vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3003

بقیهٔ قصهٔ متعرّضان پیل‌بچگان
۱۰۵Qهر دهان را پیل بویی می‌کُنَد * گِردِ معدههٔ هر بَشَر بر می‌تَنَد
۱۰۵Nهر دهان را پیل بویی می‌کند * گرد معده‌ی هر بشر بر می‌تند
۱۰۶Qتا کجا یابد کبابِ پورِ خویش * تا نماید انتقام و زورِ خویش
۱۰۶Nتا کجا یابد کباب پور خویش * تا نماید انتقام و زور خویش
۱۰۷Qگوشتهای بندگانِ حق خوری * غِیبتِ ایشان کنی کَیْفَر بَری
۱۰۷Nگوشتهای بندگان حق خوری * غیبت ایشان کنی کیفر بری
۱۰۸Qهان که بویای دهانتان خالق است * کَی برد جان غیر آن کو صادق است
۱۰۸Nهان که بویای دهانتان خالق است * کی برد جان غیر آن کاو صادق است
۱۰۹Qوای آن افسوسیی کش بوی‌گیر * باشد اندر گور مُنکَر یا نکیر
۱۰۹Nو ان آن افسوسیی کش بوی گیر * باشد اندر گور منکر یا نکیر
۱۱۰Qنی دهان دزدیدن امکان ز آن مِهان * نه دهان خوش کردن از دارودِهان
۱۱۰Nنی دهان دزدیدن امکان ز آن مهان * نه دهان خوش کردن از دارو دهان
۱۱۱Qآب و روغن نیست مر روپوش را * راهِ حیلت نیست عقل و هوش را
۱۱۱Nآب و روغن نیست مر رو پوش را * راه حیلت نیست عقل و هوش را
۱۱۲Qچند کوبد زخمهای گُرْزشان * بر سرِ هر ژاژخا و مُرْزشان
۱۱۲Nچند کوبد زخمهای گرزشان * بر سر هر ژاژخا و مرزشان
۱۱۳Qگُرزِ عزراییل را بنْگر اثر * گر نبینی چوب و آهن در صُوَر
۱۱۳Nگرز عزراییل را بنگر اثر * گر نبینی چوب و آهن در صور
۱۱۴Qهم بصورت می‌نماید گه‌گهی * ز آن همان رنجور باشد آگهی
۱۱۴Nهم به صورت می‌نماید گه‌گهی * ز آن همان رنجور باشد آگهی
۱۱۵Qگوید آن رنجور ای یارانِ من * چیست این شمشیر بر سارانِ من
۱۱۵Nگوید آن رنجور ای یاران من * چیست این شمشیر بر ساران من
۱۱۶Qما نمی‌بینیم باشد این خیال * چه خیالست این کی این هست ارتحال
۱۱۶Nما نمی‌بینیم باشد این خیال * چه خیال است این که این هست ارتحال
۱۱۷Qچه خیالست این که این چرخِ نگون * از نهیبِ این خیالی شد کنون
۱۱۷Nچه خیال است این که این چرخ نگون * از نهیب این خیالی شد کنون
۱۱۸Qگُرزها و تیغها محسوس شد * پیشِ بیمار و سرش منکوس شد
۱۱۸Nگرزها و تیغها محسوس شد * پیش بیمار و سرش منکوس شد
۱۱۹Qاو همی‌بیند که آن از بهرِ اوست * چشمِ دشمن بسته ز آن و چشمِ دوست
۱۱۹Nاو همی‌بیند که آن از بهر اوست * چشم دشمن بسته ز آن و چشم دوست
۱۲۰Qحرصِ دنیا رفت و چشمش تیز شد * چشمِ او روشن گهِ خون‌ریز شد
۱۲۰Nحرص دنیا رفت و چشمش تیز شد * چشم او روشن گه خون‌ریز شد
۱۲۱Qمرغِ بی‌هنگام شد آن چشمِ او * از نتیجهٔ کبرِ او و خشمِ او
۱۲۱Nمرغ بی‌هنگام شد آن چشم او * از نتیجه‌ی کبر او و خشم او
۱۲۲Qسر بریدن واجب آید مرغ را * کو بغیرِ وقت جنباند دَرا
۱۲۲Nسر بریدن واجب آید مرغ را * کاو به غیر وقت جنباند درا
۱۲۳Qهر زمان نزعیست جُزوِ جانْت را * بنْگر اندر نزعِ جان ایمانْت را
۱۲۳Nهر زمان نزعی است جزو جانت را * بنگر اندر نزع جان ایمانت را
۱۲۴Qعُمرِ تو مانندِ هَمیانِ زرست * روز و شب مانندِ دیناراشْمَرست
۱۲۴Nعمر تو مانند همیان زر است * روز و شب مانند دینار اشمر است
۱۲۵Qمی‌شمارد می‌دهد زر بی‌وُقوف * تا که خالی گردد و آید خُسوف
۱۲۵Nمی‌شمارد می‌دهد زر بی‌وقوف * تا که خالی گردد و آید خسوف
۱۲۶Qگر ز کُه بِسْتانی و نَنْهی بجای * اندر آید کوه ز آن دادن ز پای
۱۲۶Nگر ز که بستانی و ننهی به جای * اندر آید کوه ز آن دادن ز پای
۱۲۷Qپس بنِه بر جای هر دَم را عِوَض * تا ز وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ‌ یابی غرض
۱۲۷Nپس بنه بر جای هر دم را عوض * تا ز وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ‌ یابی غرض
۱۲۸Qدر تمامی کارها چندین مکوش * جز بکاری که بود در دین مکوش
۱۲۸Nدر تمامی کارها چندین مکوش * جز به کاری که بود در دین مکوش
۱۲۹Qعاقبت تو رفت خواهی ناتمام * کارهایت اَبْتَر و نانِ تو خام
۱۲۹Nعاقبت تو رفت خواهی ناتمام * کارهایت ابتر و نان تو خام
۱۳۰Qو آن عمارت کردنِ گور و لحد * نه بسنگست و بچوب و نه لُبَد
۱۳۰Nو آن عمارت کردن گور و لحد * نه به سنگ است و به چوب و نه لبد
۱۳۱Qبلک خود را در صفا گوری کَنی * در مَنی او کُنی دفنِ مَنی
۱۳۱Nبلکه خود را در صفا گوری کنی * در منی او کنی دفن منی
۱۳۲Qخاکِ او گردی و مدفونِ غمش * تا دَمت یابد مددها از دَمش
۱۳۲Nخاک او گردی و مدفون غمش * تا دمت یابد مددها از دمش
۱۳۳Qگورخانه و قُبّه‌ها و کنگره * نبْود از اصحابِ معنی آن سَرَه
۱۳۳Nگورخانه و قبه‌ها و کنگره * نبود از اصحاب معنی آن سره
۱۳۴Qبنْگر اکنون زنده اطلس‌پوش را * هیچ اطلس دست‌گیرد هوش را
۱۳۴Nبنگر اکنون زنده اطلس پوش را * هیچ اطلس دست‌گیرد هوش را
۱۳۵Qدر عذابِ مُنْکَرست آن جانِ او * کژدمِ غم در دلِ غَمْدانِ او
۱۳۵Nدر عذاب منکر است آن جان او * کژدم غم در دل غمدان او
۱۳۶Qاز برون بر ظاهرش نقش و نگار * و ز درون ز اندیشه‌ها او زار زار
۱۳۶Nاز برون بر ظاهرش نقش و نگار * و ز درون ز اندیشه‌ها او زار زار
۱۳۷Qو آن یکی بینی در آن دلقِ کهن * چون نبات اندیشه و شکَّر سُخن
۱۳۷Nو آن یکی بینی در آن دلق کهن * چون نبات اندیشه و شکر سخن