block:2037
۱۹۳۲ | N | اژدهایی خرس را در میکشید | * | شیر مردی رفت و فریادش رسید |
۱۹۳۳ | N | شیر مردانند در عالم مدد | * | آن زمان کافغان مظلومان رسد |
۱۹۳۴ | N | بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند | * | آن طرف چون رحمت حق میدوند |
۱۹۳۵ | N | آن ستونهای خللهای جهان | * | آن طبیبان مرضهای نهان |
۱۹۳۶ | N | محض مهر و داوری و رحمتند | * | همچو حق بیعلت و بیرشوتند |
۱۹۳۷ | N | این چه یاری میکنی یک بارگیش | * | گوید از بهر غم و بیچارگیش |
۱۹۳۸ | N | مهربانی شد شکار شیر مرد | * | در جهان دارو نجوید غیر درد |
۱۹۳۹ | N | هر کجا دردی دوا آن جا رود | * | هر کجا پستی است آب آن جا دود |
۱۹۴۰ | N | آب رحمت بایدت رو پست شو | * | و آن گهان خور خمر رحمت مست شو |
۱۹۴۱ | N | رحمت اندر رحمت آمد تا به سر | * | بر یکی رحمت فرومای ای پسر |
۱۹۴۲ | N | چرخ را در زیر پا آر ای شجاع | * | بشنو از فوق فلک بانگ سماع |
۱۹۴۳ | N | پنبهی وسواس بیرون کن ز گوش | * | تا به گوشت آید از گردون خروش |
۱۹۴۴ | N | پاک کن دو چشم را از موی عیب | * | تا ببینی باغ و سروستان غیب |
۱۹۴۵ | N | دفع کن از مغز و از بینی زکام | * | تا که ریح اللَّه در آید در مشام |
۱۹۴۶ | N | هیچ مگذار از تب و صفرا اثر | * | تا بیابی از جهان طعم شکر |
۱۹۴۷ | N | داروی مردی کن و عنین مپوی | * | تا برون آیند صد گون خوب روی |
۱۹۴۸ | N | کندهی تن را ز پای جان بکن | * | تا کند جولان به گرد آن چمن |
۱۹۴۹ | N | غل بخل از دست و گردن دور کن | * | بخت نو دریاب در چرخ کهن |
۱۹۵۰ | N | ور نمیتانی به کعبهی لطف پر | * | عرضه کن بیچارگی بر چارهگر |
۱۹۵۱ | N | زاری و گریه قوی سرمایهای است | * | رحمت کلی قویتر دایهای است |
۱۹۵۲ | N | دایه و مادر بهانه جو بود | * | تا که کی آن طفل او گریان شود |
۱۹۵۳ | N | طفل حاجات شما را آفرید | * | تا بنالید و شود شیرش پدید |
۱۹۵۴ | N | گفت ادْعُوا اللَّهَ بیزاری مباش | * | تا بجوشد شیرهای مهرهاش |
۱۹۵۵ | N | هوی هوی باد و شیر افشان ابر | * | در غم مااند یک ساعت تو صبر |
۱۹۵۶ | N | فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ بشنیدهای | * | اندر این پستی چه بر چفسیدهای |
۱۹۵۷ | N | ترس و نومیدیت دان آواز غول | * | میکشد گوش تو تا قعر سفول |
۱۹۵۸ | N | هر ندایی که ترا بالا کشید | * | آن ندا میدان که از بالا رسید |
۱۹۵۹ | N | هر ندایی که ترا حرص آورد | * | بانگ گرگی دان که او مردم درد |
۱۹۶۰ | N | این بلندی نیست از روی مکان | * | این بلندیهاست سوی عقل و جان |
۱۹۶۱ | N | هر سبب بالاتر آمد از اثر | * | سنگ و آهن فایق آمد بر شرر |
۱۹۶۲ | N | آن فلانی فوق آن سرکش نشست | * | گر چه در صورت به پهلویش نشست |
۱۹۶۳ | N | فوقی آن جاست از روی شرف | * | جای دور از صدر باشد مستخف |
۱۹۶۴ | N | سنگ و آهن زین جهت که سابق است | * | در عمل فوقی این دو لایق است |
۱۹۶۵ | N | و آن شرر از روی مقصودی خویش | * | ز آهن و سنگ است زین رو پیش و بیش |
۱۹۶۶ | N | سنگ و آهن اول و پایان شرر | * | لیک این هر دو تنند و جان شرر |
۱۹۶۷ | N | آن شرر گر در زمان واپستر است | * | در صفت از سنگ و آهن برتر است |
۱۹۶۸ | N | در زمان شاخ از ثمر سابقتر است | * | در هنر از شاخ او فایقتر است |
۱۹۶۹ | N | چون که مقصود از شجر آمد ثمر | * | پس ثمر اول بود و آخر شجر |
۱۹۷۰ | N | خرس چون فریاد کرد از اژدها | * | شیر مردی کرد از جنگش جدا |
۱۹۷۱ | N | حیلت و مردی بهم دادند پشت | * | اژدها را او بدین قوت بکشت |
۱۹۷۲ | N | اژدها را هست قوت حیله نیست | * | نیز فوق حیلهی تو حیلهای است |
۱۹۷۳ | N | حیلهی خود را چو دیدی باز رو | * | کز کجا آمد سوی آغاز رو |
۱۹۷۴ | N | هر چه در پستی است آمد از علا | * | چشم را سوی بلندی نه هلا |
۱۹۷۵ | N | روشنی بخشد نظر اندر علی | * | گر چه اول خیرگی آرد بلی |
۱۹۷۶ | N | چشم را در روشنایی خوی کن | * | گر نه خفاشی نظر آن سوی کن |
۱۹۷۷ | N | عاقبت بینی نشان نور تست | * | شهوت حالی حقیقت گور تست |
۱۹۷۸ | N | عاقبت بینی که صد بازی بدید | * | مثل آن نبود که یک بازی شنید |
۱۹۷۹ | N | ز آن یکی بازی چنان مغرور شد | * | کز تکبر ز اوستادان دور شد |
۱۹۸۰ | N | سامریوار آن هنر در خود چو دید | * | او ز موسی از تکبر سر کشید |
۱۹۸۱ | N | او ز موسی آن هنر آموخته | * | وز معلم چشم را بر دوخته |
۱۹۸۲ | N | لاجرم موسی دگر بازی نمود | * | تا که آن بازی و جانش را ربود |
۱۹۸۳ | N | ای بسا دانش که اندر سر دود | * | تا شود سرور بدان خود سر رود |
۱۹۸۴ | N | سر نخواهی که رود تو پای باش | * | در پناه قطب صاحب رای باش |
۱۹۸۵ | N | گر چه شاهی خویش فوق او مبین | * | گر چه شهدی جز نبات او مچین |
۱۹۸۶ | N | فکر تو نقش است و فکر اوست جان | * | نقد تو قلب است و نقد اوست کان |
۱۹۸۷ | N | او تویی خود را بجو در اوی او | * | کو و کو گو فاخته شو سوی او |
۱۹۸۸ | N | ور نخواهی خدمت ابنای جنس | * | در دهان اژدهایی همچو خرس |
۱۹۸۹ | N | بو که استادی رهاند مر ترا | * | و ز خطر بیرون کشاند مر ترا |
۱۹۹۰ | N | زاریی میکن چو زورت نیست هین | * | چون که کوری سر مکش از راه بین |
۱۹۹۱ | N | تو کم از خرسی نمینالی ز درد | * | خرس رست از درد چون فریاد کرد |
۱۹۹۲ | N | ای خدا این سنگ دل را موم کن | * | نالهی ما را خوش و مرحوم کن |