است
۱۰۶۱Nجنبشم زین پیش بود از بال و پر * جنبشم اکنون ز دست دادگر
۱۰۶۲Nجنبش فانیم بیرون شد ز پوست * جنبشم باقی است اکنون چون از اوست
۱۰۶۳Nهر که کژ جنبد به پیش جنبشم * گر چه سیمرغ است زارش می‌کشم
۱۰۶۴Nهین مرا مرده مبین گر زنده‌ای * در کف شاهم نگر گر بنده‌ای
۱۰۶۵Nمرده زنده کرد عیسی از کرم * من به کف خالق عیسی درم
۱۰۶۶Nکی بمانم مرده در قبضه‌ی خدا * بر کف عیسی مدار این هم روا
۱۰۶۷Nعیسی‌ام لیکن هر آن کاو یافت جان * از دم من او بماند جاودان
۱۰۶۸Nشد ز عیسی زنده لیکن باز مرد * شاد آن کاو جان بدین عیسی سپرد
۱۰۶۹Nمن عصایم در کف موسای خویش * موسیم پنهان و من پیدا به پیش
۱۰۷۰Nبر مسلمانان پل دریا شوم * باز بر فرعون اژدرها شوم
۱۰۷۱Nاین عصا را ای پسر تنها مبین * که عصا بی‌کف حق نبود چنین
۱۰۷۲Nموج طوفان هم عصا بد کاو ز درد * طنطنه‌ی جادو پرستان را بخورد
۱۰۷۳Nگر عصاهای خدا را بشمرم * زرق این فرعونیان را بر درم
۱۰۷۴Nلیک زین شیرین گیاه زهرمند * ترک کن تا چند روزی می‌چرند
۱۰۷۵Nگر نباشد جاه فرعون و سری * از کجا یابد جهنم پروری
۱۰۷۶Nفربهش کن آن گهش کش ای قصاب * ز انکه بی‌برگند در دوزخ کلاب
۱۰۷۷Nگر نبودی خصم و دشمن در جهان * پس بمردی خشم اندر مردمان
۱۰۷۸Nدوزخ آن خشم است خصمی بایدش * تا زید ور نی رحیمی بکشدش
۱۰۷۹Nپس بماندی لطف بی‌قهر و بدی * پس کمال پادشاهی کی بدی
۱۰۸۰Nریش‌خندی کرده‌اند آن منکران * بر مثلها و بیان ذاکران
۱۰۸۱Nتو اگر خواهی بکن هم ریش‌خند * چند خواهی زیست ای مردار چند
۱۰۸۲Nشاد باشید ای محبان در نیاز * بر همین در که شود امروز باز
۱۰۸۳Nهر حویجی باشدش کردی دگر * در میان باغ از سیر و کبر
۱۰۸۴Nهر یکی با جنس خود در کرد خود * از برای پختگی نم می‌خورد
۱۰۸۵Nتو که کرد زعفرانی زعفران * باش و آمیزش مکن با دیگران
۱۰۸۶Nآب می‌خور زعفرانا تا رسی * زعفرانی اندر آن حلوا رسی
۱۰۸۷Nدر مکن در کرد شلغم پوز خویش * که نگردد با تو او هم طبع و کیش
۱۰۸۸Nتو به کردی او به کردی مودعه * ز انکه ارض اللَّه آمد واسعه
۱۰۸۹Nخاصه آن ارضی که از پهناوری * در سفر گم می‌شود دیو و پری
۱۰۹۰Nاندر آن بحر و بیابان و جبال * منقطع می‌گردد اوهام و خیال
۱۰۹۱Nاین بیابان در بیابانهای او * همچو اندر بحر پر یک تای مو
۱۰۹۲Nآب استاده که سیر استش نهان * تازه‌تر خوشتر ز جوهای روان
۱۰۹۳Nکاو درون خویش چون جان و روان * سیر پنهان دارد و پای روان
۱۰۹۴Nمستمع خفته ست کوته کن خطاب * ای خطیب این نقش کم کن تو بر آب
۱۰۹۵Nخیز بلقیسا که بازاری است تیز * زین خسیسان کساد افکن گریز
۱۰۹۶Nخیز بلقیسا کنون با اختیار * پیش از آن که مرگ آرد گیر و دار
۱۰۹۷Nبعد از آن گوشت کشد مرگ آن چنان * که چو دزد آیی به شحنه جان کنان
۱۰۹۸Nزین خران تا چند باشی نعل دزد * گر همی‌دزدی بیا و لعل دزد
۱۰۹۹Nخواهرانت یافته ملک خلود * تو گرفته ملکت کور و کبود
۱۱۰۰Nای خنک آن را کز این ملکت بجست * که اجل این ملک را ویران گر است
۱۱۰۱Nخیز بلقیسا بیا باری ببین * ملکت شاهان و سلطانان دین
۱۱۰۲Nشسته در باطن میان گلستان * ظاهرا حادی میان دوستان
۱۱۰۳Nبوستان با او روان هر جا رود * لیک آن از خلق پنهان می‌شود
۱۱۰۴Nمیوه‌ها لابه‌کنان کز من بچر * آب حیوان آمده کز من بخور
۱۱۰۵Nطوف می‌کن بر فلک بی‌پر و بال * همچو خورشید و چو بدر و چون هلال
۱۱۰۶Nچون روان باشی روان و پای نی * می‌خوری صد لوت و لقمه خای نی
۱۱۰۷Nنه نهنگ غم زند بر کشتی‌ات * نه پدید آید ز مردن زشتی‌ات
۱۱۰۸Nهم تو شاه و هم تو لشکر هم تو تخت * هم تو نیکو بخت باشی هم تو بخت
۱۱۰۹Nگر تو نیکو بختی و سلطان زفت * بخت غیر تست روزی بخت رفت
۱۱۱۰Nتو بماندی چون گدایان بی‌نوا * دولت خود هم تو باش ای مجتبی
۱۱۱۱Nچون تو باشی بخت خود ای معنوی * پس تو که بختی ز خود کی گم شوی
۱۱۱۲Nتو ز خود کی گم شوی ای خوش خصال * چون که عین تو ترا شد ملک و مال