vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2091

آغاز منوّر شدن عارف بنور غیب‌بین
۳۲۴۰Qچون یکی حس در رَوِش بگْشاد بند * ما بقی حسها همه مُبْدَل شوند
۳۲۴۰N★چون یکی حس در زوش بگشاد بند * ★مابقی حسها همه مُبْذْل شوند
۳۲۴۱Qْچون یکی حس غیرِ محسوسات دید * گشت غیبی بر همه حسها پدید
۳۲۴۱N★چون یکی حس غیر مَحسوسات دید * ★گشت غیبی بر همه حسها پدید
۳۲۴۲Qچون ز جُو جَست از گَلَه یک گوسفند * پس پَیاپَی جمله زآن سو بر جهند
۳۲۴۲N★چون ز جُو خست از که یک گوسفند * ★پس پیاپی جمله زآن سو برجهند
۳۲۴۳Qگوسفندنِ حواسّت را بران * در چَرا از أَخْرَجَ ألْمَرْعَی چران
۳۲۴۳N★گ‌وسفندن حوامّت را بران * ★در را از آخرج لمَرْعَی چران
۳۲۴۴Qتا در آنجا سنبل و نسرین چرند * تا بگلزارِ حقایق ره بَرَند
۳۲۴۴N★تا در آنجاسئبل و نسرین چُرند * ★تابه روضات حقایق ره برند
۳۲۴۵Qهر حِسّت پیغامبرِ حسها شود * تا یکایک سوی آن جنَّت رود
۳۲۴۵N★هر حسّت پیغمبر حسها شود * ★جمله حسها را در آن جنت کشد
۳۲۴۶Qحِسّّها با حسِّ تو گویند راز * بی‌حقیقت بی‌زبان و بی‌مجاز
۳۲۴۶N★حشهابا حش تسو گسویند راز * ★بی‌زبان و بی‌حقیقت بی‌مجاز
۳۲۴۷Qکین حقیقت قابلِ تأویلهاست * وین توهُّم مایهٔ تخییلهاست
۳۲۴۷N★کین حقیقت قابل تأویلهاست * ★وین تو
۳۲۴۸Qآن حقیقت را که باشد از عیان * هیچ تأویلی نگنجد در میان
۳۲۴۸N★آن حقیقت کان بود ین و عیان * ★هیچ تأویلی نگنجد در میان
۳۲۴۹Qچونک هر حس بندهٔ حسِّ تو شد * مر فلکها را نباشد از تو بُد
۳۲۴۹N★چونکه جسها بندا جش تو شد * ★مر فلکها را نسباشد از تو بد
۳۲۵۰Qچونک دعوی رَود در مُلْکِ پوست * مغز آنِ کی بود قشر آنِ اوست
۳۲۵۰N★چونکه دعویّی رود در ملک پوست * ★مسغز آن کسی بود قشر آن اوست
۳۲۵۱Qچون تنازع در فتد در تنگِ کاه * دانه آنِ کیست آن را کن نگاه
۳۲۵۱N★جون تنازع در فتد در تنگ کاه * ★دانه آن کیست آن را کن نگاه
۳۲۵۲Qپس فلک قشرست و نورِ روح مغز * اين پدیدست آن خفی زین رُو ملغز
۳۲۵۲N★پس قلک قشرست و نور د دح مغز * ★اين پدیدست آن خفی زین زو ملغز
۳۲۵۳Qجسمْ ظاهر روحْ مخفی آمدست * جسمْ همچون آستین جانْ همچو دست
۳۲۵۳N★جسم ظاهر روح مخفی آمدست * ★جسم همچون آستین جان همچو دست
۳۲۵۴Qباز عقل از روح مخفی‌تر پَرَد * حسّ سوی روح زوتر ره بَرَد
۳۲۵۴N★باز عقل از روح مسخفی‌تر برد * ★حسّ سبوی روح زوتسر ره ب
۳۲۵۵Qجنبشی بینی بدانیِ زنده‌است * این ندانی که ز عقل آکنده‌است
۳۲۵۵N★جنبشی بینی بدانی زنده‌است * ★این ندانی که ز عقل آکنده‌است
۳۲۵۶Qتا که جنبشهای موزون سَر کند * جنبشِ مس را بدانش زر کند
۳۲۵۶N★تا که جنبشهای موزون سر کند * ★جنبش مس را به دانش زر کند
۳۲۵۷Qزآن مُناسب آمدن افعالِ دست * فهم آید مر ترا که عقل هست
۳۲۵۷N★زآن مسناسب آمدن انعال دست * ★فهم آید مر تورا که عقل هست
۳۲۵۸Qروحِ وَحْی از عقل پنهان‌تر بود * زآنک او غیبیست او زآن سَر بوّد
۳۲۵۸N★روح خی از عقل پنهان‌تر بود * ★زآنکه او غیبیست او زآن سر بوّد
۳۲۵۹Qعقلِ احمد از کسی پنهان نشد * روحِ وَحْیش مُدرَکِ هر جان نشد
۳۲۵۹N★عقّل احمد از کسی پنهان نشد * ★روح خیش مدرک هر جان نشد
۳۲۶۰Qروحِ وَحْیی را مسناسبهاست نیز * در نیابد عقل کان آمد عزیز
۳۲۶۰N★روح وخیی را مسناسبهاست نسیز * ★درنیابد عقل کان امد عزیز
۳۲۶۱Qگه جنون بیند گهی حیران شود * زآنک موقوفست تا او آن شود
۳۲۶۱N★گه جنون بیند گهی حیران شود * ★زآنکه مسوقوفست تااوآن شود
۳۲۶۲Qچون مُناسبهای افعالِ خَضِر * عقلِ موسی بود در دیدش کَدِر
۳۲۶۲N★چون مناسبهای افعال خضر * ★عقل موسی بود در دیدش کُدر
۳۲۶۳Qنامُناسب می‌نمود افعالِ او * پیشِ موسی چون نبودش حالِ او
۳۲۶۳N★نامناسب می‌نمود افعال او * ★پیش موسی چون نبودش حال او
۳۲۶۴Qعقلِ موسی چون شود در غیب بند * عقلِ موشی خود کِیَست ای ارجمند
۳۲۶۴N★پیش موسی چون شود در غیب بند * ★عقلِ موشی خود کِیّست ای ارجمند
۳۲۶۵Qعلمِ تقلیدی بود بهرِ فروخت * چون بیابد مشتری خوش بر فُروخت
۳۲۶۵N★علم تقلیدی بود بهر فروخت * ★چون بیابد مشتری خوش بر فروخت
۳۲۶۶Qمشتری علمِ تحقیقی حَقَست * دایما بازارِ او با رَونَقست
۳۲۶۶N★مشتری عسلم تسحقیقی حقست * ★دایماً بازار او با روننقست
۳۲۶۷Qلب ببسته مست در بَیْع و شِرَی * مشتری بی‌حد که اللَّه اشْتَرَی
۳۲۶۷N★لب بسبسته مست در بیع و شری * ★مشتری بی‌حد که له آشتری
۳۲۶۸Qدرسِ آدم را فرشته مُشتری * مَحْرَمِ درسش نه دیوست و پری
۳۲۶۸N★درس آدم را فسرشته مشسستری * ★مَخرّم درشش نه دیوست و پری
۳۲۶۹Qآدم أَنْبِئْهُمْ بِأَسْما درس گو * شرح کن اسرارِ حق را مو بمو
۳۲۶۹N★آدم هم بأشما درس گسو * ★شرح کن اسرار حنق را مو بمو
۳۲۷۰Qآنچنان کس را که کوته‌بین بود * در تلوُّن غرق و بی تمکین بود
۳۲۷۰N★آنچنان کس را که کوته‌بین بود * ★در تلوّن غرق و بی تمکین بود
۳۲۷۱Qموش گفتم زآنک در خاکست جاش * خاک باشد موش را جایِ مَعاش
۳۲۷۱N★موش گفتم زآنکه در خاکست جاش * ★خاک باشد موش را جای معاش
۳۲۷۲Qراه‌ها داند ولی در زیرِ خاک * هر طرف او خاک را کردست چاک
۳۲۷۲N★راه‌ها داند ولی در زیسر ضاک * ★هر طرف او خاک را کردست جاک
۳۲۷۳Qنفسِ موشی نیست الّا لقمه رَنْد * قدرِ حاجت موش را عقلی دهند
۳۲۷۳N★نفس موشی نیست الا لقمه زد * ★قدر حاجت موش را عقلی دهند
۳۲۷۴Qزآنک بی‌حاجت خداوندِ عزیز * می‌نبخشد هیچ کس را هیچ چیز
۳۲۷۴N★زآنکه بی‌حاجت خداوند عزیز * ★می‌نبخشد هیچ کس را هبیچ چیز
۳۲۷۵Qگر نبودی حاجتِ عالم زمین * نآفریدی هیچ رَبُّ آلْعالَمین
۳۲۷۵N★گر نبودی حاجت عالم زمین * ★نآفریدی هیچ رب آلعالمین
۳۲۷۶Qوین زمینِ مضطرب محتاجِ کوه * گر نبودی نافریدی پُر شُکوه
۳۲۷۶N★وین زمین مضطرب محتاج کوه * ★گر نبودی نافریدی پر شکوه
۳۲۷۷Qور نبودی حاجتِ افلاک هم * هفت گردون ناوریدی از عدم
۳۲۷۷N★ور نسبودی حاجت انلاک همم * ★هفت گردون نساوریدی از عدم
۳۲۷۸Qآفتاب و ماه و این اِسْتارگان * جز بحاجت کَی پدید آمد عیان
۳۲۷۸N★آفتاب و ما و ان استارگان * ★جر به‌حاجت کی پدید آمد عیان
۳۲۷۹Qپس کمندِ هستها حاجت بود * قدرِ حاجت مرد را آلت دهد
۳۲۷۹N★پس ک‌مند هستها حاجت بود * ★قدر حاجت مرد را آلت بود
۳۲۸۰Qپس بیَفْزا حاجت ای محتاج زود * تا بجوشد در کرم دریای جود
۳۲۸۰N★پس بیَفْزا حاجت ای محتاج زود * ★تا بجوشد درکرّم دریای جود
۳۲۸۱Qاین گدایان بر ره و هر مُبتلا * حاجت خود می‌نماید خلق را
۳۲۸۱N★این گدایسان بر ره و هر مبتلا * ★حاجت خود می‌ماید خلق
۳۲۸۲Qکوری و شلّی و بیماری و درد * تا ازین حاجت بجنبد رحمِ مرد
۳۲۸۲N★کوری و شسلن و بیماری و درد * ★تا ازین حاجت بجنبد رحم مرد
۳۲۸۳Qهیچ گوید نان دهید ای مردمان * کی مرا مالست و انبارست و خوان
۳۲۸۳N★هیچ گوید نان دهید ای مردمان * ★که مرا مالست و انبارست و خوان
۳۲۸۴Qچشم ننْهادست حق در گُورْموش * زآنک حاجت نیست چشمش بهرِ نوش
۳۲۸۴N★چشم ننهادست حق در گوزموش * ★زآنکه حاجت نیست چشمش هر نوش
۳۲۸۵Qمی‌تواند زیست بی چشم و بصر * فارغست از چشم او در خاکِ تر
۳۲۸۵N★می‌تواند زیست بی چشم و بصر * ★فارغست از چشم او در خاک تبر
۳۲۸۶Qجز بدزدی او برون نآید ز خاک * تا کند خالق از آن دزدیش پاک
۳۲۸۶N★جز به‌دزدی او برون ناید ز خاک * ★تاکند خالق از آن دزدیش پاک
۳۲۸۷Qبعد از آن پَر یابد و سرغی شود * چون ملایک جانب گردون رود
۳۲۸۷N★بعد از آن پر یابد و سرغی شود * ★می‌پرد تسبیح باری می‌کند
۳۲۸۸Qهر زمان در گلشنِ شُکرِ خدا * او بر آرد همجو بلبل صد نوا
۳۲۸۸N★هر زمان در گلشن شکر خدا * ★او بر ازد همجو بلبل صد نوا
۳۲۸۹Qکای رهاننده مرا از وصفِ زشت * ای کننده دوزخی را تو بهشت
۳۲۸۹N★کای رهاننده مرا از وصفب زشت * ★ای کننده دوزخضی را تو بهشت
۳۲۹۰Qدر یکی پیهی نهی تو روشنی * استخوانی را دهی سمع ای غنی
۳۲۹۰N★در یکی پیهی نهی تو روشنی * ★استخوانعو را دهمی سفْع ای غنی
۳۲۹۱Qچه تعلُّق آن معانی را بجسم * چه تعلُّق فهمِ اَشْیا را باِسْم
۳۲۹۱N★چه تعَلق آن معانی را به جسم * ★چه تعلق فهم آشیا را به اسم
۳۲۹۲Qلفظ چون وَکْرست و معنی طایرست * جسم جُوی و روح آبِ سایرست
۳۲۹۲N★لفظ چون و کُرست و معنی طایرست * ★جسم جُوی و روح آب سایرست
۳۲۹۳Qاو روانست و تو گویی واقفست * او دوانست و تو گویی عاکفست
۳۲۹۳N★او روانست و تسو گسویی واقفست * ★او دوانست و تو گویی عاکَفست
۳۲۹۴Qگر نبینی سَیْرِ آب از چاکها * چیست بر وَی نو بنو خاشاکها
۳۲۹۴N★گر نبینی سیر آب از خاکها * ★چیست بر وی نو بنو خاشاکها
۳۲۹۵Qهست خاشاکِ تو صورتهای فکر * نَو بنو در می‌رسد اَشْکالِ بِکر
۳۲۹۵N★هست خاشاک تو صورتهای نکر * ★نو بنو در می‌رسد آشکال بکر
۳۲۹۶Qرُویِ آب و جویِ فکر اندر رَوِش * نیست بی‌خاشاکِ محبوب و وَحِش
۳۲۹۶N★وی آب جوی فکر اندر روش * ★نیست بی‌خاشاک محبوب و وّحجش
۳۲۹۷Qقشرها بر رُویِ این آبِ روان * از ثمارِ باغِ غَیبی شد دوان
۳۲۹۷N★قشرها بسر روی اینن آب روان * ★از سمار باغ غیبی شد دوان
۳۲۹۸Qقشرها را مغز اندر باغ جُو * زآنک آب از باغ می‌آید بجُو
۳۲۹۸N★قشرها را مسغز اندر باغ جو * ★زآنکه آب از باغ می‌آید به جُو
۳۲۹۹Qگر نبینی رفتنِ آبِ حیات * بنْگر اندر جُویْ و این سَیْرِ نبات
۳۲۹۹N★گر نبینی رفتن آب حیات * ★بنگر اندر جُوی این سیر نبات
۳۳۰۰Qآب جون انبُه‌تر آید در گذر * زو کند قشرِ صُوّر زوتر گذر
۳۳۰۰N★آب جون انپه‌تر آید در گذر * ★زو کند قشر صوّر زوتر گذر
۳۳۰۱Qچون بغایت تیز شد این جُو روان * غم نپاید در ضمیرِ عارفان
۳۳۰۱N★چون بفایت تیز شد ایین جو روان * ★غم نپاید در ضمیر عارفان
۳۳۰۲Qچون بغایت مَمْتلی بود و شتاب * پس نگُنجد اندرو اِلّا که آب
۳۳۰۲N★چون بغایت مَمْتلی و بود و شتاب * ★پس نگنجد اندرو الاکه آب