vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4008

title of 4008
۱۹۸Nگفت گفتم من چنین عذری و او * گفت نه من نیستم اسباب جو
۱۹۹Nما ز مال و زر ملول و تخمه‌ایم * ما به حرص و جمع نه چون عامه‌ایم
۲۰۰Nقصد ما ستر است و پاکی و صلاح * در دو عالم خود بدان باشد فلاح
۲۰۱Nباز صوفی عذر درویشی بگفت * و آن مکرر کرد تا نبود نهفت
۲۰۲Nگفت زن من هم مکرر کرده‌ام * بی‌جهازی را مقرر کرده‌ام
۲۰۳Nاعتقاد اوست راسختر ز کوه * که ز صد فقرش نمی‌آید شکوه
۲۰۴Nاو همی‌گوید مرادم عفت است * از شما مقصود صدق و همت است
۲۰۵Nگفت صوفی خود جهاز و مال ما * دید و می‌بیند هویدا و خفا
۲۰۶Nخانه‌ی تنگی مقام یک تنی * که در او پنهان نماند سوزنی
۲۰۷Nباز ستر و پاکی و زهد و صلاح * او ز ما به داند اندر انتصاح
۲۰۸Nبه ز ما می‌داند او احوال ستر * وز پس و پیش و سر و دنبال ستر
۲۰۹Nظاهرا او بی‌جهاز و خادم است * وز صلاح و ستر او خود عالم است
۲۱۰Nشرح مستوری ز بابا شرط نیست * چون بر او پیدا چو روز روشنی است
۲۱۱Nاین حکایت را بدان گفتم که تا * لاف کم بافی چو رسوا شد خطا
۲۱۲Nمر ترا ای هم به دعوی مستزاد * این بده‌ستت اجتهاد و اعتقاد
۲۱۳Nچون زن صوفی تو خاین بوده‌ای * دام مکر اندر دغا بگشوده‌ای
۲۱۴Nکه ز هر ناشسته رویی کپ زنی * شرم داری و ز خدای خویش نی