vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3002

قصّهٔ خورندگان پیل بچّه از حرص و ترک نصیحت ناصح
۶۹Qآن شنیدی تو که در هندوستان * دید دانایی گروهی دوستان
۶۹Nآن شنیدی تو که در هندوستان * دید دانایی گروهی دوستان
۷۰Qگرسنه مانده شده بی‌برگ و عُور * می‌رسیدند از سفر از راهِ دور
۷۰Nگرسنه مانده شده بی‌برگ و عور * می‌رسیدند از سفر از راه دور
۷۱Qمِهْرِ داناییش جوشید و بگفت * خوش سلامیشان و چون گُلبُن شکفت
۷۱Nمهر داناییش جوشید و بگفت * خوش سلامیشان و چون گلبن شکفت
۷۲Qگفت دانم کز تَجوُّع و ز خَلا * جمع آمد رنجتان زین کربلا
۷۲Nگفت دانم کز تجوع و ز خلا * جمع آمد رنجتان زین کربلا
۷۳Qلیک اللَّه الله ای قومِ جلیل * تا نباشد خورْدتان فرزندِ پیل
۷۳Nلیک اللَّه الله ای قوم جلیل * تا نباشد خوردتان فرزند پیل
۷۴Qپیل هست این سو که اکنون می‌رَوید * پیل‌زاده مَشْکنید و بشْنوید
۷۴Nپیل هست این سو که اکنون می‌روید * پیل زاده مشکنید و بشنوید
۷۵Qپیل بچگانند اندر راهتان * صیدِ ایشان هست بس دلخواهتان
۷۵Nپیل بچگانند اندر راهتان * صید ایشان هست بس دل خواهتان
۷۶Qبس و ضعیف‌اند لطیف و بس سمین * لیک مادر هست طالب در کمین
۷۶Nبس ضعیفند و لطیف و بس سمین * لیک مادر هست طالب در کمین
۷۷Qاز پیِ فرزند صد فرسنگ راه * او بگردد در حنین و آه آه
۷۷Nاز پی فرزند صد فرسنگ راه * او بگردد در حنین و آه آه
۷۸Qآتش و دود آید از خرطومِ او * الحَذَر ز آن کودکِ مرحومِ او
۷۸Nآتش و دود آید از خرطوم او * الحذر ز آن کودک مرحوم او
۷۹Qاولیا اطفالِ حقّ‌اند ای پسر * غایبی و حاضری بس با خبر
۷۹Nاولیا اطفال حقند ای پسر * در حضور و غیبت ایشان با خبر
۸۰Qغایبی منْدیش از نُقصانشان * کو کَشَد کین از برای جانشان
۸۰Nغایبی مندیش از نقصانشان * کاو کشد کین از برای جانشان
۸۱Qگفت اطفالِ من‌اند این اولیا * در غریبی فرد از کار و کیا
۸۱Nگفت اطفال منند این اولیا * در غریبی فرد از کار و کیا
۸۲Qاز برای امتحان خوار و یتیم * لیک اندر سِر منم یار و ندیم
۸۲Nاز برای امتحان خوار و یتیم * لیک اندر سر منم یار و ندیم
۸۳Qپشت‌دارِ جمله عصمتهای من * گوییا هستند خود اجزای من
۸۳Nپشت دار جمله عصمتهای من * گوییا هستند خود اجزای من
۸۴Qهان و هان این دلق‌پوشانِ من‌اند * صد هزار اندر هزار و یک تن‌اند
۸۴Nهان و هان این دلق پوشان منند * صد هزار اندر هزار و یک تنند
۸۵Qورنه کَی کردی بیک چوبی هنر * موسیی فرعون را زیر و زبر
۸۵Nور نه کی کردی به یک چوبی هنر * موسیی فرعون را زیر و زبر
۸۶Qورنه کَی کردی بیک نفرینِ بَد * نوح شرق و غرب را غرقابِ خود
۸۶Nور نه کی کردی به یک نفرین بد * نوح شرق و غرب را غرقاب خود
۸۷Qبر نکَنْدی یک دعای لُوطِ راد * جمله شهرستانشان را بی‌مراد
۸۷Nبر نکندی یک دعای لوط راد * جمله شهرستانشان را بی‌مراد
۸۸Qگشت شهرستانِ چون فردوسشان * دجلهٔ آبِ سیه رَوْ بین نشان
۸۸Nگشت شهرستان چون فردوسشان * دجله‌ی آب سیه رو بین نشان
۸۹Qسوی شامست این نشان و این خبر * در رهِ قُدسش ببینی در گذر
۸۹Nسوی شام است این نشان و این خبر * در ره قدسش ببینی در گذر
۹۰Qصد هزاران ز انبیای حق‌پرست * خود بهَر قرنی سیاستها بُدست
۹۰Nصد هزاران ز انبیای حق پرست * خود به هر قرنی سیاستها بده ست
۹۱Qگر بگویم وین بیان افزون شود * خود جگر چه بْوُد که کُهها خون شود
۹۱Nگر بگویم وین بیان افزون شود * خود جگر چه بود که که‌ها خون شود
۹۲Qخون شود کُهها و باز آن بفْسَرَد * تو نبینی خون شدن کوری و رَد
۹۲Nخون شود که‌ها و باز آن بفسرد * تو نبینی خون شدن کوری و رد
۹۳Qطُرفه کوری دُوربینِ تیزچشم * لیک از اشتر نبیند غیرِ پشم
۹۳Nطرفه کوری دور بین تیز چشم * لیک از اشتر نبیند غیر پشم
۹۴Qمو بمو بیند ز صَرْفه‌ی حرصِ انس * رقصِ بی‌مقصود دارد همچو خِرس
۹۴Nمو به مو بیند ز صرفه‌ی حرص انس * رقص بی‌مقصود دارد همچو خرس
۹۵Qرقص آنجا کن که خود را بشْکنی * پنبه را از ریشِ شهوت بر کَنی
۹۵Nرقص آن جا کن که خود را بشکنی * پنبه را از ریش شهوت بر کنی
۹۶Qرقص و جولان بر سرِ میدان کنند * رقص اندر خونِ خود مردان کنند
۹۶Nرقص و جولان بر سر میدان کنند * رقص اندر خون خود مردان کنند
۹۷Qچون رهند از دستِ خود دستی زنند * چون جهند از نقصِ خود رقصی کنند
۹۷Nچون رهند از دست خود دستی زنند * چون جهند از نقص خود رقصی کنند
۹۸Qمطربانشان از درون دف می‌زنند * بحرها در شورشان کف می‌زنند
۹۸Nمطربانشان از درون دف می‌زنند * بحرها در شورشان کف می‌زنند
۹۹Qتو نبینی لیک بهرِ گوششان * برگها بر شاخها هم کف‌زنان
۹۹Nتو نبینی لیک بهر گوششان * برگها بر شاخها هم کف‌زنان
۱۰۰Qتو نبینی برگها را کف زدن * گوشِ دل باید نه این گوشِ بَدَن
۱۰۰Nتو نبینی برگها را کف زدن * گوش دل باید نه این گوش بدن
۱۰۱Qگوشِ سَر بر بند از هزل و دروغ * تا ببینی شهرِ جانِ با فروغ
۱۰۱Nگوش سر بر بند از هزل و دروغ * تا ببینی شهر جان با فروغ
۱۰۲Qسِر کَشَد گوشِ محمّد در سخن * کِش بگوید در نُبی حق‌ هُوَ أُذُنٌ
۱۰۲Nسر کشد گوش محمد در سخن * کش بگوید در نبی حق‌ هُوَ أُذُنٌ
۱۰۳Qسَربسَر گوشست و چشم است این نَبی * تازه زو ما مُرْضِعست او ما صَبی
۱۰۳Nسربه‌سر گوش است و چشم است این نبی * تازه زو ما مرضع است او ما صب‌ی
۱۰۴Qاین سخن پایان ندارد باز ران * سوی اهلِ پیل و بر آغاز ران
۱۰۴Nاین سخن پایان ندارد باز ران * سوی اهل پیل و بر آغاز ران