block:2057
۲۴۵۶ | Q | گفت پیغامبر مر آن بیمار را | * | چون عیادت کرد یارِ زار را |
۲۴۵۶ | N | گفت پیغمبر مر آن بیمار را | * | چون عیادت کرد یار زار را |
۲۴۵۷ | Q | که مگر نوعی دعایی کردهای | * | از جهالت زَهْربایی خوردهای |
۲۴۵۷ | N | که مگر نوعی دعایی کردهای | * | از جهالت زهربایی خوردهای |
۲۴۵۸ | Q | یاد آور چه دعا میگفتهای | * | چون ز مکرِ نفس میآشفتهای |
۲۴۵۸ | N | یاد آور چه دعا میگفتهای | * | چون ز مکر نفس میآشفتهای |
۲۴۵۹ | Q | گفت یادم نیست اِلّا همَّتی | * | دار با من یادم آید ساعتی |
۲۴۵۹ | N | گفت یادم نیست الا همتی | * | دار با من یادم آید ساعتی |
۲۴۶۰ | Q | از حضورِ نوربخشِ مصطفی | * | پیشِ خاطر آمد او را آن دُعا |
۲۴۶۰ | N | از حضور نور بخش مصطفا | * | پیش خاطر آمد او را آن دعا |
۲۴۶۱ | N | همت پیغمبر روشنکده | * | پیش خاطر آمدش آن گم شده |
۲۴۶۲ | Q | تافت ز آن روزن که از دل تا دلست | * | روشنی که فرقِ حقّ و باطلست |
۲۴۶۲ | N | تافت ز آن روزن که از دل تا دل است | * | روشنی که فرق حق و باطل است |
۲۴۶۳ | Q | گفت اینک یادم آمد ای رسول | * | آن دعا که گفتهام من بوٱلفضول |
۲۴۶۳ | N | گفت اینک یادم آمد ای رسول | * | آن دعا که گفتهام من بو الفضول |
۲۴۶۴ | Q | چون گرفتارِ گُنه میآمدم | * | غرقه دست اندر حَشایِش میزدم |
۲۴۶۴ | N | چون گرفتار گنه میآمدم | * | غرقه دست اندر حشایش میزدم |
۲۴۶۵ | Q | از تو تهدید و وعیدی میرسید | * | مُجرمان را از عذابِ بس شدید |
۲۴۶۵ | N | از تو تهدید و وعیدی میرسید | * | مجرمان را از عذاب بس شدید |
۲۴۶۶ | Q | مُضطرب میگشتم و چاره نبود | * | بندِ مُحْکَم بود و قفلِ ناگشود |
۲۴۶۶ | N | مضطرب میگشتم و چاره نبود | * | بند محکم بود و قفل ناگشود |
۲۴۶۷ | Q | نی مقامِ صبر و نی راهِ گریز | * | نی امیدِ توبه نی جایِ ستیز |
۲۴۶۷ | N | نی مقام صبر و نه راه گریز | * | نی امید توبه نه جای ستیز |
۲۴۶۸ | Q | من چو هاروت و چو ماروت از حزن | * | آه میکردم که ای خلّاقِ من |
۲۴۶۸ | N | من چو هاروت و چو ماروت از حزن | * | آه میکردم که ای خلاق من |
۲۴۶۹ | Q | از خطر هاروت و ماروت آشکار | * | چاهِ بابل را بکردند اختیار |
۲۴۶۹ | N | از خطر هاروت و ماروت آشکار | * | چاه بابل را بکردند اختیار |
۲۴۷۰ | Q | تا عذابِ آخرت اینجا کشند | * | گُرْبُزند و عاقل و ساحِرْوَشند |
۲۴۷۰ | N | تا عذاب آخرت اینجا کشند | * | گربزند و عاقل و ساحروشاند |
۲۴۷۱ | Q | نیک کردند و بجایِ خویش بود | * | سهلتر باشد ز آتش رنجِ دود |
۲۴۷۱ | N | نیک کردند و بجای خویش بود | * | سهلتر باشد ز آتش رنج دود |
۲۴۷۲ | Q | حَد ندارد وصفِ رنجِ آن جهان | * | سهل باشد رنجِ دنیا پیشِ آن |
۲۴۷۲ | N | حد ندارد وصف رنج آن جهان | * | سهل باشد رنج دنیا پیش آن |
۲۴۷۳ | Q | ای خنک آن کو جهادی میکند | * | بر بدن زَجری و دادی میکند |
۲۴۷۳ | N | ای خنک آن کاو جهادی میکند | * | بر بدن زجری و دادی میکند |
۲۴۷۴ | Q | تا ز رنجِ آن جهانی وا رهد | * | بر خود این رنجِ عبادت مینهد |
۲۴۷۴ | N | تا ز رنج آن جهانی وارهد | * | بر خود این رنج عبادت مینهد |
۲۴۷۵ | Q | من همیگفتم که یا ربّ آن عذاب | * | هم درین عالم بران بر من شتاب |
۲۴۷۵ | N | من همیگفتم که یا رب آن عذاب | * | هم در این عالم بران بر من شتاب |
۲۴۷۶ | Q | تا در آن عالم فراغت باشدم | * | در چنین درخواست حلقه میزدم |
۲۴۷۶ | N | تا در آن عالم فراغت باشدم | * | در چنین درخواست حلقه میزدم |
۲۴۷۷ | Q | این چنین رنجوریی پیدام شد | * | جانِ من از رنج بیآرام شد |
۲۴۷۷ | N | این چنین رنجوریی پیدام شد | * | جان من از رنج بیآرام شد |
۲۴۷۸ | Q | ماندهام از ذکر و از اورادِ خَود | * | بیخبر گشتم ز خویش و نیک و بَد |
۲۴۷۸ | N | ماندهام از ذکر و از اوراد خود | * | بیخبر گشتم ز خویش و نیک و بد |
۲۴۷۹ | Q | گر نمیدیدم کنون من رویِ تو | * | ای خجسته وی مبارک بویِ تو |
۲۴۷۹ | N | گر نمیدیدم کنون من روی تو | * | ای خجسته وی مبارک بوی تو |
۲۴۸۰ | Q | میشدم از بندْ من یکبارگی | * | کردیم شاهانه این غمخوارگی |
۲۴۸۰ | N | میشدم از دست من یک بارگی | * | کردیم شاهانه این غم خوارگی |
۲۴۸۱ | Q | گفت هَیهَی این دعا دیگر مکُن | * | بر مکَن تو خویش را از بیخ و بُن |
۲۴۸۱ | N | گفت هیهی این دعا دیگر مکن | * | بر مکن تو خویش را از بیخ و بن |
۲۴۸۲ | Q | تو چه طاقت داری ای مورِ نژند | * | که نهد بر تو چنان کوهِ بلند |
۲۴۸۲ | N | تو چه طاقت داری ای مور نژند | * | که نهد بر تو چنان کوه بلند |
۲۴۸۳ | Q | گفت توبه کردم ای سلطان که من | * | از سرِ جَلْدی نلافم هیچ فن |
۲۴۸۳ | N | گفت توبه کردم ای سلطان که من | * | از سر جلدی نه لافم هیچ فن |
۲۴۸۴ | Q | این جهان تیهست و تو موسی و ما | * | از گُنه در تیه مانده مُبْتلا |
۲۴۸۴ | N | این جهان تیه است و تو موسی و ما | * | از گنه در تیه مانده مبتلا |
۲۴۸۵ | Q | سالها ره میرویم و در اخیر | * | همچنان در منزلِ اوّل اسیر |
۲۴۸۵ | N | سالها ره میرویم و در اخیر | * | همچنان در منزل اول اسیر |
۲۴۸۶ | Q | گر دلِ موسی ز ما راضی بُدی | * | تیه را راه و کران پیدا شدی |
۲۴۸۶ | N | گر دل موسی ز ما راضی بدی | * | تیه را راه و کران پیدا شدی |
۲۴۸۷ | Q | ور بکُل بیزار بودی او ز ما | * | کَیْ رسیدی خوانمان هیچ از سما |
۲۴۸۷ | N | ور به کل بیزار بودی او ز ما | * | کی رسیدی خوانمان هیچ از سما |
۲۴۸۸ | Q | کَیْ ز سنگی چشمهها جوشان شدی | * | در بیابانمان امانِ جان شدی |
۲۴۸۸ | N | کی ز سنگی چشمهها جوشان شدی | * | در بیابانمان امان جان شدی |
۲۴۸۹ | Q | بل بجایِ خوان خود آتش آمدی | * | اندرین منزل لَهَب بر ما زدی |
۲۴۸۹ | N | بل به جای خوان خود آتش آمدی | * | اندر این منزل لهب بر ما زدی |
۲۴۹۰ | Q | چون دو دِل شد موسی اندر کارِ ما | * | گاه خصمِ ماست گاهی یارِ ما |
۲۴۹۰ | N | چون دو دل شد موسی اندر کار ما | * | گاه خصم ماست گاهی یار ما |
۲۴۹۱ | Q | خشمش آتش میزند در رَختِ ما | * | حِلم او رَد میکند تیر بَلا |
۲۴۹۱ | N | خشمش آتش میزند در رخت ما | * | حلم او رد میکند تیر بلا |
۲۴۹۲ | Q | کَیْ بود که حلم گردد خشم نیز | * | نیست این نادر ز لطفت ای عزیز |
۲۴۹۲ | N | کی بود که حلم گردد خشم نیز | * | نیست این نادر ز لطفت ای عزیز |
۲۴۹۳ | Q | مدحِ حاضر وَحشتست از بهرِ این | * | نامِ موسی میبَرم قاصد چنین |
۲۴۹۳ | N | مدح حاضر وحشت است از بهر این | * | نام موسی میبرم قاصد چنین |
۲۴۹۴ | Q | ورنه موسی کَیْ روا دارد که من | * | پیشِ تو یاد آورم از هیچ تن |
۲۴۹۴ | N | ور نه موسی کی روا دارد که من | * | پیش تو یاد آورم از هیچ تن |
۲۴۹۵ | Q | عهدِ ما بِشْکَست صد بار و هزار | * | عهدِ تو چون کوه ثابت برقرار |
۲۴۹۵ | N | عهد ما بشکست صد بار و هزار | * | عهد تو چون کوه ثابت برقرار |
۲۴۹۶ | Q | عهدِ ما کاه و بهَر بادی زبون | * | عهدِ تو کوه و ز صد کُه هم فزون |
۲۴۹۶ | N | عهد ما کاه و به هر بادی زبون | * | عهد تو کوه و ز صد که هم فزون |
۲۴۹۷ | Q | حقِّ آن قوَّت که بر تَلوینِ ما | * | رحمتی کن ای امیرِ لونها |
۲۴۹۷ | N | حق آن قوت که بر تلوین ما | * | رحمتی کن ای امیر لونها |
۲۴۹۸ | Q | خویش را دیدیم و رسوایی خویش | * | امتحانِ ما مکُن ای شاهْ بیش |
۲۴۹۸ | N | خویش را دیدیم و رسوایی خویش | * | امتحان ما مکن ای شاه بیش |
۲۴۹۹ | Q | تا فضیحتهای دیگر را نِهان | * | کرده باشی ای کریمِ مُسْتعان |
۲۴۹۹ | N | تا فضیحتهای دیگر را نهان | * | کرده باشی ای کریم مستعان |
۲۵۰۰ | Q | بیحَدی تو در جمال و در کمال | * | در کژی ما بیحدیم و در ضلال |
۲۵۰۰ | N | بیحدی تو در جمال و در کمال | * | در کژی ما بیحدیم و در ضلال |
۲۵۰۱ | Q | بیحدّی خویش بگْمار ای کریم | * | بر کژی بیحدِ مُشتی لئیم |
۲۵۰۱ | N | بیحدی خویش بگمار ای کریم | * | بر کژی بیحد مشتی لئیم |
۲۵۰۲ | Q | هین که از تَقطیعِ ما یک تار ماند | * | مصر بودیم و یکی دیوار ماند |
۲۵۰۲ | N | هین که از تقطیع ما یک تار ماند | * | مصر بودیم و یکی دیوار ماند |
۲۵۰۳ | Q | البقیّه البقیّه ای خدیو | * | تا نگردد شاد کُلّی جانِ دیو |
۲۵۰۳ | N | البقیه البقیه ای خدیو | * | تا نگردد شاد کلی جان دیو |
۲۵۰۴ | N | بهر ما نه بهر آن لطف نخست | * | که تو کردی گمرهان را باز جست |
۲۵۰۵ | Q | چون نمودی قُدْرتت بنْمای رَحْم | * | ای نهاده رحمها در لحم و شَحْم |
۲۵۰۵ | N | چون نمودی قدرتت بنمای رحم | * | ای نهاده رحمها در لحم و شحم |
۲۵۰۶ | Q | این دعا گر خشم افزاید ترا | * | تو دعا تعلیم فرما مِهترا |
۲۵۰۶ | N | این دعا گر خشم افزاید ترا | * | تو دعا تعلیم فرما مهترا |
۲۵۰۷ | Q | آنچنان کادم بیفتاد از بهشت | * | رجعتش دادی که رَست از دیوِ زشت |
۲۵۰۷ | N | آن چنان کادم بیفتاد از بهشت | * | رجعتش دادی که رست از دیو زشت |
۲۵۰۸ | Q | دیو که بُوَد کو ز آدم بگْذرد | * | بر چنین نَطعی ازو بازی بَرَد |
۲۵۰۸ | N | دیو که بود کاو ز آدم بگذرد | * | بر چنین نطعی از او بازی برد |
۲۵۰۹ | Q | در حقیقت نفعِ آدم شد همه | * | لعنتِ حاسد شده آن دمدمه |
۲۵۰۹ | N | در حقیقت نفع آدم شد همه | * | لعنت حاسد شده آن دمدمه |
۲۵۱۰ | Q | بازیی دید و دو صد بازی ندید | * | پس ستونِ خانهٔ خود را بُرید |
۲۵۱۰ | N | بازیی دید و دو صد بازی ندید | * | پس ستون خانهی خود را برید |
۲۵۱۱ | Q | آتشی زد شب بکِشتِ دیگران | * | باد آتش را بکشتِ او بِران |
۲۵۱۱ | N | آتشی زد شب به کشت دیگران | * | باد آتش را به کشت او بران |
۲۵۱۲ | Q | چشمبندی بود لَعنَت دیو را | * | تا زیانِ خصم دید آن ریو را |
۲۵۱۲ | N | چشم بندی بود لعنت دیو را | * | تا زیان خصم دید آن ریو را |
۲۵۱۳ | Q | لعنت این باشد که کژبینش کند | * | حاسد و خودبین و پُر کینش کند |
۲۵۱۳ | N | لعنت این باشد که کژبینش کند | * | حاسد و خود بین و پر کینش کند |
۲۵۱۴ | Q | تا نداند که هر آنکِ کرد بَد | * | عاقبت باز آید و بر وَی زنَد |
۲۵۱۴ | N | تا نداند که هر آن که کرد بد | * | عاقبت باز آید و بر وی زند |
۲۵۱۵ | Q | جملهٔ فرزینبندها بیند بعکس | * | مات بر وَی گردد و نقصان و وَکْس |
۲۵۱۵ | N | جمله فرزین بندها بیند بعکس | * | مات بر وی گردد و نقصان و وکس |
۲۵۱۶ | Q | زانک گر او هیچ بیند خویش را | * | مُهْلِک و ناسور بیند ریش را |
۲۵۱۶ | N | ز انکه گر او هیچ بیند خویش را | * | مهلک و ناسور بیند ریش را |
۲۵۱۷ | Q | درد خیزد زین چنین دیدن درون | * | درد او را از حجاب آرد برون |
۲۵۱۷ | N | درد خیزد زین چنین دیدن درون | * | درد او را از حجاب آرد برون |
۲۵۱۸ | Q | تا نگیرد مادران را دردِ زَه | * | طفل در زادن نیابد هیچ ره |
۲۵۱۸ | N | تا نگیرد مادران را درد زه | * | طفل در زادن نیابد هیچ ره |
۲۵۱۹ | Q | این امانت در دل و دل حاملهست | * | این نصیحتها مثالِ قابلهست |
۲۵۱۹ | N | این امانت در دل و دل حامله ست | * | این نصیحتها مثال قابله ست |
۲۵۲۰ | Q | قابله گوید که زن را دَرد نیست | * | درد باید درد کودک را رهیست |
۲۵۲۰ | N | قابله گوید که زن را درد نیست | * | درد باید درد کودک را رهی است |
۲۵۲۱ | Q | آنک او بیدرد باشد ره زنست | * | زانک بیدردی أَنا ٱلْحق گفتنست |
۲۵۲۱ | N | آن که او بیدرد باشد ره زن است | * | ز انکه بیدردی انا الحق گفتن است |
۲۵۲۲ | Q | آن انا بیوقت گفتن لَعْنتست | * | آن انا در وقت گفتن رَحمتست |
۲۵۲۲ | N | آن انا بیوقت گفتن لعنت است | * | آن انا در وقت گفتن رحمت است |
۲۵۲۳ | Q | آن انا منصور رحمت شد یقین | * | آن انا فرعون لعنت شد ببین |
۲۵۲۳ | N | آن انا منصور رحمت شد یقین | * | آن انا فرعون لعنت شد ببین |
۲۵۲۴ | Q | لاجرم هر مرغِ بیهنگام را | * | سر بُریدن واجبست اِعلام را |
۲۵۲۴ | N | لاجرم هر مرغ بیهنگام را | * | سر بریدن واجب است اعلام را |
۲۵۲۵ | Q | سَر بُریدن چیست کُشتن نفس را | * | در جهاد و ترک گفتن نفس را |
۲۵۲۵ | N | سر بریدن چیست کشتن نفس را | * | در جهاد و ترک گفتن نفس را |
۲۵۲۶ | Q | آنچنانکِ نیشِ کژدم بر کَنی | * | تا که یابد او ز کُشتن ایمنی |
۲۵۲۶ | N | آن چنان که نیش کژدم بر کنی | * | تا که یابد او ز کشتن ایمنی |
۲۵۲۷ | Q | بر کَنی دندانِ پُر زهری ز مار | * | تا رهد مار از بلای سنگسار |
۲۵۲۷ | N | بر کنی دندان پر زهری ز مار | * | تا رهد مار از بلای سنگسار |
۲۵۲۸ | Q | هیچ نکْشد نفس را جز ظِلِّ پیر | * | دامنِ آن نفس کُش را سخت گیر |
۲۵۲۸ | N | هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر | * | دامن آن نفس کش را سخت گیر |
۲۵۲۹ | Q | چون بگیری سخت آن توفیقِ هوست | * | در تو هر قُوَّت که آید جَذبِ اوست |
۲۵۲۹ | N | چون بگیری سخت آن توفیق هوست | * | در تو هر قوت که آید جذب اوست |
۲۵۳۰ | Q | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ راست دان | * | هر چه کارد جان بود از جانِ جان |
۲۵۳۰ | N | ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ راست دان | * | هر چه کارد جان بود از جان جان |
۲۵۳۱ | Q | دستگیرنده وَیَست و بُردبار | * | دَمبدَم آن دَم ازو امّید دار |
۲۵۳۱ | N | دست گیرنده وی است و بردبار | * | دمبهدم آن دم از او امید دار |
۲۵۳۲ | Q | نیست غم گر دیر بیاو ماندهای | * | دیرگیر و سختگیرش خواندهای |
۲۵۳۲ | N | نیست غم گر دیر بیاو ماندهای | * | دیرگیر و سختگیرش خواندهای |
۲۵۳۳ | Q | دیر گیرد سخت گیرد رحمتش | * | یک دَمَت غایب ندارد حضرتش |
۲۵۳۳ | N | دیر گیرد سخت گیرد رحمتش | * | یک دمت غایب ندارد حضرتش |
۲۵۳۴ | Q | ور تو خواهی شرحِ این وصل و ولا | * | از سَرِ اندیشه میخوان وَ ٱلضُّحَی |
۲۵۳۴ | N | گر تو خواهی شرح این وصل و ولا | * | از سر اندیشه میخوان و الضحی |
۲۵۳۵ | Q | ور تو گویی هم بدیها از وَیَست | * | لیک آن نقصانِ فضلِ او کَیَست |
۲۵۳۵ | N | ور تو گویی هم بدیها از وی است | * | لیک آن نقصان فضل او کی است |
۲۵۳۶ | Q | آن بَدی دادن کمالِ اوست هم | * | من مثالی گویمت ای مُحتشَم |
۲۵۳۶ | N | آن بدی دادن کمال اوست هم | * | من مثالی گویمت ای محتشم |
۲۵۳۷ | Q | کرد نقّاشی دو گونه نقشها | * | نقشهای صاف و نقشی بیصَفا |
۲۵۳۷ | N | کرد نقاشی دو گونه نقشها | * | نقشهای صاف و نقشی بیصفا |
۲۵۳۸ | Q | نقشِ یوسف کرد و حُورِ خوشسرشت | * | نقشِ عفریتان و ابلیسانِ زشت |
۲۵۳۸ | N | نقش یوسف کرد و حور خوش سرشت | * | نقش عفریتان و ابلیسان زشت |
۲۵۳۹ | Q | هر دو گونه نقش اُستادی اوست | * | زشتی او نیست آن رادی اوست |
۲۵۳۹ | N | هر دو گونه نقش استادی اوست | * | زشتی او نیست آن رادی اوست |
۲۵۴۰ | Q | زشت را در غایتِ زشتی کند | * | جملهٔ زشتیها بگِردْش بر تند |
۲۵۴۰ | N | زشت را در غایت زشتی کند | * | جمله زشتیها به گردش بر تند |
۲۵۴۱ | Q | تا کمالِ دانشش پیدا شود | * | مُنَکِرِ اُستادیَش رسوا شود |
۲۵۴۱ | N | تا کمال دانشش پیدا شود | * | منکر استادیاش رسوا شود |
۲۵۴۲ | Q | ور نداند زشت کردن ناقص است | * | زین سبب خلّاقِ گبر و مُخْلِص است |
۲۵۴۲ | N | ور نداند زشت کردن ناقص است | * | زین سبب خلاق گبر و مخلص است |
۲۵۴۳ | Q | پس ازین رُو کفر و ایمان شاهدند | * | بر خداوندیش و هر دو ساجدند |
۲۵۴۳ | N | پس از این رو کفر و ایمان شاهداند | * | بر خداوندیش و هر دو ساجداند |
۲۵۴۴ | Q | لیک مؤمن دان که طَوْعاً* ساجدست | * | زانک جویای رضا و قاصدست |
۲۵۴۴ | N | لیک مومن دان که طَوْعاً* ساجد است | * | ز انکه جویای رضا و قاصد است |
۲۵۴۵ | Q | هست کَرْهاً* گبر هم یزدان پرست | * | لیک قصدِ او مرادی دیگرست |
۲۵۴۵ | N | هست کَرْهاً* گبر هم یزدان پرست | * | لیک قصد او مرادی دیگر است |
۲۵۴۶ | Q | قلعهٔ سلطان عمارت میکند | * | لیک دعوی اِمارت میکند |
۲۵۴۶ | N | قلعهی سلطان عمارت میکند | * | لیک دعوی امارت میکند |
۲۵۴۷ | Q | گشته یاغی تا که مِلَکِ او بود | * | عاقبت خود قلعه سلطانی شود |
۲۵۴۷ | N | گشته یاغی تا که ملک او بود | * | عاقبت خود قلعه سلطانی شود |
۲۵۴۸ | Q | مؤمن آن قلعه برای پادشاه | * | میکند معمور نه از بهرِ جاه |
۲۵۴۸ | N | مومن آن قلعه برای پادشاه | * | میکند معمور نه از بهر جاه |
۲۵۴۹ | Q | زشت گوید ای شهِ زشتآفرین | * | قادری بر خوب و بر زشتِ مَهین |
۲۵۴۹ | N | زشت گوید ای شه زشت آفرین | * | قادری بر خوب و بر زشت مهین |
۲۵۵۰ | Q | خوب گوید ای شَهِ حُسْن و بَها | * | پاک گردانیدیَمْ از عَیبها |
۲۵۵۰ | N | خوب گوید ای شه حسن و بها | * | پاک گردانیدیم از عیبها |