block:2080
۲۹۷۳ | Q | اشتری گم کردهای ای مُعتمَد | * | هر کسی ز اُشتر نشانت میدهد |
۲۹۷۳ | N | اشتری گم کردهای ای معتمد | * | هر کسی ز اشتر نشانت میدهد |
۲۹۷۴ | Q | تو نمیدانی که آن اشتر کجاست | * | لیک دانی کین نشانیها خطاست |
۲۹۷۴ | N | تو نمیدانی که آن اشتر کجاست | * | لیک دانی کاین نشانیها خطاست |
۲۹۷۵ | Q | و انک اشتر گم نکرد او از مِری | * | همچو آن گم کرده جوید اشتری |
۲۹۷۵ | N | و انکه اشتر گم نکرد او از مری | * | همچو آن گم کرده جوید اشتری |
۲۹۷۶ | Q | که بلی من هم شتر گم کردهام | * | هر که یابد اُجرَتش آوردهام |
۲۹۷۶ | N | که بلی من هم شتر گم کردهام | * | هر که یابد اجرتش آوردهام |
۲۹۷۷ | Q | تا در اشتر با تو انبازی کند | * | بهرِ طمعِ اشتر این بازی کند |
۲۹۷۷ | N | تا در اشتر با تو انبازی کند | * | بهر طمع اشتر این بازی کند |
۲۹۷۸ | Q | او نشانِ کژ بنشناسد ز راست | * | لیک گفتت آن مقلِّد را عصاست |
۲۹۷۸ | N | هر چه را گویی خطا بود آن نشان | * | او به تقلید تو میگوید همان |
۲۹۷۹ | Q | هر چه را گویی خطا بود آن نشان | * | او بتقلیدِ تو میگوید همان |
۲۹۷۹ | N | او نشان کژ بنشناسد ز راست | * | لیک گفتت آن مقلد را عصاست |
۲۹۸۰ | Q | چون نشانِ راست گویند و شبیه | * | پس یقین گردد ترا لا رَیْبَ فِیهِ |
۲۹۸۰ | N | چون نشان راست گویند و شبیه | * | پس یقین گردد ترا لا رَیْبَ فِیهِ |
۲۹۸۱ | Q | آن شفای جان رنجورت شود | * | رنگ روی و صحت و زورت شود |
۲۹۸۱ | N | آن شفای جان رنجورت شود | * | رنگ روی و صحت و زورت شود |
۲۹۸۲ | Q | چشمِ تو روشن شود پایت دوان | * | جسمِ تو جان گردد و جانت روان |
۲۹۸۲ | N | چشم تو روشن شود پایت دوان | * | جسم تو جان گردد و جانت روان |
۲۹۸۳ | Q | پس بگویی راست گفتی ای امین | * | این نشانیها بلاغ آمد مُبین |
۲۹۸۳ | N | پس بگویی راست گفتی ای امین | * | این نشانیها بلاغ آمد مبین |
۲۹۸۴ | Q | فِیهِ آیاتٌ ثِقاتٌ بَیِّنات | * | این بَراتی باشد و قدرِ نجات |
۲۹۸۴ | N | فِیهِ آیاتٌ ثقات بینات | * | این براتی باشد و قدر نجات |
۲۹۸۵ | Q | این نشان چون داد گویی پیش رَوْ | * | وقتِ آهنگست پیشآهنگ شَوْ |
۲۹۸۵ | N | این نشان چون داد گویی پیش رو | * | وقت آهنگ است پیش آهنگ شو |
۲۹۸۶ | Q | پی رَوِی تو کنم ای راستگو | * | بوی بُردی ز اشترم بنْما که کو |
۲۹۸۶ | N | پی روی تو کنم ای راست گو | * | بوی بردی ز اشترم بنما که کو |
۲۹۸۷ | Q | پیش آنکس که نه صاحب اشتریست | * | کو درین جُستِ شتر بهرِ مریست |
۲۹۸۷ | N | پیش آن کس که نه صاحب اشتری ست | * | کاو در این جست شتر بهر مری ست |
۲۹۸۸ | Q | زین نشانِ راست نفْزودش یقین | * | جز ز عکسِ ناقهجوی راستین |
۲۹۸۸ | N | زین نشان راست نفزودش یقین | * | جز ز عکس ناقه جوی راستین |
۲۹۸۹ | Q | بوی بُرد از جِدّ و گرمیهای او | * | که گزافه نیست این هیهای او |
۲۹۸۹ | N | بوی برد از جد و گرمیهای او | * | که گزافه نیست این هیهای او |
۲۹۹۰ | Q | اندرین اشتر نبودش حق ولی | * | اشتری گم کرده است او هم بلی |
۲۹۹۰ | N | اندر این اشتر نبودش حق ولی | * | اشتری گم کرده است او هم بلی |
۲۹۹۱ | Q | طمع ناقهٔ غیر رُوپوشش شده | * | آنچ ازو گُم شد فراموشش شده |
۲۹۹۱ | N | طمع ناقهی غیر رو پوشش شده | * | آنچ ازو گم شد فراموشش شده |
۲۹۹۲ | Q | هر کجا او میدود این میدود | * | از طَمَع همدردِ صاحب میشود |
۲۹۹۲ | N | هر کجا او میدود این میدود | * | از طمع هم درد صاحب میشود |
۲۹۹۳ | Q | کاذبی یا صادقی چون شد روان | * | آن دروغش راستی شد ناگهان |
۲۹۹۳ | N | کاذبی یا صادقی چون شد روان | * | آن دروغش راستی شد ناگهان |
۲۹۹۴ | Q | اندر آن صحرا که آن اشتر شتافت | * | اشترِ خود نیز آن دیگر بیافت |
۲۹۹۴ | N | اندر آن صحرا که آن اشتر شتافت | * | اشتر خود نیز آن دیگر بیافت |
۲۹۹۵ | Q | چون بدیدش یاد آورد آنِ خویش | * | بیطَمَع شد ز اُشترِ آن یار و خویش |
۲۹۹۵ | N | چون بدیدش یاد آورد آن خویش | * | بیطمع شد ز اشتر آن یار و خویش |
۲۹۹۶ | Q | آن مقلِّد شد محقِّق چون بدید | * | اشترِ خود را که آنجا میچرید |
۲۹۹۶ | N | آن مقلد شد محقق چون بدید | * | اشتر خود را که آن جا میچرید |
۲۹۹۷ | Q | او طلب کارِ شتر آن لحظه گشت | * | مینجُستش تا ندید او را بدَشت |
۲۹۹۷ | N | او طلب کار شتر آن لحظه گشت | * | مینجستش تا ندید او را به دشت |
۲۹۹۸ | Q | بعد از آن تنها رَوی آغاز کرد | * | چشم سوی ناقهٔ خود باز کرد |
۲۹۹۸ | N | بعد از آن تنها روی آغاز کرد | * | چشم سوی ناقهی خود باز کرد |
۲۹۹۹ | Q | گفت آن صادق مرا بگْذاشتی | * | تا باکنون پاسِ من میداشتی |
۲۹۹۹ | N | گفت آن صادق مرا بگذاشتی | * | تا به اکنون پاس من میداشتی |
۳۰۰۰ | Q | گفت تا اکنون فسوسی بودهام | * | وز طََمَع در چاپلوسی بودهام |
۳۰۰۰ | N | گفت تا اکنون فسوسی بودهام | * | وز طمع در چاپلوسی بودهام |
۳۰۰۱ | Q | این زمان همدردِ تو گشتم که من | * | در طلب از تو جدا گشتم بتن |
۳۰۰۱ | N | این زمان هم درد تو گشتم که من | * | در طلب از تو جدا گشتم به تن |
۳۰۰۲ | Q | از تو میدزدیدمی وصفِ شتر | * | جانِ من دید آنِ خود شد چشمپُر |
۳۰۰۲ | N | از تو میدزدیدمی وصف شتر | * | جان من دید آن خود شد چشم پر |
۳۰۰۳ | Q | تا نیابیدم نبودم طالبش | * | مِس کنون مغلوب شد زر غالبش |
۳۰۰۳ | N | تا نیابیدم نبودم طالبش | * | مس کنون مغلوب شد زر غالبش |
۳۰۰۴ | Q | سیّئاتم شد همه طاعات شُکر | * | هزل شد فانی و جِدّ اِثْبات شُکر |
۳۰۰۴ | N | سیئاتم شد همه طاعات شکر | * | هزل شد فانی و جد اثبات شکر |
۳۰۰۵ | Q | سیّئاتم چون وسیلت شد بحق | * | پس مزن بر سیّئاتم هیچ دَق |
۳۰۰۵ | N | سیئاتم چون وسیلت شد به حق | * | پس مزن بر سیئاتم هیچ دق |
۳۰۰۶ | Q | مر ترا صدقِ تو طالب کرده بود | * | مر مرا جدّ و طلب صدقی گشود |
۳۰۰۶ | N | مر ترا صدق تو طالب کرده بود | * | مر مرا جد و طلب صدقی گشود |
۳۰۰۷ | Q | صدقِ تو آورد در جُستن ترا | * | جُستنم آورد در صدقی مرا |
۳۰۰۷ | N | صدق تو آورد در جستن ترا | * | جستنم آورد در صدقی مرا |
۳۰۰۸ | Q | تخمِ دولت در زمین میکاشتم | * | سخره و بیگار میپنداشتم |
۳۰۰۸ | N | تخم دولت در زمین میکاشتم | * | سخره و بیگار میپنداشتم |
۳۰۰۹ | Q | آن نبُد بیگار کسبی بود چُست | * | هر یکی دانه که کِشتم صد برُست |
۳۰۰۹ | N | آن نبد بیگار کسبی بود چست | * | هر یکی دانه که کشتم صد برست |
۳۰۱۰ | Q | دزد سوی خانهای شد زیردست | * | چون در آمد دید کان خانهٔ خودست |
۳۰۱۰ | N | دزد سوی خانهای شد زیر دست | * | چون در آمد دید کان خانهی خود است |
۳۰۱۱ | Q | گرم باش ای سرد تا گرمی رسد | * | با درشتی ساز تا نرمی رسد |
۳۰۱۱ | N | گرم باش ای سرد تا گرمی رسد | * | با درشتی ساز تا نرمی رسد |
۳۰۱۲ | Q | آن دو اشتر نیست آن یک اشترست | * | تنگ آمد لفظ معنی بس پُرست |
۳۰۱۲ | N | آن دو اشتر نیست آن یک اشتر است | * | تنگ آمد لفظ معنی بس پر است |
۳۰۱۳ | Q | لفظ در معنی همیشه نارَسان | * | ز آن پَیَمبر گفت قَدْ کلَّ لِسان |
۳۰۱۳ | N | لفظ در معنی همیشه نارسان | * | ز آن پیمبر گفت قد کل لسان |
۳۰۱۴ | Q | نطق اُصطرلاب باشد در حساب | * | چه قَدَر داند ز چرخ و آفتاب |
۳۰۱۴ | N | نطق اصطرلاب باشد در حساب | * | چه قدر داند ز چرخ و آفتاب |
۳۰۱۵ | Q | خاصّه چرخی کین فلک زو پرّهایست | * | آفتاب از آفتابش ذرّهایست |
۳۰۱۵ | N | خاصه چرخی کاین فلک زو پرهای است | * | آفتاب از آفتابش ذرهای است |