vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2089

قصّهٔ اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن آن فیلسوف او را
۳۱۷۶Qیک اعرابی بار کرده اشتری * دو جوالِ زفت از دانه پُری
۳۱۷۶N★یک رای بار کسرده آشستری * ★دو جسوال زفت از دانسه پُسری
۳۱۷۷Qاو نشسته بر سرِ هر دو جوال * یک حدیث‌انداز کرد او را سؤال
۳۱۷۷N★او نشسسته بر سر هر دو جوال * ★یک حدیث انداز کرد اورا سوال
۳۱۷۸Qاز وطن پرسید و آوردش بگفت * واندر آن پُرسِش بسی دُرها بسُفت
۳۱۷۸N★از وطن پرسید وآوردش به گفت * ★واندر آن پُرسش بسی رها بشفت
۳۱۷۹Qبعد از آن گفتش که آن هر دو جوال * چیست آگنده بگو مَصدوقِ حال
۳۱۷۹N★بعد از آن گفتش که آن هر دو جوال * ★چیست آکنده بگو مصدوق حال
۳۱۸۰Qگفت اندر یک جوالم گندُمست * در دگر ریگی نه قُوتِ مردمست
۳۱۸۰N★گفت اندر یک جوالم گندمست * ★در دگر ریگی نه قوت مردمست
۳۱۸۱Qگفت تو چون بار کردی این رِمال * گفت تا تنها نماند آن جوال
۳۱۸۱N★گفت تو چون بار کردی این رمال * ★گفت تساتسنها ن‌ماند آن جوال
۳۱۸۲Qگفت نیمِ گندمِ آن تنگ را * در دگر ریز از پیِ فرهنگ را
۳۱۸۲N★گفت نسیم گندم آن تسنگ را * ★در دگسر ریسز از پسی فسرهنگ را
۳۱۸۳Qتا سبک گردد جوال و هم شتر * گفت شاباش ای حکیمِ اهل و حُر
۳۱۸۳N★تا سبک گردد جوال و هم شتر * ★گفت شاباش ای حکیم اهل و خر
۳۱۸۴Qاین چنین فکرِ دقیق و رأیِ خوب * تو چنین عریان پیاده در لُغوب
۳۱۸۴N★این چنین فکر دقیق و رأی خوب * ★تو چنین عریان پیاده در لغوب
۳۱۸۵Qرخْمّش آمد بر حکیم و عَزم کرد * کِش بر اشتر بر نشاند نیک‌مرد
۳۱۸۵N★رخْمّش آمد بر حکیم و عَزم کرد * ★کش بر آشتر بر نشاند نیک مرد
۳۱۸۶Qباز گفتش ای حکیمِ خوش‌سخُن * شمّه‌ای از حالِ خود هم شرح کن
۳۱۸۶N★باز گفتش ای حکیم خوش سخٌن * ★شمه‌ای از حال خود هم شرح کسن
۳۱۸۷Qاین چنین عقل و کفآیت که تراست * تو وزیری يا شهی بر گوی راست
۳۱۸۷N★این چنین عقل و کفآیت که توراست * ★تو وزیری يا شهی بر گوی راست
۳۱۸۸Qگفت این هر دو نِیَم از عامه‌ام * بنگر اندر حال و اندر جامه‌ام
۳۱۸۸N★گفت ایسن هردو نیم از عامه‌ام * ★بنگر اندر حال و اندر جامه‌ام
۳۱۸۹Qگفت اشتر چند داری چند گاو * گفت نه این و نه آن ما را مکاو
۳۱۸۹N★گفت آث شتر چند داری چند گاو * ★گفت نه این و نه آن ما را مکاو
۳۱۹۰Qگفت رَختت چیست باری در دکان * گفت ما را کو دکان و کو مکان
۳۱۹۰N★گفت رَختت چیست باری در دکان * ★گفت ماراکو دکان و کو مکان
۳۱۹۱Qگفت پس از نقد پرسم نقد چند * که تویی تنها رَو و محبوب‌پند
۳۱۹۱N★گفت پس از نقد پرسم نقد چند * ★که تسویی تنهازو و مٌحبوب‌پند
۳۱۹۲Qکیمیای مسِّ عالم با تُوَست * عقل و دانش را گهر تُو بر تَوَست
۳۱۹۲N★کیمیای ی عالم بسا وّست * ★عقل ودانش را گهر و بر ثَوّست
۳۱۹۳Qگفت واللّه نیست یا وَجْهَ آلْعَرَب * در همه مُلکم وجوهِ قُوتِ شب
۳۱۹۳N★گفت واله نیست یا وَجْه آلْعَرّب * ★در همه مسلکم وجوه قوت شب
۳۱۹۴Qپا برهنه تن‌ برهنه می‌دوَم * هرکه نانی می‌دهد آنجا روم
۳۱۹۴N★پسسابرهنه تسن‌برهنه مسیی‌دوم * ★هرکه نانی می‌دهد آنجا روم
۳۱۹۵Qمر مرا زین حکمت و فَضْل و هنر * نیست حاصل جز خیال و دردِ سر
۳۱۹۵N★مر مرا زین حکمت و فشضل و هسنر * ★نیست حاصل جز خیال و درد سر
۳۱۹۶Qپس عرب گفتش که شو دُوْر از بَرم * تا نبارد شومی تو بر سَرم
۳۱۹۶N★پس عرب گفتش که شو ذور اززم * ★تانسبارد شسومی تسو بسر سرم
۳۱۹۷Qدُور بَرْ آن حکمتِ شومت ز من * نطقِ تو شُومست بر اهلِ زَمَن
۳۱۹۷N★ذور بُسر آز حکمت شومّت زمن * ★نطق تو شومست بر اهل زمن
۳۱۹۸Qيا تو آن سو رَوْ من اين سو می‌دَوم * ور ترا ره پیش من وا پس روم
۳۱۹۸N★يا تو آن سر زو من اين سو می‌دوم * ★ور تو را ره پیش من وا پس روم
۳۱۹۹Qیک جوالم گندم و دیگر ز ریگ * به بود زین حیله‌های مُردریگ
۳۱۹۹N★یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ * ★به بود زین حیله‌های مرّده‌ریگ
۳۲۰۰Qاحمقی‌ام بس مبارک احمَقیست * که دلم با بَرگ و جانم مُتّفیست
۳۲۰۰N★احمقیّم بی مبارک احمَقست * ★که دلم با برگ و جانم مُمَفیست
۳۲۰۱Qگر تو خوامی کَت شِقاوت کَم شود * جهد کن تا از تو حکمت کم شود
۳۲۰۱N★گر تو خوامی که شقاوت کم نسود * ★جهد کن تا از تو حکمت کم شود
۳۲۰۲Qحکمتی کز طبع زاید وز خیال * حکمتی بی فیضِ نورِ ذو الْجلال
۳۲۰۲N★حکمتی کز طبع زایّد وز خیال * ★حکمتی
۳۲۰۳Qحکمتِ دنیا فزاید ظَنّ و شَک * حکمتِ دینی بَرَد فوقِ فلَک
۳۲۰۳N★حکمت نیا فزاید ظَنْ و شک * ★حکمت
۳۲۰۴Qزَوْبَعان زیرکِ آخِر زمان * بر فزوده خویش بر پیشینیان
۳۲۰۴N★زوبعان زیسرک آخسر زسان * ★بر فزوده خویش بر پیشینیان
۳۲۰۵Qحیله‌آموزان جگرها سوخته * فعلها و مکرها آموخته
۳۲۰۵N★حیله‌آموزان جگرها سرخته * ★فعلها و مک رها آموخته
۳۲۰۶Qصبر و ایثار و سَخای نفس و جود * باد داده کان بود اکسیر سود
۳۲۰۶N★صبر و ایثار و سَخای نفس و جود * ★باد داده کان بود اکسیر سود
۳۲۰۷Qفکر آن باشد که بگشاید رهی * راه آن باشد که پیش آید شهی
۳۲۰۷N★فکر آن باشد که بگشاید رهی * ★راه آن باشد که پیش آید شهی
۳۲۰۸Qشاه آن باشد که پیش شه رود * نه بمَخزنها و لشکر شه شود
۳۲۰۸N★شاه آن باشد که پیش شه رود * ★نه به مٌخزنها و لشکر شه شود
۳۲۰۹Qتا ب‌ماند شاهی او سرمدی * همچو عِژِّ مُلکِ دینِ احمدی
۳۲۰۹N★تتاب‌مند شاهی او ضرندی * ★همچو عر ملک دیین احمدی