block:2054
۲۳۵۴ | N | یک سگی در کوی بر کور گدا | * | حمله میآورد چون شیر وغا |
۲۳۵۵ | N | سگ کند آهنگ درویشان به خشم | * | در کشد مه خاک درویشان به چشم |
۲۳۵۶ | N | کور عاجز شد ز بانگ و بیم سگ | * | اندر آمد کور در تعظیم سگ |
۲۳۵۷ | N | کای امیر صید و ای شیر شکار | * | دست دست تست دست از من بدار |
۲۳۵۸ | N | کز ضرورت دم خر را آن حکیم | * | کرد تعظیم و لقب دادش کریم |
۲۳۵۹ | N | گفت او هم از ضرورت کای اسد | * | از چو من لاغر شکارت چه رسد |
۲۳۶۰ | N | گور میگیرند یارانت به دشت | * | کور میگیری تو در کوچه به گشت |
۲۳۶۱ | N | گور میجویند یارانت به صید | * | کور میجویی تو در کوچه به کید |
۲۳۶۲ | N | آن سگ عالم شکار گور کرد | * | وین سگ بیمایه قصد کور کرد |
۲۳۶۳ | N | علم چون آموخت سگ رست از ضلال | * | میکند در بیشهها صید حلال |
۲۳۶۴ | N | سگ چو عالم گشت شد چالاک زحف | * | سگ چو عارف گشت شد ز اصحاب کهف |
۲۳۶۵ | N | سگ شناسا شد که میر صید کیست | * | ای خدا آن نور اشناسنده چیست |
۲۳۶۶ | N | کور نشناسد نه از بیچشمی است | * | بلکه این ز آن است کز جهل است مست |
۲۳۶۷ | N | نیست خود بیچشم تر کور از زمین | * | این زمین از فضل حق شد خصم بین |
۲۳۶۸ | N | نور موسی دید و موسی را نواخت | * | خسف قارون کرد و قارون را شناخت |
۲۳۶۹ | N | رجف کرد اندر هلاک هر دعی | * | فهم کرد از حق که یا أَرْضُ ابْلَعِی |
۲۳۷۰ | N | خاک و آب و باد و نار با شرر | * | بیخبر با ما و با حق با خبر |
۲۳۷۱ | N | ما بعکس آن ز غیر حق خبیر | * | بیخبر از حق و از چندین نذیر |
۲۳۷۲ | N | لاجرم أَشْفَقْنَ مِنْها جملهشان | * | کند شد ز آمیز حیوان حملهشان |
۲۳۷۳ | N | گفته بیزاریم جمله زین حیات | * | کاو بود با خلق حی با حق موات |
۲۳۷۴ | N | چون بماند از خلق گردد او یتیم | * | انس حق را قلب میباید سلیم |
۲۳۷۵ | N | چون ز کوری دزد دزدد کالهای | * | میکند آن کور عمیا نالهای |
۲۳۷۶ | N | تا نگوید دزد او را کان منم | * | کز تو دزدیدم که دزد پر فنم |
۲۳۷۷ | N | کی شناسد کور دزد خویش را | * | چون ندارد نور چشم و آن ضیا |
۲۳۷۸ | N | چون بگوید هم بگیر او را تو سخت | * | تا بگوید او علامتهای رخت |
۲۳۷۹ | N | پس جهاد اکبر آمد عصر دزد | * | تا بگوید که چه دزدیده است مزد |
۲۳۸۰ | N | اولا کحل دیدهات | * | چون ستانی باز یابی تبصرت |
۲۳۸۱ | N | کالهی حکمت که گم کردهی دل است | * | پیش اهل دل یقین آن حاصل است |
۲۳۸۲ | N | کوردل با جان و با سمع و بصر | * | مینداند دزد شیطان را ز اثر |
۲۳۸۳ | N | ز اهل دل جو از جماد آن را مجو | * | که جماد آمد خلایق پیش او |
۲۳۸۴ | N | مشورت جوینده آمد نزد او | * | کای اب کودک شده رازی بگو |
۲۳۸۵ | N | گفت رو زین حلقه کاین در باز نیست | * | باز گرد امروز روز راز نیست |
۲۳۸۶ | N | گر مکان را ره بدی در لامکان | * | همچو شیخان بودمی من بر دکان |