vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3004

باز گشتن بحکایت پیل
۱۳۸Qگفت ناصح بشْنوید این پندِ من * تا دل و جانتان نگردد ممتحن
۱۳۸Nگفت ناصح بشنوید این پند من * تا دل و جانتان نگردد ممتحن
۱۳۹Qبا گیاه و برگها قانع شوید * در شکارِ پیل‌بچگان کم روید
۱۳۹Nبا گیاه و برگها قانع شوید * در شکار پیل بچگان کم روید
۱۴۰Qمن برون کردم ز گردون وامِ نُصْح * جز سعادت کَیْ بود انجامِ نُصْح
۱۴۰Nمن برون کردم ز گردون وام نصح * جز سعادت کی بود انجام نصح
۱۴۱Qمن بتبلیغِ رسالت آمدم * تا رهانم مر شما را از نَدَم
۱۴۱Nمن به تبلیغ رسالت آمدم * تا رهانم مر شما را از ندم
۱۴۲Qهین مبادا که طَمَع رهتان زند * طمْعِ برگ از بیخهاتان بر کَنَد
۱۴۲Nهین مبادا که طمع رهتان زند * طمع برگ از بیخهاتان بر کند
۱۴۳Qاین بگفت و خَیر بادی کرد و رفت * گشت قحط و جُوعشان در راه زفت
۱۴۳Nاین بگفت و خیر بادی کرد و رفت * گشت قحط و جوعشان در راه زفت
۱۴۴Qناگهان دیدند سوی جاده‌ای * پورِ پیلی فربهی نوزاده‌ای
۱۴۴Nناگهان دیدند سوی جاده‌ای * پور پیلی فربهی نوزاده‌ای
۱۴۵Qاندر افتادند چون گرگانِ مست * پاک خوردندش فرو شستند دست
۱۴۵Nاندر افتادند چون گرگان مست * پاک خوردندش فرو شستند دست
۱۴۶Qآن یکی همره نخورد و پند داد * که حدیثِ آن فقیرش بود یاد
۱۴۶Nآن یکی همره نخورد و پند داد * که حدیث آن فقیرش بود یاد
۱۴۷Qاز کبابش مانع آمد آن سخن * بختِ نو بخشد ترا عقلِ کهن
۱۴۷Nاز کبابش مانع آمد آن سخن * بخت نو بخشد ترا عقل کهن
۱۴۸Qپس بیفتادند و خُفتند آن همه * و آن گرسنه چون شُبان اندر رمه
۱۴۸Nپس بیفتادند و خفتند آن همه * و آن گرسنه چون شبان اندر رمه
۱۴۹Qدید پیلی سهمناکی می‌رسید * اوّلا آمد سوی حارس دَوید
۱۴۹Nدید پیلی سهمناکی می‌رسید * اولا آمد سوی حارس دوید
۱۵۰Qبوی می‌کرد آن دهانش را سه بار * هیچ بویی زو نیامد ناگوار
۱۵۰Nبوی می‌کرد آن دهانش را سه بار * هیچ بویی زو نیامد ناگوار
۱۵۱Qچند باری گردِ او گشت و برفت * مر ورا نازرد آن شه‌پیلِ زفت
۱۵۱Nچند باری گرد او گشت و برفت * مر و را نازرد آن شه پیل زفت
۱۵۲Qمر لبِ هر خفته‌ای را بوی کرد * بوی می‌آمد ورا ز آن خُفته مرد
۱۵۲Nمر لب هر خفته‌ای را بوی کرد * بوی می‌آمد و را ز آن خفته مرد
۱۵۳Qاز کبابِ پیل‌زاد‌ه خورده بود * بر درانید و بکُشتش پیل زود
۱۵۳Nاز کباب پیل زاده خورده بود * بر درانید و بکشتش پیل زود
۱۵۴Qدر زمان او یک بیک را ز آن گروه * می‌درانید و نبودش ز آن شکوه
۱۵۴Nدر زمان او یک به یک را ز آن گروه * می‌درانید و نبودش ز آن شکوه
۱۵۵Qبر هوا انداخت هر یک را گزاف * تا همی‌زد بر زمین می‌شد شکاف
۱۵۵Nبر هوا انداخت هر یک را گزاف * تا همی‌زد بر زمین می‌شد شکاف
۱۵۶Qای خورندهٔ خونِ خلق از راه بَرْد * تا نه‌آرد خونِ ایشانت نَبَرْد
۱۵۶Nای خورنده‌ی خون خلق از راه برد * تا نیارد خون ایشانت نبرد
۱۵۷Qمالِ ایشان خونِ ایشان دان یقین * زانک مال از زور آید در یمین
۱۵۷Nمال ایشان خون ایشان دان یقین * ز انکه مال از زور آید در یمین
۱۵۸Qمادرِ آن پیل‌بچْگان کین کَشَد * پیل‌بچّه‌خواره را کیفر کُشَد
۱۵۸Nمادر آن پیل بچگان کین کشد * پیل بچه خواره را کیفر کشد
۱۵۹Qپیل‌بچّه‌ می‌خوری ای پاره‌خوار * هم بر آرد خصمِ پیل از تو دَمار
۱۵۹Nپیل بچه می‌خوری ای پاره خوار * هم بر آرد خصم پیل از تو دمار
۱۶۰Qبویْ رسوا کرد مَکراندیش را * پیل داند بوی طفلِ خویش را
۱۶۰Nبوی رسوا کرد مکر اندیش را * پیل داند بوی طفل خویش را
۱۶۱Qآنک یابد بویِ حق را از یَمَن * چون نیابد بویِ باطل را ز من
۱۶۱Nآن که یابد بوی حق را از یمن * چون نیابد بوی باطل را ز من
۱۶۲Qمصطفی چون بُرد بوی از راهِ دور * چون نیابد از دهانِ ما بخور
۱۶۲Nمصطفی چون برد بوی از راه دور * چون نیابد از دهان ما بخور
۱۶۳Qهم بیابد لیک پوشاند ز ما * بویِ نیک و بَد بر آید بر سَما
۱۶۳Nهم بیابد لیک پوشاند ز ما * بوی نیک و بد بر آید بر سما
۱۶۴Qتو همی‌خُسبی و بویِ آن حرام * می‌زند بر آسمانِ سبزفام
۱۶۴Nتو همی‌خسبی و بوی آن حرام * می‌زند بر آسمان سبزفام
۱۶۵Qهمرهِ انفاسِ زشتت می‌شود * تا ببُوگیرانِ گردون می‌رود
۱۶۵Nهمره انفاس زشتت می‌شود * تا به بوگیران گردون می‌رود
۱۶۶Qبویِ کبر و بویِ حرص و بویِ آز * در سخن گفتن بیاید چون پیاز
۱۶۶Nبوی کبر و بوی حرص و بوی آز * در سخن گفتن بیاید چون پیاز
۱۶۷Qگر خوری سوگند من کَی خورده‌ام * از پیاز و سیر تقوی کرده‌ام
۱۶۷Nگر خوری سوگند من کی خورده‌ام * از پیاز و سیر تقوی کرده‌ام
۱۶۸Qآن دَمِ سوگند غمّازی کند * بر دماغِ همنشینان بر زند
۱۶۸Nآن دم سوگند غمازی کند * بر دماغ همنشینان بر زند
۱۶۹Qبس دعاها رَد شود از بویِ آن * آن دلِ کژ می‌نماید در زبان
۱۶۹Nبس دعاها رد شود از بوی آن * آن دل کژ می‌نماید در زبان
۱۷۰Qاخْسَؤُا آید جوابِ آن دُعا * چوبِ رَد باشد جزای هر دغا
۱۷۰Nاخْسَؤُا آید جواب آن دعا * چوب رد باشد جزای هر دغا
۱۷۱Qگر حدیثت کج بود معنیت راست * آن کژی لفظ مقبولِ خداست
۱۷۱Nگر حدیثت کج بود معنیت راست * آن کجی لفظ مقبول خداست