vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2099

تشنیع صوفیان بر آن صوفی کی پیش شیخ بسیار می گوید
۳۵۰۶Qصوفیان بر صوفیی شُنعه زدند * پیشِ شیخ خانقاهی آمدند
۳۵۰۶Nصوفیان بر صوفیی شُنعت زدند * پیش شیخ خانقاهی آمدند
۳۵۰۷Qشیخ را گفتند دادِ جانِ ما * تو ازین صوفی بجو ای پیشوا
۳۵۰۷Nشیخ را گفتند داد جان ما * تو از این صوفی بجو ای پیشوا
۳۵۰۸Qگفت آخر چه گِله‌ست ای صوفیان * گفت این صوفی سه خو دارد گران
۳۵۰۸Nگفت آخر چه گله ست ای صوفیان * گفت این صوفی سه خو دارد گران
۳۵۰۹Qدر سخن بسیارگو همچون جرس * در خورِش افزون خورد از بیست کس
۳۵۰۹Nدر سخن بسیار گو همچون جرس * در خورش افزون خورد از بیست کس
۳۵۱۰Qور بخسپد هست چون اصحابِ کهف * صوفیان کردند پیشِ شیخ زَحف
۳۵۱۰Nور بخسبد هست چون اصحاب کهف * صوفیان کردند پیش شیخ زحف
۳۵۱۱Qشیخ رُو آورد سوی آن فقیر * که ز هَر حالی که هست اوساط گیر
۳۵۱۱Nشیخ رو آورد سوی آن فقیر * که ز هر حالی که هست اوساط گیر
۳۵۱۲Qدر خبر خَیْرُ الْأُمُور أَوْساطُها * نافع آمد ز اِعتدال أَخْلاطها
۳۵۱۲Nدر خبر خیر الأمور أوساطها * نافع آمد ز اعتدال أخلاطها
۳۵۱۳Qگر یکی خِلْطی فزون شد از عَرَض * در تنِ مردم پدید آید مرض
۳۵۱۳Nگر یکی خلطی فزون شد از عرض * در تن مردم پدید آید مرض
۳۵۱۴Qبر قرینِ خویش مَفْزا در صِفت * کان فراق آرد یقین در عاقبت
۳۵۱۴Nبر قرین خویش مفزا در صفت * کان فراق آرد یقین در عاقبت
۳۵۱۵Qنطقِ موسی بُد بر اندازه ولیک * هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک
۳۵۱۵Nنطق موسی بد بر اندازه و لیک * هم فزون آمد ز گفت یار نیک
۳۵۱۶Qآن فزونی با خَضِر آمد شِقاق * گفت رَو تو مُکْثِری‌ هَذا فِراق
۳۵۱۶Nآن فزونی با خضر آمد شقاق * گفت رو تو مکثری‌ هذا فِراقُ
۳۵۱۷Qموسیا بسیارگویی دور شو * ور نه با من گنگ باش و کور شو
۳۵۱۷Nموسیا بسیار گویی دور شو * ور نه با من گنگ باش و کور شو
۳۵۱۸Qور نرفتی وز ستیزه شِسته‌ای * تو بمعنی رفته‌ای بگْسسته‌ای
۳۵۱۸Nور نرفتی وز ستیزه شسته‌ای * تو به معنی رفته‌ای بگسسته‌ای
۳۵۱۹Qچون حدث کردی تو ناگه در نماز * گویدت سوی طهارت رَو بتاز
۳۵۱۹Nچون حدث کردی تو ناگه در نماز * گویدت سوی طهارت رو به تاز
۳۵۲۰Qور نرفتی خشک جنبان می‌شوی * خود نمازت رفت بنشین ای غوی
۳۵۲۰Nور نرفتی خشک جنبان می‌شوی * خود نمازت رفت بنشین ای غوی
۳۵۲۱Qرَوْ بَرِ آنها که هم جفتِ تُوَند * عاشقان و تشنهٔ گفتِ تُوَند
۳۵۲۱Nرو بر آنها که هم جفت تواند * عاشقان و تشنه‌ی گفت تواند
۳۵۲۲Qپاسبان بر خوابناکان بر فزود * ماهیان را پاسبان حاجت نبود
۳۵۲۲Nپاسبان بر خوابناکان بر فزود * ماهیان را پاسبان حاجت نبود
۳۵۲۳Qجامه‌پوشان را نظر بر گازرست * جانِ عریان را تجلّی زیورست
۳۵۲۳Nجامه پوشان را نظر بر گازر است * جان عریان را تجلی زیور است
۳۵۲۴Qیا ز عُریانان بیکسو باز رَوْ * یا چو ایشان فارغ از تنجامه شَو
۳۵۲۴Nیا ز عریانان به یک سو باز رو * یا چو ایشان فارغ از تن جامه شو
۳۵۲۵Qور نمی‌تانی که کُل عریان شوی * جامه کم کن تا رهِ اوسط روی
۳۵۲۵Nور نمی‌تانی که کل عریان شوی * جامه کم کن تا ره اوسط روی