block:3002
۶۹ | N | آن شنیدی تو که در هندوستان | * | دید دانایی گروهی دوستان |
۷۰ | N | گرسنه مانده شده بیبرگ و عور | * | میرسیدند از سفر از راه دور |
۷۱ | N | مهر داناییش جوشید و بگفت | * | خوش سلامیشان و چون گلبن شکفت |
۷۲ | N | گفت دانم کز تجوع و ز خلا | * | جمع آمد رنجتان زین کربلا |
۷۳ | N | لیک اللَّه الله ای قوم جلیل | * | تا نباشد خوردتان فرزند پیل |
۷۴ | N | پیل هست این سو که اکنون میروید | * | پیل زاده مشکنید و بشنوید |
۷۵ | N | پیل بچگانند اندر راهتان | * | صید ایشان هست بس دل خواهتان |
۷۶ | N | بس ضعیفند و لطیف و بس سمین | * | لیک مادر هست طالب در کمین |
۷۷ | N | از پی فرزند صد فرسنگ راه | * | او بگردد در حنین و آه آه |
۷۸ | N | آتش و دود آید از خرطوم او | * | الحذر ز آن کودک مرحوم او |
۷۹ | N | اولیا اطفال حقند ای پسر | * | در حضور و غیبت ایشان با خبر |
۸۰ | N | غایبی مندیش از نقصانشان | * | کاو کشد کین از برای جانشان |
۸۱ | N | گفت اطفال منند این اولیا | * | در غریبی فرد از کار و کیا |
۸۲ | N | از برای امتحان خوار و یتیم | * | لیک اندر سر منم یار و ندیم |
۸۳ | N | پشت دار جمله عصمتهای من | * | گوییا هستند خود اجزای من |
۸۴ | N | هان و هان این دلق پوشان منند | * | صد هزار اندر هزار و یک تنند |
۸۵ | N | ور نه کی کردی به یک چوبی هنر | * | موسیی فرعون را زیر و زبر |
۸۶ | N | ور نه کی کردی به یک نفرین بد | * | نوح شرق و غرب را غرقاب خود |
۸۷ | N | بر نکندی یک دعای لوط راد | * | جمله شهرستانشان را بیمراد |
۸۸ | N | گشت شهرستان چون فردوسشان | * | دجلهی آب سیه رو بین نشان |
۸۹ | N | سوی شام است این نشان و این خبر | * | در ره قدسش ببینی در گذر |
۹۰ | N | صد هزاران ز انبیای حق پرست | * | خود به هر قرنی سیاستها بده ست |
۹۱ | N | گر بگویم وین بیان افزون شود | * | خود جگر چه بود که کهها خون شود |
۹۲ | N | خون شود کهها و باز آن بفسرد | * | تو نبینی خون شدن کوری و رد |
۹۳ | N | طرفه کوری دور بین تیز چشم | * | لیک از اشتر نبیند غیر پشم |
۹۴ | N | مو به مو بیند ز صرفهی حرص انس | * | رقص بیمقصود دارد همچو خرس |
۹۵ | N | رقص آن جا کن که خود را بشکنی | * | پنبه را از ریش شهوت بر کنی |
۹۶ | N | رقص و جولان بر سر میدان کنند | * | رقص اندر خون خود مردان کنند |
۹۷ | N | چون رهند از دست خود دستی زنند | * | چون جهند از نقص خود رقصی کنند |
۹۸ | N | مطربانشان از درون دف میزنند | * | بحرها در شورشان کف میزنند |
۹۹ | N | تو نبینی لیک بهر گوششان | * | برگها بر شاخها هم کفزنان |
۱۰۰ | N | تو نبینی برگها را کف زدن | * | گوش دل باید نه این گوش بدن |
۱۰۱ | N | گوش سر بر بند از هزل و دروغ | * | تا ببینی شهر جان با فروغ |
۱۰۲ | N | سر کشد گوش محمد در سخن | * | کش بگوید در نبی حق هُوَ أُذُنٌ |
۱۰۳ | N | سربهسر گوش است و چشم است این نبی | * | تازه زو ما مرضع است او ما صبی |
۱۰۴ | N | این سخن پایان ندارد باز ران | * | سوی اهل پیل و بر آغاز ران |