block:2056
۲۴۰۰ | N | گفت آن طالب که آخر یک نفس | * | ای سواره بر نی این سو ران فرس |
۲۴۰۱ | N | راند سوی او که هین زوتر بگو | * | کاسب من بس توسن است و تند خو |
۲۴۰۲ | N | تا لگد بر تو نکوبد زود باش | * | از چه میپرسی بیانش کن تو فاش |
۲۴۰۳ | N | او مجال راز دل گفتن ندید | * | زو برون شو کرد و در لاغش کشید |
۲۴۰۴ | N | گفت میخواهم در این کوچه زنی | * | کیست لایق از برای چون منی |
۲۴۰۵ | N | گفت سه گونه زناند اندر جهان | * | آن دو رنج و این یکی گنج روان |
۲۴۰۶ | N | آن یکی را چون بخواهی کل تراست | * | و آن دگر نیمی ترا نیمی جداست |
۲۴۰۷ | N | و آن سوم هیچ او ترا نبود بدان | * | این شنودی دور شو رفتم روان |
۲۴۰۸ | N | تا ترا اسبم نپراند لگد | * | که بیفتی بر نخیزی تا ابد |
۲۴۰۹ | N | شیخ راند اندر میان کودکان | * | بانگ زد بار دگر او را جوان |
۲۴۱۰ | N | که بیا آخر بگو تفسیر این | * | این زنان سه نوع گفتی بر گزین |
۲۴۱۱ | N | راند سوی او و گفتش بکر خاص | * | کل ترا باشد ز غم یابی خلاص |
۲۴۱۲ | N | و انکه نیمی آن تو بیوه بود | * | و انکه هیچست آن عیال با ولد |
۲۴۱۳ | N | چون ز شوی اولش کودک بود | * | مهر و کل خاطرش آن سو رود |
۲۴۱۴ | N | دور شو تا اسب نندازد لگد | * | سم اسب توسنم بر تو رسد |
۲۴۱۵ | N | های و هویی کرد شیخ و باز راند | * | کودکان را باز سوی خویش خواند |
۲۴۱۶ | N | باز بانگش کرد آن سایل بیا | * | یک سؤالم ماند ای شاه کیا |
۲۴۱۷ | N | باز راند این سو بگو زودتر چه بود | * | که ز میدان آن بچه گویم ربود |
۲۴۱۸ | N | گفت ای شه با چنین عقل و ادب | * | این چه شیداست این چه فعل است ای عجب |
۲۴۱۹ | N | تو ورای عقل کلی در بیان | * | آفتابی در جنون چونی نهان |
۲۴۲۰ | N | گفت این اوباش رایی میزنند | * | تا در این شهر خودم قاضی کنند |
۲۴۲۱ | N | دفع میگفتم مرا گفتند نی | * | نیست چون تو عالمی صاحب فنی |
۲۴۲۲ | N | با وجود تو حرام است و خبیث | * | که کم از تو در قضا گوید حدیث |
۲۴۲۳ | N | در شریعت نیست دستوری که ما | * | کمتر از تو شه کنیم و پیشوا |
۲۴۲۴ | N | زین ضرورت گیج و دیوانه شدم | * | لیک در باطن همانم که بدم |
۲۴۲۵ | N | عقل من گنج است و من ویرانهام | * | گنج اگر پیدا کنم دیوانهام |
۲۴۲۶ | N | اوست دیوانه که دیوانه نشد | * | این عسس را دید و در خانه نشد |
۲۴۲۷ | N | دانش من جوهر آمد نه عرض | * | این بهایی نیست بهر هر غرض |
۲۴۲۸ | N | کان قندم نیستان شکرم | * | هم ز من میروید و من میخورم |
۲۴۲۹ | N | علم تقلیدی و تعلیمی است آن | * | کز نفورش مستمع دارد فغان |
۲۴۳۰ | N | چون پی دانه نه بهر روشنی است | * | همچو طالب علم دنیای دنی است |
۲۴۳۱ | N | طالب علم است بهر عام و خاص | * | نی که تا یابد از این عالم خلاص |
۲۴۳۲ | N | همچو موشی هر طرف سوراخ کرد | * | چون که نورش راند از در گشت سرد |
۲۴۳۳ | N | چون که سوی دشت و نورش ره نبود | * | هم در آن ظلمات جهدی مینمود |
۲۴۳۴ | N | گر خدایش پر دهد پر خرد | * | برهد از موشی و چون مرغان پرد |
۲۴۳۵ | N | ور نجوید پر بماند زیر خاک | * | ناامید از رفتن راه سماک |
۲۴۳۶ | N | علم گفتاری که آن بیجان بود | * | عاشق روی خریداران بود |
۲۴۳۷ | N | گر چه باشد وقت بحث علم زفت | * | چون خریدارش نباشد مرد و رفت |
۲۴۳۸ | N | مشتری من خدای است او مرا | * | میکشد بالا که اللَّه اشتری |
۲۴۳۹ | N | خونبهای من جمال ذو الجلال | * | خونبهای خود خورم کسب حلال |
۲۴۴۰ | N | این خریداران مفلس را بهل | * | چه خریداری کند یک مشت گل |
۲۴۴۱ | N | گل مخور گل را مخر گل را مجو | * | ز انکه گل خوار است دایم زرد رو |
۲۴۴۲ | N | دل بخور تا دایما باشی جوان | * | از تجلی چهرهات چون ارغوان |
۲۴۴۳ | N | یا رب این بخشش نه حد کار ماست | * | لطف تو لطف خفی را خود سزاست |
۲۴۴۴ | N | دست گیر از دست ما ما را بخر | * | پرده را بردار و پردهی ما مدر |
۲۴۴۵ | N | باز خر ما را از این نفس پلید | * | کاردش تا استخوان ما رسید |
۲۴۴۶ | N | از چو ما بیچارگان این بند سخت | * | کی گشاید ای شه بیتاج و تخت |
۲۴۴۷ | N | این چنین قفل گران را ای ودود | * | کی تواند جز که فضل تو گشود |
۲۴۴۸ | N | ما ز خود سوی که گردانیم سر | * | چون تویی از ما به ما نزدیکتر |
۲۴۴۹ | N | این دعا هم بخشش و تعلیم تست | * | گر نه در گلخن گلستان از چه رست |
۲۴۵۰ | N | در میان خون و روده فهم و عقل | * | جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل |
۲۴۵۱ | N | از دو پارهی پیه این نور روان | * | موج نورش میزند بر آسمان |
۲۴۵۲ | N | گوشت پاره که زبان آمد از او | * | میرود سیلاب حکمت همچو جو |
۲۴۵۳ | N | سوی سوراخی که نامش گوشهاست | * | تا بباغ جان که میوهاش هوشهاست |
۲۴۵۴ | N | شاه راه باغ جانها شرع اوست | * | باغ و بستانهای عالم فرع اوست |
۲۴۵۵ | N | اصل و سرچشمهی خوشی آن است آن | * | زود تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ* خوان |