block:2089
۳۱۷۶ | Q | یک اعرابی بار کرده اشتری | * | دو جوالِ زفت از دانه پُری |
۳۱۷۶ | N | ★یک رای بار کسرده آشستری | * | ★دو جسوال زفت از دانسه پُسری |
۳۱۷۷ | Q | او نشسته بر سرِ هر دو جوال | * | یک حدیثانداز کرد او را سؤال |
۳۱۷۷ | N | ★او نشسسته بر سر هر دو جوال | * | ★یک حدیث انداز کرد اورا سوال |
۳۱۷۸ | Q | از وطن پرسید و آوردش بگفت | * | واندر آن پُرسِش بسی دُرها بسُفت |
۳۱۷۸ | N | ★از وطن پرسید وآوردش به گفت | * | ★واندر آن پُرسش بسی رها بشفت |
۳۱۷۹ | Q | بعد از آن گفتش که آن هر دو جوال | * | چیست آگنده بگو مَصدوقِ حال |
۳۱۷۹ | N | ★بعد از آن گفتش که آن هر دو جوال | * | ★چیست آکنده بگو مصدوق حال |
۳۱۸۰ | Q | گفت اندر یک جوالم گندُمست | * | در دگر ریگی نه قُوتِ مردمست |
۳۱۸۰ | N | ★گفت اندر یک جوالم گندمست | * | ★در دگر ریگی نه قوت مردمست |
۳۱۸۱ | Q | گفت تو چون بار کردی این رِمال | * | گفت تا تنها نماند آن جوال |
۳۱۸۱ | N | ★گفت تو چون بار کردی این رمال | * | ★گفت تساتسنها نماند آن جوال |
۳۱۸۲ | Q | گفت نیمِ گندمِ آن تنگ را | * | در دگر ریز از پیِ فرهنگ را |
۳۱۸۲ | N | ★گفت نسیم گندم آن تسنگ را | * | ★در دگسر ریسز از پسی فسرهنگ را |
۳۱۸۳ | Q | تا سبک گردد جوال و هم شتر | * | گفت شاباش ای حکیمِ اهل و حُر |
۳۱۸۳ | N | ★تا سبک گردد جوال و هم شتر | * | ★گفت شاباش ای حکیم اهل و خر |
۳۱۸۴ | Q | این چنین فکرِ دقیق و رأیِ خوب | * | تو چنین عریان پیاده در لُغوب |
۳۱۸۴ | N | ★این چنین فکر دقیق و رأی خوب | * | ★تو چنین عریان پیاده در لغوب |
۳۱۸۵ | Q | رخْمّش آمد بر حکیم و عَزم کرد | * | کِش بر اشتر بر نشاند نیکمرد |
۳۱۸۵ | N | ★رخْمّش آمد بر حکیم و عَزم کرد | * | ★کش بر آشتر بر نشاند نیک مرد |
۳۱۸۶ | Q | باز گفتش ای حکیمِ خوشسخُن | * | شمّهای از حالِ خود هم شرح کن |
۳۱۸۶ | N | ★باز گفتش ای حکیم خوش سخٌن | * | ★شمهای از حال خود هم شرح کسن |
۳۱۸۷ | Q | این چنین عقل و کفآیت که تراست | * | تو وزیری يا شهی بر گوی راست |
۳۱۸۷ | N | ★این چنین عقل و کفآیت که توراست | * | ★تو وزیری يا شهی بر گوی راست |
۳۱۸۸ | Q | گفت این هر دو نِیَم از عامهام | * | بنگر اندر حال و اندر جامهام |
۳۱۸۸ | N | ★گفت ایسن هردو نیم از عامهام | * | ★بنگر اندر حال و اندر جامهام |
۳۱۸۹ | Q | گفت اشتر چند داری چند گاو | * | گفت نه این و نه آن ما را مکاو |
۳۱۸۹ | N | ★گفت آث شتر چند داری چند گاو | * | ★گفت نه این و نه آن ما را مکاو |
۳۱۹۰ | Q | گفت رَختت چیست باری در دکان | * | گفت ما را کو دکان و کو مکان |
۳۱۹۰ | N | ★گفت رَختت چیست باری در دکان | * | ★گفت ماراکو دکان و کو مکان |
۳۱۹۱ | Q | گفت پس از نقد پرسم نقد چند | * | که تویی تنها رَو و محبوبپند |
۳۱۹۱ | N | ★گفت پس از نقد پرسم نقد چند | * | ★که تسویی تنهازو و مٌحبوبپند |
۳۱۹۲ | Q | کیمیای مسِّ عالم با تُوَست | * | عقل و دانش را گهر تُو بر تَوَست |
۳۱۹۲ | N | ★کیمیای ی عالم بسا وّست | * | ★عقل ودانش را گهر و بر ثَوّست |
۳۱۹۳ | Q | گفت واللّه نیست یا وَجْهَ آلْعَرَب | * | در همه مُلکم وجوهِ قُوتِ شب |
۳۱۹۳ | N | ★گفت واله نیست یا وَجْه آلْعَرّب | * | ★در همه مسلکم وجوه قوت شب |
۳۱۹۴ | Q | پا برهنه تن برهنه میدوَم | * | هرکه نانی میدهد آنجا روم |
۳۱۹۴ | N | ★پسسابرهنه تسنبرهنه مسییدوم | * | ★هرکه نانی میدهد آنجا روم |
۳۱۹۵ | Q | مر مرا زین حکمت و فَضْل و هنر | * | نیست حاصل جز خیال و دردِ سر |
۳۱۹۵ | N | ★مر مرا زین حکمت و فشضل و هسنر | * | ★نیست حاصل جز خیال و درد سر |
۳۱۹۶ | Q | پس عرب گفتش که شو دُوْر از بَرم | * | تا نبارد شومی تو بر سَرم |
۳۱۹۶ | N | ★پس عرب گفتش که شو ذور اززم | * | ★تانسبارد شسومی تسو بسر سرم |
۳۱۹۷ | Q | دُور بَرْ آن حکمتِ شومت ز من | * | نطقِ تو شُومست بر اهلِ زَمَن |
۳۱۹۷ | N | ★ذور بُسر آز حکمت شومّت زمن | * | ★نطق تو شومست بر اهل زمن |
۳۱۹۸ | Q | يا تو آن سو رَوْ من اين سو میدَوم | * | ور ترا ره پیش من وا پس روم |
۳۱۹۸ | N | ★يا تو آن سر زو من اين سو میدوم | * | ★ور تو را ره پیش من وا پس روم |
۳۱۹۹ | Q | یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ | * | به بود زین حیلههای مُردریگ |
۳۱۹۹ | N | ★یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ | * | ★به بود زین حیلههای مرّدهریگ |
۳۲۰۰ | Q | احمقیام بس مبارک احمَقیست | * | که دلم با بَرگ و جانم مُتّفیست |
۳۲۰۰ | N | ★احمقیّم بی مبارک احمَقست | * | ★که دلم با برگ و جانم مُمَفیست |
۳۲۰۱ | Q | گر تو خوامی کَت شِقاوت کَم شود | * | جهد کن تا از تو حکمت کم شود |
۳۲۰۱ | N | ★گر تو خوامی که شقاوت کم نسود | * | ★جهد کن تا از تو حکمت کم شود |
۳۲۰۲ | Q | حکمتی کز طبع زاید وز خیال | * | حکمتی بی فیضِ نورِ ذو الْجلال |
۳۲۰۲ | N | ★حکمتی کز طبع زایّد وز خیال | * | ★حکمتی |
۳۲۰۳ | Q | حکمتِ دنیا فزاید ظَنّ و شَک | * | حکمتِ دینی بَرَد فوقِ فلَک |
۳۲۰۳ | N | ★حکمت نیا فزاید ظَنْ و شک | * | ★حکمت |
۳۲۰۴ | Q | زَوْبَعان زیرکِ آخِر زمان | * | بر فزوده خویش بر پیشینیان |
۳۲۰۴ | N | ★زوبعان زیسرک آخسر زسان | * | ★بر فزوده خویش بر پیشینیان |
۳۲۰۵ | Q | حیلهآموزان جگرها سوخته | * | فعلها و مکرها آموخته |
۳۲۰۵ | N | ★حیلهآموزان جگرها سرخته | * | ★فعلها و مک رها آموخته |
۳۲۰۶ | Q | صبر و ایثار و سَخای نفس و جود | * | باد داده کان بود اکسیر سود |
۳۲۰۶ | N | ★صبر و ایثار و سَخای نفس و جود | * | ★باد داده کان بود اکسیر سود |
۳۲۰۷ | Q | فکر آن باشد که بگشاید رهی | * | راه آن باشد که پیش آید شهی |
۳۲۰۷ | N | ★فکر آن باشد که بگشاید رهی | * | ★راه آن باشد که پیش آید شهی |
۳۲۰۸ | Q | شاه آن باشد که پیش شه رود | * | نه بمَخزنها و لشکر شه شود |
۳۲۰۸ | N | ★شاه آن باشد که پیش شه رود | * | ★نه به مٌخزنها و لشکر شه شود |
۳۲۰۹ | Q | تا بماند شاهی او سرمدی | * | همچو عِژِّ مُلکِ دینِ احمدی |
۳۲۰۹ | N | ★تتابمند شاهی او ضرندی | * | ★همچو عر ملک دیین احمدی |