block:2091
۳۲۴۰ | Q | چون یکی حس در رَوِش بگْشاد بند | * | ما بقی حسها همه مُبْدَل شوند |
۳۲۴۰ | N | ★چون یکی حس در زوش بگشاد بند | * | ★مابقی حسها همه مُبْذْل شوند |
۳۲۴۱ | Q | ْچون یکی حس غیرِ محسوسات دید | * | گشت غیبی بر همه حسها پدید |
۳۲۴۱ | N | ★چون یکی حس غیر مَحسوسات دید | * | ★گشت غیبی بر همه حسها پدید |
۳۲۴۲ | Q | چون ز جُو جَست از گَلَه یک گوسفند | * | پس پَیاپَی جمله زآن سو بر جهند |
۳۲۴۲ | N | ★چون ز جُو خست از که یک گوسفند | * | ★پس پیاپی جمله زآن سو برجهند |
۳۲۴۳ | Q | گوسفندنِ حواسّت را بران | * | در چَرا از أَخْرَجَ ألْمَرْعَی چران |
۳۲۴۳ | N | ★گوسفندن حوامّت را بران | * | ★در را از آخرج لمَرْعَی چران |
۳۲۴۴ | Q | تا در آنجا سنبل و نسرین چرند | * | تا بگلزارِ حقایق ره بَرَند |
۳۲۴۴ | N | ★تا در آنجاسئبل و نسرین چُرند | * | ★تابه روضات حقایق ره برند |
۳۲۴۵ | Q | هر حِسّت پیغامبرِ حسها شود | * | تا یکایک سوی آن جنَّت رود |
۳۲۴۵ | N | ★هر حسّت پیغمبر حسها شود | * | ★جمله حسها را در آن جنت کشد |
۳۲۴۶ | Q | حِسّّها با حسِّ تو گویند راز | * | بیحقیقت بیزبان و بیمجاز |
۳۲۴۶ | N | ★حشهابا حش تسو گسویند راز | * | ★بیزبان و بیحقیقت بیمجاز |
۳۲۴۷ | Q | کین حقیقت قابلِ تأویلهاست | * | وین توهُّم مایهٔ تخییلهاست |
۳۲۴۷ | N | ★کین حقیقت قابل تأویلهاست | * | ★وین تو |
۳۲۴۸ | Q | آن حقیقت را که باشد از عیان | * | هیچ تأویلی نگنجد در میان |
۳۲۴۸ | N | ★آن حقیقت کان بود ین و عیان | * | ★هیچ تأویلی نگنجد در میان |
۳۲۴۹ | Q | چونک هر حس بندهٔ حسِّ تو شد | * | مر فلکها را نباشد از تو بُد |
۳۲۴۹ | N | ★چونکه جسها بندا جش تو شد | * | ★مر فلکها را نسباشد از تو بد |
۳۲۵۰ | Q | چونک دعوی رَود در مُلْکِ پوست | * | مغز آنِ کی بود قشر آنِ اوست |
۳۲۵۰ | N | ★چونکه دعویّی رود در ملک پوست | * | ★مسغز آن کسی بود قشر آن اوست |
۳۲۵۱ | Q | چون تنازع در فتد در تنگِ کاه | * | دانه آنِ کیست آن را کن نگاه |
۳۲۵۱ | N | ★جون تنازع در فتد در تنگ کاه | * | ★دانه آن کیست آن را کن نگاه |
۳۲۵۲ | Q | پس فلک قشرست و نورِ روح مغز | * | اين پدیدست آن خفی زین رُو ملغز |
۳۲۵۲ | N | ★پس قلک قشرست و نور د دح مغز | * | ★اين پدیدست آن خفی زین زو ملغز |
۳۲۵۳ | Q | جسمْ ظاهر روحْ مخفی آمدست | * | جسمْ همچون آستین جانْ همچو دست |
۳۲۵۳ | N | ★جسم ظاهر روح مخفی آمدست | * | ★جسم همچون آستین جان همچو دست |
۳۲۵۴ | Q | باز عقل از روح مخفیتر پَرَد | * | حسّ سوی روح زوتر ره بَرَد |
۳۲۵۴ | N | ★باز عقل از روح مسخفیتر برد | * | ★حسّ سبوی روح زوتسر ره ب |
۳۲۵۵ | Q | جنبشی بینی بدانیِ زندهاست | * | این ندانی که ز عقل آکندهاست |
۳۲۵۵ | N | ★جنبشی بینی بدانی زندهاست | * | ★این ندانی که ز عقل آکندهاست |
۳۲۵۶ | Q | تا که جنبشهای موزون سَر کند | * | جنبشِ مس را بدانش زر کند |
۳۲۵۶ | N | ★تا که جنبشهای موزون سر کند | * | ★جنبش مس را به دانش زر کند |
۳۲۵۷ | Q | زآن مُناسب آمدن افعالِ دست | * | فهم آید مر ترا که عقل هست |
۳۲۵۷ | N | ★زآن مسناسب آمدن انعال دست | * | ★فهم آید مر تورا که عقل هست |
۳۲۵۸ | Q | روحِ وَحْی از عقل پنهانتر بود | * | زآنک او غیبیست او زآن سَر بوّد |
۳۲۵۸ | N | ★روح خی از عقل پنهانتر بود | * | ★زآنکه او غیبیست او زآن سر بوّد |
۳۲۵۹ | Q | عقلِ احمد از کسی پنهان نشد | * | روحِ وَحْیش مُدرَکِ هر جان نشد |
۳۲۵۹ | N | ★عقّل احمد از کسی پنهان نشد | * | ★روح خیش مدرک هر جان نشد |
۳۲۶۰ | Q | روحِ وَحْیی را مسناسبهاست نیز | * | در نیابد عقل کان آمد عزیز |
۳۲۶۰ | N | ★روح وخیی را مسناسبهاست نسیز | * | ★درنیابد عقل کان امد عزیز |
۳۲۶۱ | Q | گه جنون بیند گهی حیران شود | * | زآنک موقوفست تا او آن شود |
۳۲۶۱ | N | ★گه جنون بیند گهی حیران شود | * | ★زآنکه مسوقوفست تااوآن شود |
۳۲۶۲ | Q | چون مُناسبهای افعالِ خَضِر | * | عقلِ موسی بود در دیدش کَدِر |
۳۲۶۲ | N | ★چون مناسبهای افعال خضر | * | ★عقل موسی بود در دیدش کُدر |
۳۲۶۳ | Q | نامُناسب مینمود افعالِ او | * | پیشِ موسی چون نبودش حالِ او |
۳۲۶۳ | N | ★نامناسب مینمود افعال او | * | ★پیش موسی چون نبودش حال او |
۳۲۶۴ | Q | عقلِ موسی چون شود در غیب بند | * | عقلِ موشی خود کِیَست ای ارجمند |
۳۲۶۴ | N | ★پیش موسی چون شود در غیب بند | * | ★عقلِ موشی خود کِیّست ای ارجمند |
۳۲۶۵ | Q | علمِ تقلیدی بود بهرِ فروخت | * | چون بیابد مشتری خوش بر فُروخت |
۳۲۶۵ | N | ★علم تقلیدی بود بهر فروخت | * | ★چون بیابد مشتری خوش بر فروخت |
۳۲۶۶ | Q | مشتری علمِ تحقیقی حَقَست | * | دایما بازارِ او با رَونَقست |
۳۲۶۶ | N | ★مشتری عسلم تسحقیقی حقست | * | ★دایماً بازار او با روننقست |
۳۲۶۷ | Q | لب ببسته مست در بَیْع و شِرَی | * | مشتری بیحد که اللَّه اشْتَرَی |
۳۲۶۷ | N | ★لب بسبسته مست در بیع و شری | * | ★مشتری بیحد که له آشتری |
۳۲۶۸ | Q | درسِ آدم را فرشته مُشتری | * | مَحْرَمِ درسش نه دیوست و پری |
۳۲۶۸ | N | ★درس آدم را فسرشته مشسستری | * | ★مَخرّم درشش نه دیوست و پری |
۳۲۶۹ | Q | آدم أَنْبِئْهُمْ بِأَسْما درس گو | * | شرح کن اسرارِ حق را مو بمو |
۳۲۶۹ | N | ★آدم هم بأشما درس گسو | * | ★شرح کن اسرار حنق را مو بمو |
۳۲۷۰ | Q | آنچنان کس را که کوتهبین بود | * | در تلوُّن غرق و بی تمکین بود |
۳۲۷۰ | N | ★آنچنان کس را که کوتهبین بود | * | ★در تلوّن غرق و بی تمکین بود |
۳۲۷۱ | Q | موش گفتم زآنک در خاکست جاش | * | خاک باشد موش را جایِ مَعاش |
۳۲۷۱ | N | ★موش گفتم زآنکه در خاکست جاش | * | ★خاک باشد موش را جای معاش |
۳۲۷۲ | Q | راهها داند ولی در زیرِ خاک | * | هر طرف او خاک را کردست چاک |
۳۲۷۲ | N | ★راهها داند ولی در زیسر ضاک | * | ★هر طرف او خاک را کردست جاک |
۳۲۷۳ | Q | نفسِ موشی نیست الّا لقمه رَنْد | * | قدرِ حاجت موش را عقلی دهند |
۳۲۷۳ | N | ★نفس موشی نیست الا لقمه زد | * | ★قدر حاجت موش را عقلی دهند |
۳۲۷۴ | Q | زآنک بیحاجت خداوندِ عزیز | * | مینبخشد هیچ کس را هیچ چیز |
۳۲۷۴ | N | ★زآنکه بیحاجت خداوند عزیز | * | ★مینبخشد هیچ کس را هبیچ چیز |
۳۲۷۵ | Q | گر نبودی حاجتِ عالم زمین | * | نآفریدی هیچ رَبُّ آلْعالَمین |
۳۲۷۵ | N | ★گر نبودی حاجت عالم زمین | * | ★نآفریدی هیچ رب آلعالمین |
۳۲۷۶ | Q | وین زمینِ مضطرب محتاجِ کوه | * | گر نبودی نافریدی پُر شُکوه |
۳۲۷۶ | N | ★وین زمین مضطرب محتاج کوه | * | ★گر نبودی نافریدی پر شکوه |
۳۲۷۷ | Q | ور نبودی حاجتِ افلاک هم | * | هفت گردون ناوریدی از عدم |
۳۲۷۷ | N | ★ور نسبودی حاجت انلاک همم | * | ★هفت گردون نساوریدی از عدم |
۳۲۷۸ | Q | آفتاب و ماه و این اِسْتارگان | * | جز بحاجت کَی پدید آمد عیان |
۳۲۷۸ | N | ★آفتاب و ما و ان استارگان | * | ★جر بهحاجت کی پدید آمد عیان |
۳۲۷۹ | Q | پس کمندِ هستها حاجت بود | * | قدرِ حاجت مرد را آلت دهد |
۳۲۷۹ | N | ★پس کمند هستها حاجت بود | * | ★قدر حاجت مرد را آلت بود |
۳۲۸۰ | Q | پس بیَفْزا حاجت ای محتاج زود | * | تا بجوشد در کرم دریای جود |
۳۲۸۰ | N | ★پس بیَفْزا حاجت ای محتاج زود | * | ★تا بجوشد درکرّم دریای جود |
۳۲۸۱ | Q | این گدایان بر ره و هر مُبتلا | * | حاجت خود مینماید خلق را |
۳۲۸۱ | N | ★این گدایسان بر ره و هر مبتلا | * | ★حاجت خود میماید خلق |
۳۲۸۲ | Q | کوری و شلّی و بیماری و درد | * | تا ازین حاجت بجنبد رحمِ مرد |
۳۲۸۲ | N | ★کوری و شسلن و بیماری و درد | * | ★تا ازین حاجت بجنبد رحم مرد |
۳۲۸۳ | Q | هیچ گوید نان دهید ای مردمان | * | کی مرا مالست و انبارست و خوان |
۳۲۸۳ | N | ★هیچ گوید نان دهید ای مردمان | * | ★که مرا مالست و انبارست و خوان |
۳۲۸۴ | Q | چشم ننْهادست حق در گُورْموش | * | زآنک حاجت نیست چشمش بهرِ نوش |
۳۲۸۴ | N | ★چشم ننهادست حق در گوزموش | * | ★زآنکه حاجت نیست چشمش هر نوش |
۳۲۸۵ | Q | میتواند زیست بی چشم و بصر | * | فارغست از چشم او در خاکِ تر |
۳۲۸۵ | N | ★میتواند زیست بی چشم و بصر | * | ★فارغست از چشم او در خاک تبر |
۳۲۸۶ | Q | جز بدزدی او برون نآید ز خاک | * | تا کند خالق از آن دزدیش پاک |
۳۲۸۶ | N | ★جز بهدزدی او برون ناید ز خاک | * | ★تاکند خالق از آن دزدیش پاک |
۳۲۸۷ | Q | بعد از آن پَر یابد و سرغی شود | * | چون ملایک جانب گردون رود |
۳۲۸۷ | N | ★بعد از آن پر یابد و سرغی شود | * | ★میپرد تسبیح باری میکند |
۳۲۸۸ | Q | هر زمان در گلشنِ شُکرِ خدا | * | او بر آرد همجو بلبل صد نوا |
۳۲۸۸ | N | ★هر زمان در گلشن شکر خدا | * | ★او بر ازد همجو بلبل صد نوا |
۳۲۸۹ | Q | کای رهاننده مرا از وصفِ زشت | * | ای کننده دوزخی را تو بهشت |
۳۲۸۹ | N | ★کای رهاننده مرا از وصفب زشت | * | ★ای کننده دوزخضی را تو بهشت |
۳۲۹۰ | Q | در یکی پیهی نهی تو روشنی | * | استخوانی را دهی سمع ای غنی |
۳۲۹۰ | N | ★در یکی پیهی نهی تو روشنی | * | ★استخوانعو را دهمی سفْع ای غنی |
۳۲۹۱ | Q | چه تعلُّق آن معانی را بجسم | * | چه تعلُّق فهمِ اَشْیا را باِسْم |
۳۲۹۱ | N | ★چه تعَلق آن معانی را به جسم | * | ★چه تعلق فهم آشیا را به اسم |
۳۲۹۲ | Q | لفظ چون وَکْرست و معنی طایرست | * | جسم جُوی و روح آبِ سایرست |
۳۲۹۲ | N | ★لفظ چون و کُرست و معنی طایرست | * | ★جسم جُوی و روح آب سایرست |
۳۲۹۳ | Q | او روانست و تو گویی واقفست | * | او دوانست و تو گویی عاکفست |
۳۲۹۳ | N | ★او روانست و تسو گسویی واقفست | * | ★او دوانست و تو گویی عاکَفست |
۳۲۹۴ | Q | گر نبینی سَیْرِ آب از چاکها | * | چیست بر وَی نو بنو خاشاکها |
۳۲۹۴ | N | ★گر نبینی سیر آب از خاکها | * | ★چیست بر وی نو بنو خاشاکها |
۳۲۹۵ | Q | هست خاشاکِ تو صورتهای فکر | * | نَو بنو در میرسد اَشْکالِ بِکر |
۳۲۹۵ | N | ★هست خاشاک تو صورتهای نکر | * | ★نو بنو در میرسد آشکال بکر |
۳۲۹۶ | Q | رُویِ آب و جویِ فکر اندر رَوِش | * | نیست بیخاشاکِ محبوب و وَحِش |
۳۲۹۶ | N | ★وی آب جوی فکر اندر روش | * | ★نیست بیخاشاک محبوب و وّحجش |
۳۲۹۷ | Q | قشرها بر رُویِ این آبِ روان | * | از ثمارِ باغِ غَیبی شد دوان |
۳۲۹۷ | N | ★قشرها بسر روی اینن آب روان | * | ★از سمار باغ غیبی شد دوان |
۳۲۹۸ | Q | قشرها را مغز اندر باغ جُو | * | زآنک آب از باغ میآید بجُو |
۳۲۹۸ | N | ★قشرها را مسغز اندر باغ جو | * | ★زآنکه آب از باغ میآید به جُو |
۳۲۹۹ | Q | گر نبینی رفتنِ آبِ حیات | * | بنْگر اندر جُویْ و این سَیْرِ نبات |
۳۲۹۹ | N | ★گر نبینی رفتن آب حیات | * | ★بنگر اندر جُوی این سیر نبات |
۳۳۰۰ | Q | آب جون انبُهتر آید در گذر | * | زو کند قشرِ صُوّر زوتر گذر |
۳۳۰۰ | N | ★آب جون انپهتر آید در گذر | * | ★زو کند قشر صوّر زوتر گذر |
۳۳۰۱ | Q | چون بغایت تیز شد این جُو روان | * | غم نپاید در ضمیرِ عارفان |
۳۳۰۱ | N | ★چون بفایت تیز شد ایین جو روان | * | ★غم نپاید در ضمیر عارفان |
۳۳۰۲ | Q | چون بغایت مَمْتلی بود و شتاب | * | پس نگُنجد اندرو اِلّا که آب |
۳۳۰۲ | N | ★چون بغایت مَمْتلی و بود و شتاب | * | ★پس نگنجد اندرو الاکه آب |