block:2092
۳۳۰۳ | Q | آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد | * | کو بَدست و نیست بر راهِ رشاد |
۳۳۰۳ | N | ★آن یکی یک شیخ را تهمت نهاد | * | ★کو بدست و نیست بر راه شاد |
۳۳۰۴ | Q | شاربِ خمرّست و سالوس و خبیث | * | مر مریدان را کجا باشد مُغْیث |
۳۳۰۴ | N | ★شارب خمرّست و سالوس و خبیث | * | ★مر مریدان را کجاباشد مُغْیث |
۳۳۰۵ | Q | آن یکی گفتش ادب را هوشدار | * | خُرد نبْود اين چنین ظن بر کبار |
۳۳۰۵ | N | ★آن یکی گفتش ادب را هوش دار | * | ★خرد نود اين چنین ظن بر کبار |
۳۳۰۶ | Q | دُور ازو و ذُور از آن اوصافِ او | * | که ز سَیْلی تیره گردد صافِ او |
۳۳۰۶ | N | ★دور ازو و ذُور از آن اوصافب او | * | ★که ز سَیلی تیره گردد صاف او |
۳۳۰۷ | Q | اين چنین بُهتان مَنْه بر اهلِ حق | * | این خیالِ تُست برگردان ورق |
۳۳۰۷ | N | ★اين چنین بهتان مَنْه بر اهل حق | * | ★این خیال تست بر گردان ورق |
۳۳۰۸ | Q | این نباشد ور بود ای مرغِ خاک | * | بحرِ قُلْزُم را ز مُرداری چه باک |
۳۳۰۸ | N | ★این نباشد ور بود ای مرغ | خاک | * | ★بحر قَرم را زشرداری چه باک |
۳۳۰۹ | Q | نیست دُونَ الْقُلّتَیْن و حوضِ خُرد | * | کِه تواند قطرهایش از کار بُرد |
۳۳۰۹ | N | ★نیست دُونْ ین و حوض خرد | * | ★که تواند قطرهایش از کار برد |
۳۳۱۰ | Q | آتش ابراهیم را نبْود زیان | * | هر که نمرودیست گو میترس از آن |
۳۳۱۰ | N | ★آتش ابسراهیم را نود زان | * | ★هر که نمرودیست گو میترس از آن |
۳۳۱۱ | Q | نفس نمرودست و عقل و جان خلیل | * | روح در عَیْنست و تفس اندر دلیل |
۳۳۱۱ | N | ★نَفُس نمرودست و عقل و جان خلیل | * | ★روح در عَیْنْست و تفس اندر دلییل |
۳۳۱۲ | Q | این دلیلِ راه رهرَو را بود | * | کو بهَر دَم در بیابان گُم شود |
۳۳۱۲ | N | ★اییین دلییتل راه رهرو را نود | * | ★کو بههر دم در بیابان گم شود |
۳۳۱۳ | Q | واصلان را نیست جر چشم و چراغ | * | از دلیل و راهشان باشد فراغ |
۳۳۱۳ | N | ★واصلان را نیست جر چشم و چراغ | * | ★از دلیل و راهشان باشد فراغ |
۳۳۱۴ | Q | گر دلیلی گفت آن مردِ وصال | * | گفت بهرِ فهمِ اصحابِ جدال |
۳۳۱۴ | N | ★گر دلیلی گفت آن مرد وصال | * | ★گفت بهر فهم اصحاب جدال |
۳۳۱۵ | Q | بهرِ طفلِ نَو پدر تیتی کند | * | گرچه عقلش هندسهٔ گیتی کند |
۳۳۱۵ | N | ★بهر طفل نو پدر تیتی کند | * | ★گرچه عقلش هندسة گیتی کند |
۳۳۱۶ | Q | کم نگردد فضلِ استاد از عُلو | * | گر أَلِف چیزی ندارد گوید او |
۳۳۱۶ | N | ★کم نگردد فضل استاد از عغلو | * | ★گر آلف چیزی ندارد گوید او |
۳۳۱۷ | Q | از پي تملیمِ آن بستهدهن | * | از زبانِ خود برون باید شدن |
۳۳۱۷ | N | ★از پُسي تملیم آن پبسستهدهن | * | ★از زبان خود برون باید شدن |
۳۳۱۸ | Q | در زبانِ او بباید آمدن | * | تا بیاموزد ز تو او علم و فن |
۳۳۱۸ | N | ★در زان او بسباید آمدن | * | ★تابیاموزد ز تسو او عسلم و فسن |
۳۳۱۹ | Q | پس همه خلقان چو طفلانِ ویَند | * | لازمست این پیر را در وقتِ پند |
۳۳۱۹ | N | ★پس همه خلقان چو طفلان ویند | * | ★لازمست این پیر را در وقت پند |
۳۳۲۰ | Q | کفر را حدَّست و اندازه بدان | * | شیخ و نورِ شیخ را نبْود کران |
۳۳۲۰ | N | ★کفر را حدّست و اندازه بدان | * | ★شیخ و نور شیخ را نبود کران |
۳۳۲۱ | Q | پیشِ بیحد هرچه مَحدودست لاست | * | کُلُّ شَیْءٍ عَیْرِ وَجْهِ اللَّه فناست |
۳۳۲۱ | N | ★پیش بیحد هرچه مَحدودست لاست | * | ★کل شیء عَیْر وَخُه آلله فناست |
۳۳۲۲ | Q | کفر و ایمان نیست آن جایی که اوست | * | زآنک او مغزست و این دو رنگ و پوست |
۳۳۲۲ | N | ★کفر و ایمان نیست آن جایی ک | * | ★زآنکه او مغزست وین دو رنگ و پوست |
۳۳۲۳ | Q | این فناها پردهٔ آن وجه گشت | * | چون چراغِ خُفْیه اندر زیرِ طشت |
۳۳۲۳ | N | ★این فناها پردة آن وجْه گشت | * | ★چون چراغ خُفْیه اندر زیر طشت |
۳۳۲۴ | Q | پس سَرٍ این تن حجابِ آن سَرست | * | پیشِ آن سَر اين سَرِ تن کافرست |
۳۳۲۴ | N | ★پس سَّرٍ این تن حجاب آن سرست | * | ★پیش آن سر اين سر تن کافرست |
۳۳۲۵ | Q | کیست کافر غافل از ایمانِ شیخ | * | کیست مرده بیخبر از جانِ شیخ |
۳۳۲۵ | N | ★کیست کافر غافل ازایمان شیخ | * | ★چیست مرده بیخبر از جان شیخ |
۳۳۲۶ | Q | جان نباشد جر خبر در آزمون | * | هرکرا افزون خبر جانش فُزون |
۳۳۲۶ | N | ★جان نباشد جر خبر در آزسون | * | ★هرکه را افزون خبر جانش فُزون |
۳۳۲۷ | Q | جانِ ما از جانِ حیوان بیشتر | * | از چه زآن رُو که فزون دارد خبر |
۳۳۲۷ | N | ★جان ما از جان حیوان بیشتر | * | ★از چه زآن و که فزون دارد خبر |
۳۳۲۸ | Q | پس فُزون از جانِ ما جانِ مَلَک | * | کو منزَّه شد ز حسِّ مُشتَرَک |
۳۳۲۸ | N | ★پس فُزون از جان ما جان ملک | * | ★کو مره شد ز حش مُشترک |
۳۳۲۹ | Q | وز مَلَک جانِ خداوندانِ دل | * | باشد افزون تو تحَیّر را بهِل |
۳۳۲۹ | N | ★وز ملک جان خسداونسدان دل | * | ★باشد افزون تو تحَیّر را بهل |
۳۳۳۰ | Q | زان سبب آدم بود مسجودشان | * | جانِ او افزونترست از بودشان |
۳۳۳۰ | N | ★زان سیب آدم بود مسحودشان | * | ★جان او انزونترست از بودشان |
۳۳۳۱ | Q | ورنه بهتر را سجودِ دونتری | * | امر کردن هیچ نبْوَد در خَوری |
۳۳۳۱ | N | ★ورنه بهتر را مشجود دونتری | * | ★امر کردن هیچ نبّوّد در خضوری |
۳۳۳۲ | Q | کَی پسندد عدل و لطفِ کردگار | * | که گُلی سجده کند در پیشِ خار |
۳۳۳۲ | N | ★کی پسندد عدل و لطفب کردگار | * | ★که گلی سجده کند در پیش خار |
۳۳۳۳ | Q | جان چو افزون شد گذشت از اِنتها | * | شد مُطیعش جانِ جملهٔ چیزها |
۳۳۳۳ | N | ★جان چو افزون شد گذشت از انتها | * | ★شد مطیعش جان جملةٌ چیزها |
۳۳۳۴ | Q | مرغ و ماهی و پری و آدمی | * | زآنک او بیشست و ایشان در کمی |
۳۳۳۴ | N | ★مرع و ماهی و پسری و آدمی | * | ★زآنکه او بیشست و ایشان در کمی |
۳۳۳۵ | Q | ماهیان سُوزَنگر دلقش شوند | * | سوزنان را رشتهها تابع بوند |
۳۳۳۵ | N | ★ماهیان سُوژنگر دلقّش شوند | * | ★سوزنان را رشستهها تابع بوند |