block:4015
۳۵۳ | N | مرتضی را گفت روزی یک عنود | * | کاو ز تعظیم خدا آگه نبود |
۳۵۴ | N | بر سر بامی و قصری بس بلند | * | حفظ حق را واقفی ای هوشمند |
۳۵۵ | N | گفت آری او حفیظ است و غنی | * | هستی ما را ز طفلی و منی |
۳۵۶ | N | گفت خود را اندر افکن هین ز بام | * | اعتمادی کن به حفظ حق تمام |
۳۵۷ | N | تا یقین گردد مرا ایقان تو | * | و اعتقاد خوب با برهان تو |
۳۵۸ | N | پس امیرش گفت خامش کن برو | * | تا نگردد جانت زین جرات گرو |
۳۵۹ | N | کی رسد مر بنده را که با خدا | * | آزمایش پیش آرد ز ابتلا |
۳۶۰ | N | بنده را کی زهره باشد کز فضول | * | امتحان حق کند ای گیج گول |
۳۶۱ | N | آن خدا را میرسد کاو امتحان | * | پیش آرد هر دمی با بندگان |
۳۶۲ | N | تا بما ما را نماید آشکار | * | که چه داریم از عقیده در سرار |
۳۶۳ | N | هیچ آدم گفت حق را که ترا | * | امتحان کردم در آن جرم و خطا |
۳۶۴ | N | تا ببینم غایت حلمت شها | * | اه که را باشد مجال این که را |
۳۶۵ | N | عقل تو از بس که آمد خیرهسر | * | هست عذرت از گناه تو بتر |
۳۶۶ | N | آن که او افراشت سقف آسمان | * | تو چه دانی کردن او را امتحان |
۳۶۷ | N | ای ندانسته تو شر و خیر را | * | امتحان خود را کن آن گه غیر را |
۳۶۸ | N | امتحان خود چو کردی ای فلان | * | فارغ آیی ز امتحان دیگران |
۳۶۹ | N | چون بدانستی که شکر دانهای | * | پس بدانی کاهل شکر خانهای |
۳۷۰ | N | پس بدان بیامتحانی که اله | * | شکری نفرستدت ناجایگاه |
۳۷۱ | N | این بدان بیامتحان از علم شاه | * | چون سری نفرستدت در پایگاه |
۳۷۲ | N | هیچ عاقل افکند در ثمین | * | در میان مستراحی پر چمین |
۳۷۳ | N | ز انکه گندم را حکیم آگهی | * | هیچ نفرستد به انبار کهی |
۳۷۴ | N | شیخ را که پیشوا و رهبر است | * | گر مریدی امتحان کرد او خر است |
۳۷۵ | N | امتحانش گر کنی در راه دین | * | هم تو گردی ممتحن ای بییقین |
۳۷۶ | N | جرات و جهلت شود عریان و فاش | * | او برهنه کی شود ز آن افتتاش |
۳۷۷ | N | گر بیاید ذره سنجد کوه را | * | بر درد ز آن که ترازوش ای فتی |
۳۷۸ | N | کز قیاس خود ترازو میتند | * | مرد حق را در ترازو میکند |
۳۷۹ | N | چون نگنجد او به میزان خرد | * | پس ترازوی خرد را بر درد |
۳۸۰ | N | امتحان همچون تصرف دان در او | * | تو تصرف بر چنان شاهی مجو |
۳۸۱ | N | چه تصرف کرد خواهد نقشها | * | بر چنان نقاش بهر ابتلا |
۳۸۲ | N | امتحانی گر بدانست و بدید | * | نی که هم نقاش آن بر وی کشید |
۳۸۳ | N | چه قدر باشد خود این صورت که بست | * | پیش صورتها که در علم وی است |
۳۸۴ | N | وسوسهی این امتحان چون آمدت | * | بخت بد دان کامد و گردن زدت |
۳۸۵ | N | چون چنین وسواس دیدی زود زود | * | با خدا گرد و در آ اندر سجود |
۳۸۶ | N | سجدهگه را تر کن از اشک روان | * | کای خدا تو وارهانم زین گمان |
۳۸۷ | N | آن زمان کت امتحان مطلوب شد | * | مسجد دین تو پر خروب شد |