vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2100

عذر گفتن فقیر بشیخ
۳۵۲۶Qپس فقیر آن شیخ را احوال گفت * عذر را با آن غرامت کرد جُفت
۳۵۲۶Nپس فقیر آن شیخ را احوال گفت * عذر را با آن غرامت کرد جفت
۳۵۲۷Qمر سؤالِ شیخ را داد او جواب * چون جواباتِ خَضِر خوب و صواب
۳۵۲۷Nمر سؤال شیخ را داد او جواب * چون جوابات خضر خوب و صواب
۳۵۲۸Qآن جواباتِ سؤالاتِ کلیم * کش خَضِر بنْمود از ربِّ علیم
۳۵۲۸Nآن جوابات سؤالات کلیم * کش خضر بنمود از رب علیم
۳۵۲۹Qگشت مشکلهاش حل و افزون زیاد * از پیِ هر مشکلش مفتاح داد
۳۵۲۹Nگشت مشکلهاش حل و افزون زیاد * از پی هر مشکلش مفتاح داد
۳۵۳۰Qاز خضر درویش هم میراث داشت * در جوابِ شیخ همَّت بر گماشت
۳۵۳۰Nاز خضر درویش هم میراث داشت * در جواب شیخ همت بر گماشت
۳۵۳۱Qگفت راهِ اوسط ارچه حکمتست * لیک اوسط نیز هم با نسبتست
۳۵۳۱Nگفت راه اوسط ار چه حکمت است * لیک اوسط نیز هم با نسبت است
۳۵۳۲Qآبِ جُو نسبت باُشتر هست کم * لیک باشد موش را آن همچو یَم
۳۵۳۲Nآب جو نسبت به اشتر هست کم * لیک باشد موش را آن همچو یم
۳۵۳۳Qهر کرا باشد وظیفه چار نان * دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن
۳۵۳۳Nهر که را باشد وظیفه چار نان * دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن
۳۵۳۴Qور خورد هر چار دُور از اوسط است * او اسیرِ حرص مانندِ بط است
۳۵۳۴Nور خورد هر چار دور از اوسط است * او اسیر حرص مانند بط است
۳۵۳۵Qهر که او را اشتها ده نان بود * شش خورد می‌دان که اوسط آن بود
۳۵۳۵Nهر که او را اشتها ده نان بود * شش خورد می‌دان که اوسط آن بود
۳۵۳۶Qچون مرا پنجاه نان هست اشتها * مر ترا شش گِرْده هم‌دستیم نی
۳۵۳۶Nچون مرا پنجاه نان هست اشتهی * مر ترا شش گرده هم دستیم؟ نی
۳۵۳۷Qتو بدَه رکعت نماز آیی ملول * من بپانصد در نیایم در نحول
۳۵۳۷Nتو به ده رکعت نماز آیی ملول * من به پانصد در نیایم در نحول
۳۵۳۸Qآن یکی تا کعبه حافی می‌رود * وین یکی تا مسجد از خود می‌شود
۳۵۳۸Nآن یکی تا کعبه حافی می‌رود * و آن یکی تا مسجد از خود می‌شود
۳۵۳۹Qآن یکی در پاک‌بازی جان بداد * وین یکی جان کَنْد تا یک نان بداد
۳۵۳۹Nآن یکی در پاکبازی جان بداد * وین یکی جان کند تا یک نان بداد
۳۵۴۰Qاین وَسَط در با نِهایت می‌رود * که مر آن را اوّل و آخِر بود
۳۵۴۰Nاین وسط در با نهایت می‌رود * که مرا آن را اول و آخر بود
۳۵۴۱Qاوّل و آخر بباید تا در آن * در تصوّر گنجد اوسط یا میان
۳۵۴۱Nاول و آخر بباید تا در آن * در تصور گنجد اوسط یا میان
۳۵۴۲Qبی‌نهایت چون ندارد دو طرف * کَیْ بود او را میانه مُنْصَرَف
۳۵۴۲Nبی‌نهایت چون ندارد دو طرف * کی بود او را میانه منصرف
۳۵۴۳Qاوّل و آخر نشانش کس نداد * گفت لَوْ کانَ لَهُ الْبَحْرُ مِداد
۳۵۴۳Nاول و آخر نشانش کس نداد * گفت لو کان له البحر مداد
۳۵۴۴Qهفت دریا گر شود کُلّی مِداد * نیست مر پایان شدن را هیچ امید
۳۵۴۴Nهفت دریا گر شود کلی مداد * نیست مر پایان شدن را هیچ امید
۳۵۴۵Qباغ و بیشه گر بود یک سر قلم * زین سخن هرگز نگردد هیچ کم
۳۵۴۵Nباغ و بیشه گر بود یک سر قلم * زین سخن هرگز نگردد هیچ کم
۳۵۴۶Qآن همه حِبْر و قلم فانی شود * وین حدیثِ بی‌عدد باقی بود
۳۵۴۶Nآن همه حبر و قلم فانی شود * وین حدیث بی‌عدد باقی بود
۳۵۴۷Qحالتِ من خواب را ماند گهی * خواب پندارد مر آن را گُم‌رهی
۳۵۴۷Nحالت من خواب را ماند گهی * خواب پندارد مر آن را گمرهی
۳۵۴۸Qچشمِ من خفته دلم بیدار دان * شکلِ بی‌کارِ مرا بر کار دان
۳۵۴۸Nچشم من خفته دلم بیدار دان * شکل بی‌کار مرا بر کار دان
۳۵۴۹Qگفت پیغامبر که عَیْنایَ تَنام * لا یَنامُ قَلْبی عَنْ رَبِّ الْأَنام
۳۵۴۹Nگفت پیغمبر که عینای تنام * لا ینام قلبی عن رب الأنام
۳۵۵۰Qچشمِ تو بیدار و دل خفته بخواب * چشمِ من خفته دلم در فتحِ باب
۳۵۵۰Nچشم تو بیدار و دل خفته به خواب * چشم من خفته دلم در فتح باب
۳۵۵۱Qمر دلم را پنج حسِّ دیگرست * حسِّ دل را هر دو عالَم مَنْظرست
۳۵۵۱Nمر دلم را پنج حس دیگر است * حس دل را هر دو عالم منظر است
۳۵۵۲Qتو ز ضعفِ خود مکن در من نگاه * بر تو شب بر من همان شب چاشت‌گاه
۳۵۵۲Nتو ز ضعف خود مکن در من نگاه * بر تو شب بر من همان شب چاشت‌گاه
۳۵۵۳Qبر تو زندان بر من آن زندان چو باغ * عینِ مشغولی مرا گشته فراغ
۳۵۵۳Nبر تو زندان بر من آن زندان چو باغ * عین مشغولی مرا گشته فراغ
۳۵۵۴Qپای تو در گِل مرا گِل گشته گُل * مر ترا ماتم مرا سُور و دُهُل
۳۵۵۴Nپای تو در گل مرا گل گشته گل * مر ترا ماتم مرا سور و دهل
۳۵۵۵Qدر زمینم با تو ساکن در محل * می‌دوم بر چرخ هفتم چون زُحَل
۳۵۵۵Nدر زمینم با تو ساکن در محل * می‌دوم بر چرخ هفتم چون زحل
۳۵۵۶Qهمنشینت من نیَم سایهٔ منست * برتر از اندیشه‌ها پایهٔ منست
۳۵۵۶Nهمنشینت من نیم سایه‌ی من است * برتر از اندیشه‌ها پایه‌ی من است
۳۵۵۷Qزانک من ز اندیشه‌ها بگْذشته‌ام * خارجِ اندیشه پویان گشته‌ام
۳۵۵۷Nز انکه من ز اندیشه‌ها بگذشته‌ام * خارج اندیشه پویان گشته‌ام
۳۵۵۸Qحاکمِ اندیشه‌ام محکوم نی * زانک بَنّا حاکم آمد بر بِنا
۳۵۵۸Nحاکم اندیشه‌ام محکوم نی * ز انکه بنا حاکم آمد بر بنا
۳۵۵۹Qجملهٔ خلقان سخرهٔ اندیشه‌اند * ز آن سبب خسته‌دل و غم‌پیشه‌اند
۳۵۵۹Nجمله خلقان سخره‌ی اندیشه‌اند * ز آن سبب خسته دل و غم پیشه‌اند
۳۵۶۰Qقاصدا خود را باندیشه دهم * چون بخواهم از میانشان بر جهم
۳۵۶۰Nقاصدا خود را به اندیشه دهم * چون بخواهم از میانشان بر جهم
۳۵۶۱Qمن چو مرغِ اوجم اندیشه مگس * کَیْ بود بر من مگس را دست‌رس
۳۵۶۱Nمن چو مرغ اوجم اندیشه مگس * کی بود بر من مگس را دست‌رس
۳۵۶۲Qقاصدا زیر آیم از اوجِ بلند * تا شکسته پایگان بر من تنند
۳۵۶۲Nقاصدا زیر آیم از اوج بلند * تا شکسته پایگان بر من تنند
۳۵۶۳Qچون ملالم گیرد از سُفلی صفات * بر پَرم همچون طُیور الصَّافّات
۳۵۶۳Nچون ملالم گیرد از سفلی صفات * بر پرم همچون طیور الصافات
۳۵۶۴Qپرِّ من رسته‌ست هم از ذاتِ خویش * بر نچفسانم دو پَر من با سِریش
۳۵۶۴Nپر من رسته ست هم از ذات خویش * بر نچسبانم دو پر من با سریش
۳۵۶۵Qجعفرِ طیّار را پَر جاریه‌ست * جعفرِ طرّار را پَر عاریه‌ست
۳۵۶۵Nجعفر طیار را پر جاریه ست * جعفر عیار را پر عاریه ست
۳۵۶۶Qنزدِ آنکِ لَمْ یَذُقْ دعویست این * نزدِ سُکّانِ اُفُق معنیست این
۳۵۶۶Nنزد آن که لم یذق دعوی است این * نزد سکان افق معنی است این
۳۵۶۷Qلاف و دعوی باشد این پیشِ غراب * دیگِ تی و پُر یکی پیشِ ذُباب
۳۵۶۷Nلاف و دعوی باشد این پیش غراب * دیگ تی و پر یکی پیش ذباب
۳۵۶۸Qچونک در تو می‌شود لقمه گُهَر * تن مزن چندانک بتْوانی بخَور
۳۵۶۸Nچون که در تو می‌شود لقمه گهر * تن مزن چندان که بتوانی بخور
۳۵۶۹Qشیخ روزی بهرِ دفعِ سُوءظن * در لگن قَی کرد پُر دُر شد لگن
۳۵۶۹Nشیخ روزی بهر دفع سوء ظن * در لگن قی کرد پر در شد لگن
۳۵۷۰Qگوهرِ معقول را محسوس کرد * پیرِ بینا بهرِ کم عقلی مرد
۳۵۷۰Nگوهر معقول را محسوس کرد * پیر بینا بهر کم عقلی مرد
۳۵۷۱Qچونک در معده شود پاکت پلید * قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید
۳۵۷۱Nچون که در معده شود پاکت پلید * قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید
۳۵۷۲Qهر که در وَیْ لقمه شد نورِ جلال * هرچه خواهد تا خورد او را حلال
۳۵۷۲Nهر که در وی لقمه شد نور جلال * هر چه خواهد تا خورد او را حلال