vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4011

title of 4011
۲۵۷Nآن یکی افتاد بی‌هوش و خمید * چون که در بازار عطاران رسید
۲۵۸Nبوی عطرش زد ز عطاران راد * تا بگردیدش سر و بر جا فتاد
۲۵۹Nهمچو مردار اوفتاد او بی‌خبر * نیم روز اندر میان رهگذر
۲۶۰Nجمع آمد خلق بر وی آن زمان * جملگان لا حول گو درمان کنان
۲۶۱Nآن یکی کف بر دل او می‌براند * و ز گلاب آن دیگری بر وی فشاند
۲۶۲Nاو نمی‌دانست کاندر مرتعه * از گلاب آمد و را آن واقعه
۲۶۳Nآن یکی دستش همی‌مالید و سر * و آن دگر که گل همی‌آورد تر
۲۶۴Nآن بخور عود و شکر زد بهم * و آن دگر از پوشش‌اش می‌کرد کم
۲۶۵Nو آن دگر نبضش که تا چون می‌جهد * و آن دگر بوی از دهانش می‌ستد
۲۶۶Nتا که می‌خورده‌ست، یا بنگ و حشیش * خلق در ماندند اندر بی‌هشیش
۲۶۷Nپس خبر بردند خویشان را شتاب * که فلان افتاده است آن جا خراب
۲۶۸Nکس نمی‌داند که چون مصروع گشت * یا چه شد کاو را فتاد از بام طشت
۲۶۹Nیک برادر داشت آن دباغ زفت * گربز و دانا بیامد زود تفت
۲۷۰Nاندکی سرگین سگ در آستین * خلق را بشکافت و آمد با حنین
۲۷۱Nگفت من رنجش همی‌دانم ز چیست * چون سبب دانی دوا کردن جلی است
۲۷۲Nچون سبب معلوم نبود مشکل است * داروی رنج و در آن صد محمل است
۲۷۳Nچون بدانستی سبب را سهل شد * دانش اسباب دفع جهل شد
۲۷۴Nگفت با خود هستش اندر مغز و رگ * توی بر تو بوی آن سرگین سگ
۲۷۵Nتا میان اندر حدث او تا به شب * غرق دباغی است او روزی طلب
۲۷۶Nپس چنین گفته است جالینوس مه * آن چه عادت داشت بیمار آنش ده
۲۷۷Nکز خلاف عادت است آن رنج او * پس دوای رنجش از معتاد جو
۲۷۸Nچون جعل گشته است از سرگین کشی * از گلاب آید جعل را بی‌هشی
۲۷۹Nهم از آن سرگین سگ داروی اوست * که بد آن او را همی معتاد و خوست
۲۸۰Nالخبیثات الخبیثین را بخوان * رو و پشت این سخن را باز دان
۲۸۱Nناصحان او را به عنبر یا گلاب * می‌دوا سازند بهر فتح باب
۲۸۲Nمر خبیثان را نسازد طیبات * در خور و لایق نباشد ای ثقات
۲۸۳Nچون ز عطر وحی کژ گشتند و گم * بد فغانشان که‌ تَطَیَّرْنا بِکُمْ
۲۸۴Nرنج و بیماری است ما را این مقال * نیست نیکو وعظتان ما را به فال
۲۸۵Nگر بیاغازید نصحی آشکار * ما کنیم آن دم شما را سنگسار
۲۸۶Nما به لغو و لهو فربه گشته‌ایم * در نصیحت خویش را نسرشته‌ایم
۲۸۷Nهست قوت ما دروغ و لاف و لاغ * شورش معده است ما را زین بلاغ
۲۸۸Nرنج را صد تو و افزون می‌کنید * عقل را دارو به افیون می‌کنید