block:4003
۸۱ | N | آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی | * | قاطعان راه را داعی شدی |
۸۲ | N | دست بر میداشت یا رب رحم ران | * | بر بدان و مفسدان و طاغیان |
۸۳ | N | بر همهی تسخر کنان اهل خیر | * | بر همهی کافر دلان و اهل دیر |
۸۴ | N | مینکردی او دعا بر اصفیا | * | مینکردی جز خبیثان را دعا |
۸۵ | N | مر و را گفتند کاین معهود نیست | * | دعوت اهل ضلالت جود نیست |
۸۶ | N | گفت نیکویی از اینها دیدهام | * | من دعاشان زین سبب بگزیدهام |
۸۷ | N | خبث و ظلم و جور چندان ساختند | * | که مرا از شر به خیر انداختند |
۸۸ | N | هر گهی که رو به دنیا کردمی | * | من از ایشان زخم و ضربت خوردمی |
۸۹ | N | کردمی از زخم آن جانب پناه | * | باز آوردندمی گرگان به راه |
۹۰ | N | چون سبب ساز صلاح من شدند | * | پس دعاشان بر من است ای هوشمند |
۹۱ | N | بنده مینالد به حق از درد و نیش | * | صد شکایت میکند از رنج خویش |
۹۲ | N | حق همیگوید که آخر رنج و درد | * | مر ترا لابهکنان و راست کرد |
۹۳ | N | این گله ز آن نعمتی کن کت زند | * | از در ما دور و مطرودت کند |
۹۴ | N | در حقیقت هر عدو داروی تست | * | کیمیا و نافع و دل جوی تست |
۹۵ | N | که از او اندر گریزی در خلا | * | استعانت جویی از لطف خدا |
۹۶ | N | در حقیقت دوستانت دشمنند | * | که ز حضرت دور و مشغولت کنند |
۹۷ | N | هست حیوانی که نامش اشغر است | * | او به زخم چوب زفت و لمتر است |
۹۸ | N | تا که چوبش میزنی به میشود | * | او ز زخم چوب فربه میشود |
۹۹ | N | نفس مومن اشغری آمد یقین | * | کاو به زخم رنج زفت است و سمین |
۱۰۰ | N | زین سبب بر انبیا رنج و شکست | * | از همه خلق جهان افزونتر است |
۱۰۱ | N | تا ز جانها جانشان شد زفتتر | * | که ندیدند آن بلا قوم دگر |
۱۰۲ | N | پوست از دارو بلاکش میشود | * | چون ادیم طایفی خوش میشود |
۱۰۳ | N | ور نه تلخ و تیز مالیدی در او | * | گنده گشتی ناخوش و ناپاک بو |
۱۰۴ | N | آدمی را پوست نامد بوغ دان | * | از رطوبتها شده زشت و گران |
۱۰۵ | N | تلخ و تیز و مالش بسیار ده | * | تا شود پاک و لطیف و بافره |
۱۰۶ | N | ور نمیتانی رضا ده ای عیار | * | گر خدا رنجت دهد بیاختیار |
۱۰۷ | N | که بلای دوست تطهیر شماست | * | علم او بالای تدبیر شماست |
۱۰۸ | N | چون صفا بیند بلا شیرین شود | * | خوش شود دارو چو صحت بین شود |
۱۰۹ | N | برد بیند خویش را در عین مات | * | پس بگوید اقتلونی یا ثقات |
۱۱۰ | N | این عوان در حق غیری سود شد | * | لیک اندر حق خود مردود شد |
۱۱۱ | N | رحم ایمانی از او ببریده شد | * | کین شیطانی بر او پیچیده شد |
۱۱۲ | N | کارگاه خشم گشت و کینوری | * | کینه دان اصل ضلال و کافری |