block:2084
۳۰۵۹ | Q | هرکه زیشان گفت از عیب و گناه | * | وز دلِ چون سنگ وز جانِ سیاه |
۳۰۵۹ | N | هر ک از ایشان گفت از عیب و گناه | * | وز دل چون سنگ وز جان سیاه |
۳۰۶۰ | Q | و ز سبک داری فرمانهای او | * | و ز فراغت از غمِ فردای او |
۳۰۶۰ | N | و ز سبک داری فرمانهای او | * | و ز فراغت از غم فردای او |
۳۰۶۱ | Q | و ز هوس و ز عشقِ این دنیای دون | * | چون زنان مر نفس را بودن زبون |
۳۰۶۱ | N | و ز هوس و ز عشق این دنیای دون | * | چون زنان مر نفس را بودن زبون |
۳۰۶۲ | Q | و آن فرار از نکتههای ناصحان | * | و آن رمیدن از لقای صالحان |
۳۰۶۲ | N | و آن فرار از نکتههای ناصحان | * | و آن رمیدن از لقای صالحان |
۳۰۶۳ | Q | با دل و با اهلِ دل بیگانگی | * | با شهان تزویر و روبهشانگی |
۳۰۶۳ | N | با دل و با اهل دل بیگانگی | * | با شهان تزویر و روبهشانگی |
۳۰۶۴ | Q | سیرچشمان را گدا پنداشتن | * | از حسدشان خُفْیه دشمن داشتن |
۳۰۶۴ | N | سیر چشمان را گدا پنداشتن | * | از حسدشان خفیه دشمن داشتن |
۳۰۶۵ | Q | گر پذیرد چیز تو گویی گداست | * | ورنه گویی زرق و مکرست و دغاست |
۳۰۶۵ | N | گر پذیرد چیز تو گویی گداست | * | ور نه گویی زرق و مکر است و دغاست |
۳۰۶۶ | Q | گر در آمیزد تو گویی طامعست | * | ورنی گویی در تکبُّر مَولَعست |
۳۰۶۶ | N | گر در آمیزد تو گویی طامع است | * | ور نه گویی در تکبر مولع است |
۳۰۶۷ | Q | یا منافقوار عُذر آری که من | * | ماندهام در نفقهٔ فرزند و زن |
۳۰۶۷ | N | یا منافقوار عذر آری که من | * | ماندهام در نفقهی فرزند و زن |
۳۰۶۸ | Q | نه مرا پروای سر خاریدنست | * | نه مرا پروای دین ورزیدنست |
۳۰۶۸ | N | نه مرا پروای سر خاریدن است | * | نه مرا پروای دین ورزیدن است |
۳۰۶۹ | Q | ای فلان ما را بهمّت یاد دار | * | تا شویم از اولیا پایانِ کار |
۳۰۶۹ | N | ای فلان ما را به همت یاد دار | * | تا شویم از اولیا پایان کار |
۳۰۷۰ | Q | این سخن نی هم ز درد و سوز گفت | * | خوابناکی هرزه گفت و باز خُفت |
۳۰۷۰ | N | این سخن نه هم ز درد و سوز گفت | * | خوابناکی هرزه گفت و باز خفت |
۳۰۷۱ | Q | هیچ چاره نیست از قُوتِ عیال | * | از بُنِ دندان کنم کسبِ حلال |
۳۰۷۱ | N | هیچ چاره نیست از قوت عیال | * | از بن دندان کنم کسب حلال |
۳۰۷۲ | Q | چه حلال ای گشته از اهلِ ضلال | * | غیرِ خونِ تو نمیبینم حلال |
۳۰۷۲ | N | چه حلال ای گشته از اهل ضلال | * | غیر خون تو نمیبینم حلال |
۳۰۷۳ | Q | از خدا چارهستش و از لُوت نی | * | چارهش است از دین و از طاغوت نی |
۳۰۷۳ | N | از خدا چارهستش و از لوت نه | * | چارهش است از دین و از طاغوت نه |
۳۰۷۴ | Q | ای که صبرت نیست از دنیای دون | * | صبر چون داری ز نِعْمَ الماهِدُون |
۳۰۷۴ | N | ای که صبرت نیست از دنیای دون | * | صبر چون داری ز نعم الماهدون |
۳۰۷۵ | Q | ای که صبرت نیست از ناز و نعیم | * | صبر چون داری از اللَّهِ کریم |
۳۰۷۵ | N | ای که صبرت نیست از ناز و نعیم | * | صبر چون داری از اللَّه کریم |
۳۰۷۶ | Q | ای که صبرت نیست از پاک و پلید | * | صبر چون داری از آن کین آفرید |
۳۰۷۶ | N | ای که صبرت نیست از پاک و پلید | * | صبر چون داری از آن کاین آفرید |
۳۰۷۷ | Q | کو خلیلی که برون آمد ز غار | * | گفت هَذا رَبِّ هان کو کردگار |
۳۰۷۷ | N | کو خلیلی که برون آمد ز غار | * | گفت هذا رب هان کو کردگار |
۳۰۷۸ | Q | من نخواهم در دو عالَم بنْگریست | * | تا نبینم این دو مجلس آنِ کیست |
۳۰۷۸ | N | من نخواهم در دو عالم بنگریست | * | تا نبینم این دو مجلس آن کیست |
۳۰۷۹ | Q | بیتماشای صفتهای خدا | * | گر خورم نان در گلو ماند مرا |
۳۰۷۹ | N | بیتماشای صفتهای خدا | * | گر خورم نان در گلو ماند مرا |
۳۰۸۰ | Q | چون گوارد لقمه بیدیدارِ او | * | بیتماشای گُل و گُلزارِ او |
۳۰۸۰ | N | چون گوارد لقمه بیدیدار او | * | بیتماشای گل و گلزار او |
۳۰۸۱ | Q | جز بر اومیدِ خدا زین آب و خوَر | * | کی خورد یک لحظه الا گاو و خَر |
۳۰۸۱ | N | جز بر امید خدا زین آب خور | * | کی خورد یک لحظه الا گاو و خر |
۳۰۸۲ | Q | آنک کَالْأَنْعام بُد بَلْ هُمْ أضَل | * | گرچه پُر مکرست آن گندهبغل |
۳۰۸۲ | N | آن که کالانعام بد بل هم اضل | * | گر چه پر مکر است آن گنده بغل |
۳۰۸۳ | Q | مکرِ او سَرْزیر و او سرزیر شد | * | روزگاری بُرد و روزش دیر شد |
۳۰۸۳ | N | مکر او سر زیر و او سر زیر شد | * | روزگاری برد و روزش دیر شد |
۳۰۸۴ | Q | فکرگاهش کُند شد عقلش خَرِف | * | عُمر شد چیزی ندارد چون الِف |
۳۰۸۴ | N | فکرگاهش کند شد عقلش خرف | * | عمر شد چیزی ندارد چون الف |
۳۰۸۵ | Q | آنچ میگوید درین اندیشهام | * | آن هم از دستانِ آن نفسست هم |
۳۰۸۵ | N | آن چه میگوید در این اندیشهام | * | آن هم از دستان آن نفس است هم |
۳۰۸۶ | Q | وانچ میگوید غفورست و رحیم | * | نیست آن جز حیلهٔ نفسِ لئیم |
۳۰۸۶ | N | و انچه میگوید غفور است و رحیم | * | نیست آن جز حیلهی نفس لئیم |
۳۰۸۷ | Q | ای ز غم مُرده که دست از نان تهیست | * | چون غفورست و رحیم این ترس چیست |
۳۰۸۷ | N | ای ز غم مرده که دست از نان تهی است | * | چون غفور است و رحیم این ترس چیست |