block:2045
۲۱۴۱ | N | از صحابه خواجهای بیمار شد | * | و اندر آن بیماریش چون تار شد |
۲۱۴۲ | N | مصطفی آمد عیادت سوی او | * | چون همه لطف و کرم بد خوی او |
۲۱۴۳ | N | در عیادت رفتن تو فایده است | * | فایده آن باز با تو عایده است |
۲۱۴۴ | N | فایده اوّل که آن شخص علیل | * | بوک قطبی باشد و شاه جلیل |
۲۱۴۵ | N | ور نباشد قطب یار ره بود | * | شه نباشد فارس اسپه بود |
۲۱۴۶ | N | پس صله یاران ره لازم شمار | * | هر که باشد گر پیاده گر سوار |
۲۱۴۷ | N | ور عدو باشد همین احسان نکوست | * | که به احسان بس عدو گشته است دوست |
۲۱۴۸ | N | ور نگردد دوست کینش کم شود | * | ز آن که احسان کینه را مرهم شود |
۲۱۴۹ | N | بس فواید هست غیر این و لیک | * | از درازی خایفم ای یار نیک |
۲۱۵۰ | N | حاصل این آمد که یار جمع باش | * | هم چو بتگر از حجر یاری تراش |
۲۱۵۱ | N | ز آن که انبوهی و جمع کاروان | * | ره زنان را بشکند پشت و سنان |
۲۱۵۲ | N | چون دو چشم دل نداری ای عنود | * | که نمیدانی تو هیزم را ز عود |
۲۱۵۳ | N | چون که گنجی هست در عالم مرنج | * | هیچ ویران را مدان خالی ز گنج |
۲۱۵۴ | N | قصد هر درویش میکن از گزاف | * | چون نشان یابی بجد میکن طواف |
۲۱۵۵ | N | چون تو را آن چشم باطن بین نبود | * | گنج میپندار اندر هر وجود |