block:3004
۱۳۸ | Q | گفت ناصح بشْنوید این پندِ من | * | تا دل و جانتان نگردد ممتحن |
۱۳۸ | N | گفت ناصح بشنوید این پند من | * | تا دل و جانتان نگردد ممتحن |
۱۳۹ | Q | با گیاه و برگها قانع شوید | * | در شکارِ پیلبچگان کم روید |
۱۳۹ | N | با گیاه و برگها قانع شوید | * | در شکار پیل بچگان کم روید |
۱۴۰ | Q | من برون کردم ز گردون وامِ نُصْح | * | جز سعادت کَیْ بود انجامِ نُصْح |
۱۴۰ | N | من برون کردم ز گردون وام نصح | * | جز سعادت کی بود انجام نصح |
۱۴۱ | Q | من بتبلیغِ رسالت آمدم | * | تا رهانم مر شما را از نَدَم |
۱۴۱ | N | من به تبلیغ رسالت آمدم | * | تا رهانم مر شما را از ندم |
۱۴۲ | Q | هین مبادا که طَمَع رهتان زند | * | طمْعِ برگ از بیخهاتان بر کَنَد |
۱۴۲ | N | هین مبادا که طمع رهتان زند | * | طمع برگ از بیخهاتان بر کند |
۱۴۳ | Q | این بگفت و خَیر بادی کرد و رفت | * | گشت قحط و جُوعشان در راه زفت |
۱۴۳ | N | این بگفت و خیر بادی کرد و رفت | * | گشت قحط و جوعشان در راه زفت |
۱۴۴ | Q | ناگهان دیدند سوی جادهای | * | پورِ پیلی فربهی نوزادهای |
۱۴۴ | N | ناگهان دیدند سوی جادهای | * | پور پیلی فربهی نوزادهای |
۱۴۵ | Q | اندر افتادند چون گرگانِ مست | * | پاک خوردندش فرو شستند دست |
۱۴۵ | N | اندر افتادند چون گرگان مست | * | پاک خوردندش فرو شستند دست |
۱۴۶ | Q | آن یکی همره نخورد و پند داد | * | که حدیثِ آن فقیرش بود یاد |
۱۴۶ | N | آن یکی همره نخورد و پند داد | * | که حدیث آن فقیرش بود یاد |
۱۴۷ | Q | از کبابش مانع آمد آن سخن | * | بختِ نو بخشد ترا عقلِ کهن |
۱۴۷ | N | از کبابش مانع آمد آن سخن | * | بخت نو بخشد ترا عقل کهن |
۱۴۸ | Q | پس بیفتادند و خُفتند آن همه | * | و آن گرسنه چون شُبان اندر رمه |
۱۴۸ | N | پس بیفتادند و خفتند آن همه | * | و آن گرسنه چون شبان اندر رمه |
۱۴۹ | Q | دید پیلی سهمناکی میرسید | * | اوّلا آمد سوی حارس دَوید |
۱۴۹ | N | دید پیلی سهمناکی میرسید | * | اولا آمد سوی حارس دوید |
۱۵۰ | Q | بوی میکرد آن دهانش را سه بار | * | هیچ بویی زو نیامد ناگوار |
۱۵۰ | N | بوی میکرد آن دهانش را سه بار | * | هیچ بویی زو نیامد ناگوار |
۱۵۱ | Q | چند باری گردِ او گشت و برفت | * | مر ورا نازرد آن شهپیلِ زفت |
۱۵۱ | N | چند باری گرد او گشت و برفت | * | مر و را نازرد آن شه پیل زفت |
۱۵۲ | Q | مر لبِ هر خفتهای را بوی کرد | * | بوی میآمد ورا ز آن خُفته مرد |
۱۵۲ | N | مر لب هر خفتهای را بوی کرد | * | بوی میآمد و را ز آن خفته مرد |
۱۵۳ | Q | از کبابِ پیلزاده خورده بود | * | بر درانید و بکُشتش پیل زود |
۱۵۳ | N | از کباب پیل زاده خورده بود | * | بر درانید و بکشتش پیل زود |
۱۵۴ | Q | در زمان او یک بیک را ز آن گروه | * | میدرانید و نبودش ز آن شکوه |
۱۵۴ | N | در زمان او یک به یک را ز آن گروه | * | میدرانید و نبودش ز آن شکوه |
۱۵۵ | Q | بر هوا انداخت هر یک را گزاف | * | تا همیزد بر زمین میشد شکاف |
۱۵۵ | N | بر هوا انداخت هر یک را گزاف | * | تا همیزد بر زمین میشد شکاف |
۱۵۶ | Q | ای خورندهٔ خونِ خلق از راه بَرْد | * | تا نهآرد خونِ ایشانت نَبَرْد |
۱۵۶ | N | ای خورندهی خون خلق از راه برد | * | تا نیارد خون ایشانت نبرد |
۱۵۷ | Q | مالِ ایشان خونِ ایشان دان یقین | * | زانک مال از زور آید در یمین |
۱۵۷ | N | مال ایشان خون ایشان دان یقین | * | ز انکه مال از زور آید در یمین |
۱۵۸ | Q | مادرِ آن پیلبچْگان کین کَشَد | * | پیلبچّهخواره را کیفر کُشَد |
۱۵۸ | N | مادر آن پیل بچگان کین کشد | * | پیل بچه خواره را کیفر کشد |
۱۵۹ | Q | پیلبچّه میخوری ای پارهخوار | * | هم بر آرد خصمِ پیل از تو دَمار |
۱۵۹ | N | پیل بچه میخوری ای پاره خوار | * | هم بر آرد خصم پیل از تو دمار |
۱۶۰ | Q | بویْ رسوا کرد مَکراندیش را | * | پیل داند بوی طفلِ خویش را |
۱۶۰ | N | بوی رسوا کرد مکر اندیش را | * | پیل داند بوی طفل خویش را |
۱۶۱ | Q | آنک یابد بویِ حق را از یَمَن | * | چون نیابد بویِ باطل را ز من |
۱۶۱ | N | آن که یابد بوی حق را از یمن | * | چون نیابد بوی باطل را ز من |
۱۶۲ | Q | مصطفی چون بُرد بوی از راهِ دور | * | چون نیابد از دهانِ ما بخور |
۱۶۲ | N | مصطفی چون برد بوی از راه دور | * | چون نیابد از دهان ما بخور |
۱۶۳ | Q | هم بیابد لیک پوشاند ز ما | * | بویِ نیک و بَد بر آید بر سَما |
۱۶۳ | N | هم بیابد لیک پوشاند ز ما | * | بوی نیک و بد بر آید بر سما |
۱۶۴ | Q | تو همیخُسبی و بویِ آن حرام | * | میزند بر آسمانِ سبزفام |
۱۶۴ | N | تو همیخسبی و بوی آن حرام | * | میزند بر آسمان سبزفام |
۱۶۵ | Q | همرهِ انفاسِ زشتت میشود | * | تا ببُوگیرانِ گردون میرود |
۱۶۵ | N | همره انفاس زشتت میشود | * | تا به بوگیران گردون میرود |
۱۶۶ | Q | بویِ کبر و بویِ حرص و بویِ آز | * | در سخن گفتن بیاید چون پیاز |
۱۶۶ | N | بوی کبر و بوی حرص و بوی آز | * | در سخن گفتن بیاید چون پیاز |
۱۶۷ | Q | گر خوری سوگند من کَی خوردهام | * | از پیاز و سیر تقوی کردهام |
۱۶۷ | N | گر خوری سوگند من کی خوردهام | * | از پیاز و سیر تقوی کردهام |
۱۶۸ | Q | آن دَمِ سوگند غمّازی کند | * | بر دماغِ همنشینان بر زند |
۱۶۸ | N | آن دم سوگند غمازی کند | * | بر دماغ همنشینان بر زند |
۱۶۹ | Q | بس دعاها رَد شود از بویِ آن | * | آن دلِ کژ مینماید در زبان |
۱۶۹ | N | بس دعاها رد شود از بوی آن | * | آن دل کژ مینماید در زبان |
۱۷۰ | Q | اخْسَؤُا آید جوابِ آن دُعا | * | چوبِ رَد باشد جزای هر دغا |
۱۷۰ | N | اخْسَؤُا آید جواب آن دعا | * | چوب رد باشد جزای هر دغا |
۱۷۱ | Q | گر حدیثت کج بود معنیت راست | * | آن کژی لفظ مقبولِ خداست |
۱۷۱ | N | گر حدیثت کج بود معنیت راست | * | آن کجی لفظ مقبول خداست |