block:4037
۹۰۳ | N | گفت عفریتی که تختش را به فن | * | حاضر آرم تا تو زین مجلس شدن |
۹۰۴ | N | گفت آصف من به اسم اعظمش | * | حاضر آرم پیش تو در یک دمش |
۹۰۵ | N | گر چه عفریت اوستاد سحر بود | * | لیک آن از نفخ آصف رو نمود |
۹۰۶ | N | حاضر آمد تخت بلقیس آن زمان | * | لیک ز آصف نز فن عفریتیان |
۹۰۷ | N | گفت حمد اللَّه بر این و صد چنین | * | که بدیدهستم ز رب العالمین |
۹۰۸ | N | پس نظر کرد آن سلیمان سوی تخت | * | گفت آری گول گیری ای درخت |
۹۰۹ | N | پیش چوب و پیش سنگ نقش کند | * | ای بسا گولان که سرها مینهند |
۹۱۰ | N | ساجد و مسجود از جان بیخبر | * | دیده از جان جنبشی و اندک اثر |
۹۱۱ | N | دیده در وقتی که شد حیران و دنگ | * | که سخن گفت و اشارت کرد سنگ |
۹۱۲ | N | نرد خدمت چون به ناموضع بباخت | * | شیر سنگین را شقی شیری شناخت |
۹۱۳ | N | از کرم شیر حقیقی کرد جود | * | استخوانی سوی سگ انداخت زود |
۹۱۴ | N | گفت گر چه نیست آن سگ بر قوام | * | لیک ما را استخوان لطفی است عام |