vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2084

بیان حال خودپرستان و ناشکران در نعمت وجود انبیا و اولیا علیهم السَّلام
۳۰۵۹Qهرکه زیشان گفت از عیب و گناه * وز دلِ چون سنگ وز جانِ سیاه
۳۰۵۹Nهر ک از ایشان گفت از عیب و گناه * وز دل چون سنگ وز جان سیاه
۳۰۶۰Qو ز سبک داری فرمان‌های او * و ز فراغت از غمِ فردای او
۳۰۶۰Nو ز سبک داری فرمان‌های او * و ز فراغت از غم فردای او
۳۰۶۱Qو ز هوس و ز عشقِ این دنیای دون * چون زنان مر نفس را بودن زبون
۳۰۶۱Nو ز هوس و ز عشق این دنیای دون * چون زنان مر نفس را بودن زبون
۳۰۶۲Qو آن فرار از نکته‌های ناصحان * و آن رمیدن از لقای صالحان
۳۰۶۲Nو آن فرار از نکته‌های ناصحان * و آن رمیدن از لقای صالحان
۳۰۶۳Qبا دل و با اهلِ دل بیگانگی * با شهان تزویر و روبه‌شانگی
۳۰۶۳Nبا دل و با اهل دل بیگانگی * با شهان تزویر و روبه‌شانگی
۳۰۶۴Qسیرچشمان را گدا پنداشتن * از حسدشان خُفْیه دشمن داشتن
۳۰۶۴Nسیر چشمان را گدا پنداشتن * از حسدشان خفیه دشمن داشتن
۳۰۶۵Qگر پذیرد چیز تو گویی گداست * ورنه گویی زرق و مکرست و دغاست
۳۰۶۵Nگر پذیرد چیز تو گویی گداست * ور نه گویی زرق و مکر است و دغاست
۳۰۶۶Qگر در آمیزد تو گویی طامعست * ورنی گویی در تکبُّر مَولَعست
۳۰۶۶Nگر در آمیزد تو گویی طامع است * ور نه گویی در تکبر مولع است
۳۰۶۷Qیا منافق‌وار عُذر آری که من * مانده‌ام در نفقهٔ فرزند و زن
۳۰۶۷Nیا منافق‌وار عذر آری که من * مانده‌ام در نفقه‌ی فرزند و زن
۳۰۶۸Qنه مرا پروای سر خاریدنست * نه مرا پروای دین ورزیدنست
۳۰۶۸Nنه مرا پروای سر خاریدن است * نه مرا پروای دین ورزیدن است
۳۰۶۹Qای فلان ما را بهمّت یاد دار * تا شویم از اولیا پایانِ کار
۳۰۶۹Nای فلان ما را به همت یاد دار * تا شویم از اولیا پایان کار
۳۰۷۰Qاین سخن نی هم ز درد و سوز گفت * خوابناکی هرزه گفت و باز خُفت
۳۰۷۰Nاین سخن نه هم ز درد و سوز گفت * خوابناکی هرزه گفت و باز خفت
۳۰۷۱Qهیچ چاره نیست از قُوتِ عیال * از بُنِ دندان کنم کسبِ حلال
۳۰۷۱Nهیچ چاره نیست از قوت عیال * از بن دندان کنم کسب حلال
۳۰۷۲Qچه حلال ای گشته از اهلِ ضلال * غیرِ خونِ تو نمی‌بینم حلال
۳۰۷۲Nچه حلال ای گشته از اهل ضلال * غیر خون تو نمی‌بینم حلال
۳۰۷۳Qاز خدا چاره‌ستش و از لُوت نی * چاره‌ش است از دین و از طاغوت نی
۳۰۷۳Nاز خدا چاره‌ستش و از لوت نه * چاره‌ش است از دین و از طاغوت نه
۳۰۷۴Qای که صبرت نیست از دنیای دون * صبر چون داری ز نِعْمَ الماهِدُون
۳۰۷۴Nای که صبرت نیست از دنیای دون * صبر چون داری ز نعم الماهدون
۳۰۷۵Qای که صبرت نیست از ناز و نعیم * صبر چون داری از اللَّهِ کریم
۳۰۷۵Nای که صبرت نیست از ناز و نعیم * صبر چون داری از اللَّه کریم
۳۰۷۶Qای که صبرت نیست از پاک و پلید * صبر چون داری از آن کین آفرید
۳۰۷۶Nای که صبرت نیست از پاک و پلید * صبر چون داری از آن کاین آفرید
۳۰۷۷Qکو خلیلی که برون آمد ز غار * گفت هَذا رَبِّ هان کو کردگار
۳۰۷۷Nکو خلیلی که برون آمد ز غار * گفت هذا رب هان کو کردگار
۳۰۷۸Qمن نخواهم در دو عالَم بنْگریست * تا نبینم این دو مجلس آنِ کیست
۳۰۷۸Nمن نخواهم در دو عالم بنگریست * تا نبینم این دو مجلس آن کیست
۳۰۷۹Qبی‌تماشای صفتهای خدا * گر خورم نان در گلو ماند مرا
۳۰۷۹Nبی‌تماشای صفتهای خدا * گر خورم نان در گلو ماند مرا
۳۰۸۰Qچون گوارد لقمه بی‌دیدارِ او * بی‌تماشای گُل و گُلزارِ او
۳۰۸۰Nچون گوارد لقمه بی‌دیدار او * بی‌تماشای گل و گلزار او
۳۰۸۱Qجز بر اومیدِ خدا زین آب و خوَر * کی خورد یک لحظه الا گاو و خَر
۳۰۸۱Nجز بر امید خدا زین آب خور * کی خورد یک لحظه الا گاو و خر
۳۰۸۲Qآنک کَالْأَنْعام بُد بَلْ هُمْ أضَل * گرچه پُر مکرست آن گنده‌بغل
۳۰۸۲Nآن که کالانعام بد بل هم اضل * گر چه پر مکر است آن گنده بغل
۳۰۸۳Qمکرِ او سَرْزیر و او سرزیر شد * روزگاری بُرد و روزش دیر شد
۳۰۸۳Nمکر او سر زیر و او سر زیر شد * روزگاری برد و روزش دیر شد
۳۰۸۴Qفکرگاهش کُند شد عقلش خَرِف * عُمر شد چیزی ندارد چون الِف
۳۰۸۴Nفکرگاهش کند شد عقلش خرف * عمر شد چیزی ندارد چون الف
۳۰۸۵Qآنچ می‌گوید درین اندیشه‌ام * آن هم از دستانِ آن نفسست هم
۳۰۸۵Nآن چه می‌گوید در این اندیشه‌ام * آن هم از دستان آن نفس است هم
۳۰۸۶Qوانچ می‌گوید غفورست و رحیم * نیست آن جز حیلهٔ نفسِ لئیم
۳۰۸۶Nو انچه می‌گوید غفور است و رحیم * نیست آن جز حیله‌ی نفس لئیم
۳۰۸۷Qای ز غم مُرده که دست از نان تهیست * چون غفورست و رحیم این ترس چیست
۳۰۸۷Nای ز غم مرده که دست از نان تهی است * چون غفور است و رحیم این ترس چیست