block:2036
۱۸۷۸ | N | عاقلی بر اسب میآمد سوار | * | در دهان خفتهای میرفت مار |
۱۸۷۹ | N | آن سوار آن را بدید و میشتافت | * | تا رماند مار را فرصت نیافت |
۱۸۸۰ | N | چون که از عقلش فراوان بد مدد | * | چند دبوسی قوی بر خفته زد |
۱۸۸۱ | N | برد او را زخم آن دبوس سخت | * | زو گریزان تا به زیر یک درخت |
۱۸۸۲ | N | سیب پوسیده بسی بد ریخته | * | گفت از این خور ای به درد آویخته |
۱۸۸۳ | N | سیب چندان مر و را در خورد داد | * | کز دهانش باز بیرون میفتاد |
۱۸۸۴ | N | بانگ میزد کای امیر آخر چرا | * | قصد من کردی تو نادیده جفا |
۱۸۸۵ | N | گر ترا ز اصل است با جانم ستیز | * | تیغ زن یک بارگی خونم بریز |
۱۸۸۶ | N | شوم ساعت که شدم بر تو پدید | * | ای خنک آن را که روی تو ندید |
۱۸۸۷ | N | بیجنایت بیگنه بیبیش و کم | * | ملحدان جایز ندارند این ستم |
۱۸۸۸ | N | میجهد خون از دهانم با سخن | * | ای خدا آخر مکافاتش تو کن |
۱۸۸۹ | N | هر زمان میگفت او نفرین نو | * | اوش میزد کاندر این صحرا بدو |
۱۸۹۰ | N | زخم دبوس و سوار همچو باد | * | میدوید و باز در رو میفتاد |
۱۸۹۱ | N | ممتلی و خوابناک و سست بد | * | پا و رویش صد هزاران زخم شد |
۱۸۹۲ | N | تا شبانگه میکشید و میگشاد | * | تا ز صفرا قی شدن بر وی فتاد |
۱۸۹۳ | N | زو بر آمد خوردهها زشت و نکو | * | مار با آن خورده بیرون جست از او |
۱۸۹۴ | N | چون بدید از خود برون آن مار را | * | سجده آورد آن نکو کردار را |
۱۸۹۵ | N | سهم آن مار سیاه زشت زفت | * | چون بدید آن دردها از وی برفت |
۱۸۹۶ | N | گفت خود تو جبرییل رحمتی | * | یا خدایی که ولی نعمتی |
۱۸۹۷ | N | ای مبارک ساعتی که دیدیام | * | مرده بودم جان نو بخشیدیام |
۱۸۹۸ | N | تو مرا جویان مثال مادران | * | من گریزان از تو مانند خران |
۱۸۹۹ | N | خر گریزد از خداوند از خری | * | صاحبش در پی ز نیکو گوهری |
۱۹۰۰ | N | نه از پی سود و زیان میجویدش | * | لیک تا در گرگش ندرد یا ددش |
۱۹۰۱ | N | ای خنک آن را که بیند روی تو | * | یا در افتد ناگهان در کوی تو |
۱۹۰۲ | N | ای روان پاک بستوده ترا | * | چند گفتم ژاژ و بیهوده ترا |
۱۹۰۳ | N | ای خداوند و شهنشاه و امیر | * | من نگفتم جهل من گفت آن مگیر |
۱۹۰۴ | N | شمهای زین حال اگر دانستمی | * | گفتن بیهوده کی تانستمی |
۱۹۰۵ | N | بس ثنایت گفتمی ای خوش خصال | * | گر مرا یک رمز میگفتی ز حال |
۱۹۰۶ | N | لیک خامش کرده میآشوفتی | * | خامشانه بر سرم میکوفتی |
۱۹۰۷ | N | شد سرم کالیوه عقل از سر بجست | * | خاصه این سر را که مغزش کمتر است |
۱۹۰۸ | N | عفو کن ای خوب روی خوب کار | * | آن چه گفتم از جنون اندر گذار |
۱۹۰۹ | N | گفت اگر من گفتمی رمزی از آن | * | زهرهی تو آب گشتی آن زمان |
۱۹۱۰ | N | گر ترا من گفتمی اوصاف مار | * | ترس از جانت بر آوردی دمار |
۱۹۱۱ | N | مصطفی فرمود اگر گویم به راست | * | شرح آن دشمن که در جان شماست |
۱۹۱۲ | N | زهرههای پر دلان هم بر درد | * | نه رود ره نه غم کاری خورد |
۱۹۱۳ | N | نه دلش را تاب ماند در نیاز | * | نه تنش را قوت روزه و نماز |
۱۹۱۴ | N | همچو موشی پیش گربه لا شود | * | همچو بره پیش گرگ از جا رود |
۱۹۱۵ | N | اندر او نه حیله ماند نه روش | * | پس کنم ناگفته تان من پرورش |
۱۹۱۶ | N | همچو بو بکر ربابی تن زنم | * | دست چون داود در آهن زنم |
۱۹۱۷ | N | تا محال از دست من حالی شود | * | مرغ پر برکنده را بالی شود |
۱۹۱۸ | N | چون یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ بود | * | دست ما را دست خود فرمود احد |
۱۹۱۹ | N | پس مرا دست دراز آمد یقین | * | بر گذشته ز آسمان هفتمین |
۱۹۲۰ | N | دست من بنمود بر گردون هنر | * | مقریا بر خوان که انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۹۲۱ | N | این صفت هم بهر ضعف عقلهاست | * | با ضعیفان شرح قدرت کی رواست |
۱۹۲۲ | N | خود بدانی چون بر آری سر ز خواب | * | ختم شد و الله أعلم بالصواب |
۱۹۲۳ | N | مر ترا نه قوت خوردن بدی | * | نه ره و پروای قی کردن بدی |
۱۹۲۴ | N | میشنیدم فحش و خر میراندم | * | رب یسر زیر لب میخواندم |
۱۹۲۵ | N | از سبب گفتن مرا دستور نه | * | ترک تو گفتن مرا مقدور نه |
۱۹۲۶ | N | هر زمان میگفتم از درد درون | * | اهد قومی إنهم لا یعلمون |
۱۹۲۷ | N | سجدهها میکرد آن رسته ز رنج | * | کای سعادت ای مرا اقبال و گنج |
۱۹۲۸ | N | از خدا یابی جزاها ای شریف | * | قوت شکرت ندارد این ضعیف |
۱۹۲۹ | N | شکر حق گوید ترا ای پیشوا | * | آن لب و چانه ندارم و آن نوا |
۱۹۳۰ | N | دشمنی عاقلان زینسان بود | * | زهر ایشان ابتهاج جان بود |
۱۹۳۱ | N | دوستی ابله بود رنج و ضلال | * | این حکایت بشنو از بهر مثال |