block:4016
۳۸۸ | N | چون در آمد عزم داودی به تنگ | * | که بسازد مسجد اقصی به سنگ |
۳۸۹ | N | وحی کردش حق که ترک این بخوان | * | که ز دستت بر نیاید این مکان |
۳۹۰ | N | نیست در تقدیر ما آن که تو این | * | مسجد اقصی بر آری این گزین |
۳۹۱ | N | گفت جرمم چیست ای دانای راز | * | که مرا گویی که مسجد را مساز |
۳۹۲ | N | گفت بیجرمی تو خونها کردهای | * | خون مظلومان به گردن بردهای |
۳۹۳ | N | که ز آواز تو خلقی بیشمار | * | جان بدادند و شدند آن را شکار |
۳۹۴ | N | خون بسی رفتهست بر آواز تو | * | بر صدای خوب جان پرداز تو |
۳۹۵ | N | گفت مغلوب تو بودم مست تو | * | دست من بر بسته بود از دست تو |
۳۹۶ | N | نه که هر مغلوب شه مرحوم بود | * | نه که المغلوب کالمعدوم بود |
۳۹۷ | N | گفت این مغلوب معدومی است کاو | * | جز به نسبت نیست معدوم ایقنوا |
۳۹۸ | N | این چنین معدوم کاو از خویش رفت | * | بهترین هستها افتاد و زفت |
۳۹۹ | N | او به نسبت با صفات حق فناست | * | در حقیقت در فنا او را بقاست |
۴۰۰ | N | جملهی ارواح در تدبیر اوست | * | جملهی اشباح هم در تیر اوست |
۴۰۱ | N | آن که او مغلوب اندر لطف ماست | * | نیست مضطر بلکه مختار ولاست |
۴۰۲ | N | منتهای اختیار آن است خود | * | که اختیارش گردد اینجا مفتقد |
۴۰۳ | N | اختیاری را نبودی چاشنی | * | گر نگشتی آخر او محو از منی |
۴۰۴ | N | در جهان گر لقمه و گر شربت است | * | لذت او فرع محو لذت است |
۴۰۵ | N | گر چه از لذات بیتاثیر شد | * | لذتی بود او و لذتگیر شد |