block:2073
۲۷۹۳ | Q | این بدان ماند که شخصی دُزد دید | * | در وثاق اندر پیِ او میدوید |
۲۷۹۳ | N | این بدان ماند که شخصی دزد دید | * | در وثاق اندر پی او میدوید |
۲۷۹۴ | Q | تا دو سه مَیْدان دوید اندر پَیَش | * | تا در افگند آن تعب اندر خَویَش |
۲۷۹۴ | N | تا دو سه میدان دوید اندر پیش | * | تا در افگند آن تعب اندر خویش |
۲۷۹۵ | Q | اندر آن حمله که نزدیک آمدش | * | تا بدو اندر جَهَد دریابدش |
۲۷۹۵ | N | اندر آن حمله که نزدیک آمدش | * | تا بدو اندر جهد دریابدش |
۲۷۹۶ | Q | دزدِ دیگر بانگ کردش که بیا | * | تا ببینی این علاماتِ بلا |
۲۷۹۶ | N | دزد دیگر بانگ کردش که بیا | * | تا ببینی این علامات بلا |
۲۷۹۷ | Q | زود باش و باز گرد ای مَرِد کار | * | تا ببینی حال اینجا زار زار |
۲۷۹۷ | N | زود باش و باز گرد ای مرد کار | * | تا ببینی حال اینجا زار زار |
۲۷۹۸ | Q | گفت باشد کان طرف دزدی بود | * | گر نگردم زود این بر من رود |
۲۷۹۸ | N | گفت باشد کان طرف دزدی بود | * | گر نگردم زود این بر من رود |
۲۷۹۹ | Q | در زن و فرزندِ من دستی زند | * | بَستنِ این دزد سودم کَی کند |
۲۷۹۹ | N | در زن و فرزند من دستی زند | * | بستن این دزد سودم کی کند |
۲۸۰۰ | Q | این مسلمان از کرم میخواندم | * | گر نگردم زود پیش آید نَدَم |
۲۸۰۰ | N | این مسلمان از کرم میخواندم | * | گر نگردم زود پیش آید ندم |
۲۸۰۱ | Q | بر امیدِ شفقتِ آن نیکخواه | * | دزد را بگْذاشت باز آمد براه |
۲۸۰۱ | N | بر امید شفقت آن نیک خواه | * | دزد را بگذاشت باز آمد به راه |
۲۸۰۲ | Q | گفت ای یارِ نکو احوال چیست | * | این فغان و بانگِ تو از دستِ کیست |
۲۸۰۲ | N | گفت ای یار نکو احوال چیست | * | این فغان و بانگ تو از دست کیست |
۲۸۰۳ | Q | گفت اینک بین نشانِ پایِ دُزد | * | این طرف رفتست دزدِ زَنْبُمْزد |
۲۸۰۳ | N | گفت اینک بین نشان پای دزد | * | این طرف رفته ست دزد زن بمزد |
۲۸۰۴ | Q | نک نشانِ پای دزدِ قلتبان | * | در پیِ او رَو بدین نقش و نشان |
۲۸۰۴ | N | نک نشان پای دزد قلتبان | * | در پی او رو بدین نقش و نشان |
۲۸۰۵ | Q | گفت ای ابله چه میگویی مرا | * | من گرفته بودم آخِر مر ورا |
۲۸۰۵ | N | گفت ای ابله چه میگویی مرا | * | من گرفته بودم آخر مر و را |
۲۸۰۶ | Q | دزد را از بانگِ تو بگْذاشتم | * | من تو خر را آدمی پنداشتم |
۲۸۰۶ | N | دزد را از بانگ تو بگذاشتم | * | من تو خر را آدمی پنداشتم |
۲۸۰۷ | Q | این چه ژاژست و چه هرزه ای فلان | * | من حقیقت یافتم چه بْوَد نشان |
۲۸۰۷ | N | این چه ژاژست و چه هرزه ای فلان | * | من حقیقت یافتم چه بود نشان |
۲۸۰۸ | Q | گفت من از حق نشانت میدهم | * | این نشانست از حقیقت آگهم |
۲۸۰۸ | N | گفت من از حق نشانت میدهم | * | این نشان است از حقیقت آگهم |
۲۸۰۹ | Q | گفت طَّراری تو یا خود ابلهی | * | بلک تو دزدی و زین حال آگهی |
۲۸۰۹ | N | گفت طراری تو یا خود ابلهی | * | بلکه تو دزدی و زین حال آگهی |
۲۸۱۰ | Q | خصم خود را میکشیدم من کشان | * | تو رهانیدی و را کاینکْ نشان |
۲۸۱۰ | N | خصم خود را میکشیدم من کشان | * | تو رهانیدی و را کاینک نشان |
۲۸۱۱ | Q | تو جِهَت گو من برونم از جهات | * | در وصال آیات کو یا بیّنات |
۲۸۱۱ | N | تو جهت گو من برونم از جهات | * | در وصال آیات کو یا بینات |
۲۸۱۲ | Q | ُصُنع بیند مَردِ محجوب از صِفات | * | در صفات آنست کو گم کرد ذات |
۲۸۱۲ | N | صنع بیند مرد محجوب از صفات | * | در صفات آن است کاو گم کرد ذات |
۲۸۱۳ | Q | واصلان چون غرقِ ذاتاند ای پسر | * | کَیْ کنند اندر صفاتِ او نظر |
۲۸۱۳ | N | واصلان چون غرق ذاتند ای پسر | * | کی کنند اندر صفات او نظر |
۲۸۱۴ | Q | چونک اندر قعرِ جُو باشد سَرَت | * | کَیْ برنگِ آب افتد مَنْظرت |
۲۸۱۴ | N | چون که اندر قعر جو باشد سرت | * | کی به رنگ آب افتد منظرت |
۲۸۱۵ | Q | ور برنگِ آب باز آیی ز قَعَر | * | پس پلاسی بسْتدی دادی تو شَعْر |
۲۸۱۵ | N | ور به رنگ آب باز آیی ز قعر | * | پس پلاسی بستدی دادی تو شعر |
۲۸۱۶ | Q | طاعتِ عامه گناهِ خاصگان | * | وُصلتِ عامه حجابِ خاص دان |
۲۸۱۶ | N | طاعت عامه گناه خاصگان | * | وصلت عامه حجاب خاص دان |
۲۸۱۷ | Q | مر وزیری را کند شَهْ مُحتسب | * | شه عدوِّ او بود نبْود مُحِب |
۲۸۱۷ | N | مر وزیری را کند شه محتسب | * | شه عدوی او بود نبود محب |
۲۸۱۸ | Q | هم گناهی کرده باشد آن وزیر | * | بیسبب نبْود تغیّر ناگزیر |
۲۸۱۸ | N | هم گناهی کرده باشد آن وزیر | * | بیسبب نبود تغیر ناگزیر |
۲۸۱۹ | Q | آنک ز اوَّل مُحتسب بُد خود ورا | * | بخت و روزی آن بُدست از ابتدا |
۲۸۱۹ | N | آن که ز اول محتسب بد خود و را | * | بخت و روزی آن بده ست از ابتدا |
۲۸۲۰ | Q | لیک آنک اوّل وزیرِ شه بُدَست | * | مُحتسِب کردن سبب فعلِ بَدَست |
۲۸۲۰ | N | لیک آن کاول وزیر شه بده ست | * | محتسب کردن سبب فعل بد است |
۲۸۲۱ | Q | چون ترا شَه ز آستانه پیش خواند | * | باز سوی آستانه باز راند |
۲۸۲۱ | N | چون ترا شه ز آستانه پیش خواند | * | باز سوی آستانه باز راند |
۲۸۲۲ | Q | تو یقین میدان که جُرمی کردهای | * | جَبْر را از جهل پیش آوردهای |
۲۸۲۲ | N | تو یقین میدان که جرمی کردهای | * | جبر را از جهل پیش آوردهای |
۲۸۲۳ | Q | که مرا روزی و قِسمت این بُدست | * | پس چرا دی بودت آن دولت بِدَست |
۲۸۲۳ | N | که مرا روزی و قسمت این بده ست | * | پس چرا دی بودت آن دولت به دست |
۲۸۲۴ | Q | قسمتِ خود خود بریدی تو ز جَهل | * | قِسمتِ خود را فزاید مردِ اهل |
۲۸۲۴ | N | قسمت خود خود بریدی تو ز جهل | * | قسمت خود را فزاید مرد اهل |